نقدی ساختارگرا پیرامون نمایش «بی پدر» نوشته و کار محمد مساوات
شب هول
ایران تئاتر- رضا آشفته: «بیپدر» یک نمایش است، نمایشی که میخواهد نگاه خود را به یک داستان کودکانه نشان دهد. این بار از منظر بزرگسالان میشود این وضعیت غریب را به تماشا نشست.
این تخیل و فانتزی محمد مساوات است که منجر به گروتسک و جهان کابوس گونهای خواهد شد که یقینا حال و هوایش بسیار نوین و بازنگری در افسانههای کهن بیانگر نوعی نگرش پسامدرن خواهد بود و البته این نگره به لحاظ محور قرار دادن نشانگان اینجایی و هدف قرار دادن یک فرهنگ و البته درگذر از بومینگری به اثری جهانشمول مبدل خواهد شد.
نگره دراماتورژیک در قصه خانم بزی اتفاقی است ناب که بشود از آن وضعیت تازهتری را پیش روی مخاطبان قرارداد که بیشتر ما را با یک وضعیت آخرالزمانی مواجه خواهد کرد و این بسیار هولناک است که انسانها از حالت معمول و طبیعی خودشان چگونه بیرون میآیند و تبدیل به موجودی حیوانی خواهد شد و البته این حیوان بیشتر وحشی است تا اهلی!
بزبز قندی
بزبز قندی یا شنگولومنگول (نامهای دیگر: الیل و شلیل، انگک و منگک، بزک زنگوله پا و...) داستانی کودکانه است. برخی گمانی میکنند اصل این داستان آلمانی است و توسط برادران گریم گردآوریشده است. اما روایتهای گوناگون از یک داستان در فرهنگهای مختلف وجود دارد. این داستان با روایتهای گوناگون درمیان فارسیزبانان متداول است. علاوه بر نامهای متفاوتش قصهٔ آن نیز تفاوتهایی دارد، ازجمله تعداد بزغالهها و نامهایشان. در روایت تهرانی این داستان بزغالهها سه تا هستند و نامهایشان به ترتیب سن شنگولومنگول و حبهٔ انگور است و نام مادرشان بزبز قندی است. در روایت هراتی نام بزغالهها به ترتیب سن الیل و شلیل و خاکستری جون مادر است و نام مادرشان بزک زنگوله پا است. در روایت کابلی تعداد بزغالهها چهارتاست و نامهایشان به ترتیب سن انگک و منگک و گلولهٔ سنگک و خاکستری جان مادر است و در این روایت گرگ هر سه بزغالهٔ بزرگتر را میخورد. در برخی از این روایتها گرگ بهجای سفید کردن دستش با آرد میرود و دستش را حنا میکند تا حنایی شود.
بزی که سه بزغاله دارد برای تهیهٔ غذا از خانه خارج میشود و از بزغالههایش میخواهد که در این مدت در را به روی غریبهها باز نکنند و برای شناختن خود او از او بخواهند دستش را از زیر در نشان دهد. بز به بازار رفت و در این مدت گرگ به در خانهٔ آنها آمد و به بزغالهها گفت مادرشان است و برایشان غذا آورده است. بزغالهها از او خواستند دستش را نشان دهد. با دیدن دست سیاه گرگ بزغالهها در را باز نکردند. گرگ رفت و دستش را با آرد سفید کرد و با نشان دادن آن بزغالهها در را باز کردند و گرگ دو بزغالهٔ بزرگتر را خورد و بزغالهٔ کوچکتر در گوشهای از خانه مخفی شد. وقتی بز به خانه برگشت و ماجرا را از زبان بزغالهٔ بازمانده شنید، بسیار خشمگین شد و بعد به جنگ گرگ رفت و در آخر با بریدن شکم گرگ دو بزغالهاش را نجات داد و بهجایشان ده سنگ در شکم گرگ گذاشت.
جهانی دگرگون
محمد مساوات بیپدر بودن بزها را بهانه و هدف قرار میدهد که درام خودش را از بستر این افسانه کهن روایت کند و چه نگاه درستی هم دارد. این نگاه درست از چند منظر قابل تامل است.
اول اینکه در افسانه کهن، حیوانات بسترساز یک موقعیت انسانی هستند اما در روایت محمد مساوات درام بسترساز شکل وارونهای است که در آن انسانها بیانگر خوی حیوانی و حتی هیولا گونه خودشان هستند. این روش معکوس میتواند پژواکی تازه و بلندتر و گویاتر داشته بود چون افسانه درنهایت لطیف است اما درام محمد مساوات همانند نمایشهای مارتین مکدونا بسیار خشن و بیرحم است و این خشونت یادآور تئاتر شقاوت آنتونن آرتو نیز هست؛ با این تفاوت عمده که شکل و شمایل اجرایی تا حدودی یکی نیست و در سبک آرتو انجام و اجرای یک آیین بسیار رکن اساسی است و حتما به دنبال ارتباط گرفتن با تماشاگران هست که بشود این شقاوت را به شکل ملموستری به مخاطب ارائه کرد. اما در کار محمد مساوات تقریبا میشود که هیچ نوع ارتباط مستقیم و رودررویی با مخاطب تعبیه نشده است.
دوم اینکه افسانه شنگول و منگول یک فانتزی لطیف است که در آن گرگ در هر حالتی که میخواهد بزغاله ها را ببلعد یا بلعیده است، در نهایت مادر درنبرد رودررو گرگ را شکست میدهد یا در خواب شکم گرگ را پاره میکند و در نهایت برههایش را نجات میدهد. اما در درام مساوات، هیچ ملاطفتی در ماجرا نیست و قول و قرارداد اولیه هم قرار گرفتن در یک وضعیت ناممکن است. اینکه آقاگرگه با خانم بزی ازدواج میکند و حتی گرگک، تولهاش را به این خانه میآورد که با برادرها (شنگولومنگول) و خواهرش (حبه انگور) زندگی کند.
این سرآغاز تضاد بزرگی است که باید رفتهرفته گرگها بز و برعکس بزها گرگ شوند. در اینجا استحاله اتفاق میافتد. استحاله به معنی؛ دگر گشتن، دگرگون شدن. اما احساس میشود که بنابر دگرگونی ماهیت درونی این کاراکترها، بشود گفت که این اشخاص بیشتر دچار استحالهی فرهنگی میشوند. استحاله فرهنگی درواقع جابجا شدن و دگرگونی افکار، اخلاق، هنر و نوع زندگی فرد است. یکی دیگر از روشها در استحاله فرهنگی، تغییر سبک زندگی مردم است. چنانچه گرگ علف خوار و بز گوشتخوار میشود و این تناقض ایجادشده با مفاهیمی ذهن را همراه میکند که به تعبیر درستتر گروتسک بازنمایی و برآیند این مفاهیم خواهد بود.
گروتسک
در لغت هر چیز تحریفشده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را «گروتسک» یا صُوَر عَجایب یا عجیبوغریب میگویند. گروتسک (grotesk) از واژهی ایتالیاییِِ grottesco و واژهی لاتینِ Grottesca به معنی «مغاک» میآید، چون به نوع ویژهای از تزییناتِ داخل مغاکهایی که قیصرهای روم میساختند، ارجاع میدهد.
این تزیینات نقاشیهای دیواری ۳۲۰۰۰ سال پیش، آمیزهای از انسان- حیوان و گیاهان و موجودات افسانهای و دوجنسه را به نمایش میگذاشتند. این واژه ابتدا در اواخر قرن پانزدهم، در عصر رنسانس، در تاریخ هنر پا به عرصهی وجود میگذارد تا نامی برای نقاشیهای مذکور باشد.
گروتسک، ناهنجار است، زیرا حقیقت را تحریف کرده و از شکل میاندازد تا محتوای آن را هیولا گونه ساخته، به آن برجستگی داده و به نمایش بگذارد. در جوهرش، عجیبوغریب است چون بهگونهای غافلگیر کننده از مرز آنچه عادی است، درمیگذرد و در عین خندهداربودن، وحشتآفرین است.
عناصری که در یک اثر گروتسک قابلتشخیص است : الف) ناهماهنگی، ب) خندهآوری و خوفناکی، ج) افراط و اغراق، د) نابهنجاری.
با سرعت گرفتن روند مدرنیزاسیون در قرن نوزده و بیست، حس ازخودبیگانگی و تناقض در جوامع مدرن فراگیر شد و گروتسک ابزار مناسبی برای درک این مسئله بود. برای مثال آثار دیکنز در قرن نوزده از بهترین نمونههای گروتسک در ادبیات انگلیس هستند و سعی در بیان و بهنوعی هضم انقلاب صنعتی داشتهاند. از اشعار رابرت براونینگ و دنیای تلخ چارلز دیکنز تا مسخ کافکا و منطق گریزی دادائیستها نمونههای دیگر این کارکرد گروتسک هستند. ویژگیهای گروتسک آن را مناسب طنز نیز کرده است اغلب موارد این طنز، تلخ و سیاه است البته آثار طنز گروتسک ملیح و خندهآور نیز زیاد است همچون آثار رابله و یا سفرهای گالیور.
محمد مساوات نیز جز معدود هنرمندان ایرانی است که در اجرای یک نمایش توانسته ابعاد و ویژگیهای لازم را برای درک و تاثیر گروتسک ایجاد و القا گرداند. برای همین است که رفتهرفته ضمن خندیدن و لذت بردن از آن فانتزی ناممکن که گرگ بز و بز گرگ شود، به شکل واژگونی، در فرآیند تماشا، دچار نوعی ترس و انزجار از رفتار غریبانهتر آنان خواهیم شد. گروتسک مساوات ماهیتی نزدیک بهیقین دارد و این آن کابوسی است که بشر بهناچار پذیرفته است که علیرغم پیشرفتها و رفاه نسبی که در دنیا انسان را به ظاهر رفه مند و متمدن خواهد کرد اما در باطن این مسیر جولانگاه قبیحتر و هولناک ترین رفتارها است که از آن به نام وضعیت آخرالزمانی نام میبرند.
درام مساوات این گونه است. بعد از ازدواج، گرکگ دلش میخواهد که گوشت بخورد چون با خوردن علف سیر نمیشود و به ناچار دست حبه انگور را میکند که بخورد اما آقا گرگه و خانم بزی بعد از کلی کلنجار رفتن این دست را از دهان گرگک بیرون می آورند... بعد بزی به آقا گرگه آموزش می دهد که بع بع کند مثل بزها و رفته رفته به علف خوری عادت کند و او هم پسرش را تحت این شرایط نابهنجار قرار می دهد. اما رفته رفته با تبدیل شدن گرگ و احساس ترس از دنیای پیرامونی اش، این بز هست که احساس میکند که باید مثل گرگ، وحشی و درنده باشد و آموزش لازم را از گرگ می گیرد. اما بعد از شکست بزها در مواجهه با خرس که نمیتوانند شکارش کنند؛ انگار شنگول دچار یاس فلسفی شده و در بازگشت به خانه از آقاگرگه و گرگک میخواهد که او را بخورند و آن دو می هراسند چون دیگر به علف خوردن عادت کرده اند و اصلا از این نوع مواجهه هراس دارند. از سوی دیگر منگول دست حبه را می رباید که شبانه بخورد و حبه سر دنبالش میکند اما در بحث و جدل آن دو منگول مدعی میشود که حبه میتواند خودخوری کند و دستش را خودش بخورد! و این سرآغاز یک ماجرای غریب خواهد شد چون شنگول این بلا را انگار سر خود میآورد و شروع میکند به خوردن دستهایش و... و فردای آن شب، مادر، پدر و بچه ها به دنبال برادرشان شنگول می گردند که بدن یا جسد سرخ از خونش را در حمام می یابند و این باز سرآغاز فصلی پلیسی و جنایی است که بشود تشخیص داد که قاتل کیست؟! هر یک از این افراد می تواند مورد ظن و گمان قرار بگیرند چون گرگها احتمال بازگشت به خویشتن را دارند و از سوی دیگر بزها در گرگ استحاله گشته اند. به همین ترتیب هر یک از آنان مورد بدگمانی و بازجویی واقع میشوند. یکایک آنان مورد سوء تفاهم و بدگمانی قرار می گیرند و هر یک دلیلی دارد که از واقعه خود را مبرا گرداند. تا اینکه نظریه خودخوری منگول و انجام عملی اش به دست حبه انگور این بیداری را در جمع ایجاد میکند که شنگول خودخوری کرده است اما اینکه پوست از تناش جدا شده است، این احتمال را به وجود میآورد که یک نفر دیگر در ادامه و پس از خودخوری، خون ریختن و مرگش او را خورده است! و... چند روزی میگذرد و مگسها و پشهها و زنبورها دور این جسد میگردند و گرسنگی هم به روح و روانشان فشار میآورد! منگول، حبه انگور و گرگک به سوی جسد میروند و شروع به خوردن میکنند. با آنکه پدر و مادرشان از اینکه اینها جسد برادرشان را پاره پاره کنند و بخورند، مخالفت میکنند اما نتیجهای این مخالفت در پی نخواهد داشت.
پیامد نهایی
این پایان بسیار تلخ و تراژیک است و آن طنز و کمدی نیز دیگر رنگ می بازد و فضا لبریز از خشونت و خون است و ما در تاریکی ذهن دچار هراس می شویم و انگار شب هول دچارمان کرده باشد و خوفناک به هر چیزی می نگریم و این نمی تواند انسان باشد و همان بعد پنهانی است که به راحتی ما را متوجه زوایای پنهان درونمان میکند. درونی هولناک همچون هیولا!
حالا بر این ژرف ساخت پیکرهای بیرونی در یک قاب ما را متوجه آنچه باید می گرداند و این همان ساختاری است که با نمونهای متاثرکننده ذهن و روان ما را درگیر میسازد و این همان هدف ساختارگرایانهای است که جستجوگریهای یک هنرمند در قالب درام نتیجه بخشیده است و پیامدش، همان حال خرابی است که میشود در چشم انداز مسیری که انسان در آن می پیماید چون امری حقیقی غیر قابل کتمان پذیرفتش.
منابع:
- فرهنگ معین
- ویکی پدیا