روایت دلاوربانویی به نام مروارید در ایرانشهر
مرواریدی که خاک میهن را در صدف جانش داشت
ایران تئاتر – بهنام حبیبی: تالار ناظرزاده کرمانی روایتگر حماسهای است از دلاوریهای زنی به نام "مروارید" از شیرزنان ایران به روایت قطبالدین صادقی که شور میهنپرستی، مایهی بنیادین این نمایش است.
صفحات خونرنگ تاریخ مغول وحشی در کتاب تاریخ ایرانزمین، بیگمان آمیختهای است از دلاوریها، جنایتها و خیانتها، و خونهای بسیاری که خون در رگهای هر ایرانی به جوش میآورد. این موضوع، مایهی رویدادی نمایشی بر اساس واقعیت و بر پایهی گَرته برداری از کتاب "تاریخ جهانگشا" به قلم "عطاملک جوینی" شده است. تراژدی "مروارید" از تم "میهنپرستی"، پلات "قدرت"، و اکسیون های "عشق"، "خیانت"، "جنایت"، و "نیرنگ"، با مایهی رئالیستی و با گونهی اجرایی نمایش ایرانی نگاشته و اجرا شده است.
متن نمایش از روشنی و شیوایی کافی در دیالوگها برخوردار است. نمایش، آغازی کلاسیک با روش گرهافکنی رویدادی دربارهی جستوجوی دو مغول در پی "مروارید" شاهزادهی ایرانی را در برمیگیرد. این جستوجوی فرمانده و سرباز مغول در پی ناپدید شدن دختر ایرانی، نه از برای تن و جان "مروارید" و بهرهکشی جسمی است، که برای آن است تا با یافتنش، به کیسهای انباشته از مرواریدهای درشت و گرانبها که نزد اوست، دست یابند. "قَتلَغ" سرباز مغول از سوی فرمانده اش "سونقور" مأموریت مییابد تا شامگاه، "مروارید" را بیابد و کیسهی مرواریدها را از او بازستاند و در اِزای این انجام وظیفه، دختر زیبای ایرانی را در بَر کِشد. گرهی اول داستان شکل میگیرد و سرباز مغول با ابراز عشق به "مروارید"، وانمود میکند که قصد دارد تا تنها با بازپس دادن مرواریدها به فرمانده اش، به عشق واقعیاش یعنی "مروارید" دست یابد و تا آخر عمر به او عشق ورزد. اما با آگاهی از این که دختر، مرواریدها را بین مردم پخش کرده است و خود نیز همراه مردم، هر کدام یک مروارید را بلعیدهاند تا به دست مغولان نیفتند، گرهی دوم نمایش شکل میگیرد. سرباز مغول به خشم میآید و با بیفرجامی شکنجهی "مروارید" و در پی آن، اعتراف به بازی نمایشیاش برای به دست آوردن مرواریدها، با کمک "سونقور" که در واقع سرباز اوست، "مروارید" را میکشند و با دریدن شکمش به یک مروارید درون شکم او دست مییابند. متن نمایش از افتوخیزها، و فراز و نشیبهای موومانی خوبی برخوردار است.
گرچه داستان، روایتی است تاریخی، اما دراماتورژی داستان، به خوبی امکان ساخت نگارههای نمایشی صحنهای را فراهم میکند. روال رویدادی داستان، منطقی قدرتمدارانه در تقابل بین مغول و دختر را، به نرمشی عاشقانه و بندهوار، دگرگونی میبخشد، و در جای دیگری، این عشق را تنها نیرنگی پلید میداند که در بازار قدرت، به بهای چند مروارید بهاگذاری و فروخته میشود تا صدف جان "مروارید" به بهای تنها یک مروارید دریده شود و زیبایی جان و تنش برای مغول سیر از دختر ایرانی، به هیچ انگاشته شود. این جا، "مروارید" است که نشانی میشود از حس میهنپرستی که خاک و میراث میهنش را در جان خود پنهان میکند و چون صدفی، آن را در جان خود میپیچد و به بهای جانش از آن پاسداری میکند و قهرمانی میشود در این تراژدی خاک و خون. مونولوگ های پیدرپی "قَتلَغ" در بیان زوایای ناشناختهی ایرانیان در تنبلی، ترس از دشمن، فرورفتن در خواب خرگوشی، و در صف ایستادن برای کشته شدن(گردن زدن)، کمی روال رویدادی داستان را دچار دستانداز میکند و قدری فضای شعارگونهی سیاسی و اجتماعی در فضای تالار ناظرزاده کرمانی میپراکند که به نظر، کمک چندانی به پیشبرد روال جاری نمایشنامه نمیکند. اما روایت افشاگری مادر "مروارید" دربارهی وجود مرواریدها نزد دخترش، روال داستانی نمایش را اندکی پیچیده میکند. حضور دختر آینهگردان در چند جای نمایش، چندان روشن و گویا به نظر نمیرسد. داستان نمایش "مروارید" از هنگام بازگشت فرمانده ی مغول و اعتراف مغولان به نیرنگشان برای بازپس گیری مرواریدها، دچار شتابزدگی نسبی، به نسبت سرعت ابتدا و میانهی داستان میشود و گویی نویسنده تنها میخواهد تا داستان را به فرجامش نزدیک کند. صحنهی گفتوگوی پایانی دو مغول و صحنهی بیرون کشیدن مروارید از شکم "مروارید"، اندکی شتابزده است و در پی آن، نمایش، پایانی نهچندان دراماتیک را تجربه میکند.
قطبالدین صادقی، در نمایش جدیدش "مروارید"، بهراحتی و بیهیچ پیچیدگی، داستان "مروارید"، این شاهزاده زیبای ایرانی را به روی صحنهی تماشاخانهی ایرانشهر میآورد. دراماتورژی داستان به شیوهی اجرایی نمایشهای سنتی ایرانی و با اگزجره کردن ابزارهای بدن و بیان بازیگران بهخوبی دراماتورژی متن را به سامان میرساند. تأکید روشن و هوشمندانهی کارگردان در آفرینش تابلوهای صحنهای بر پایهی قدرت بزرگ و بیگمان مغول، در برابر ترس و کوچکی دختر ایرانی از امتیازات این نمایش است.
میزانسن های پیدرپی و متنوع دوبعدی در صحنهی خالی از هر گونه دکور و اکسسوار چشمگیر، نشان از توانایی و تجربهی ستایش برانگیز صادقی دارد. آن چه مشخص است، کارگردان نمایش، در پیروی از متن شخصیت محورش، در دراماتورژی متن خود نیز، بار اصلی اجرا را بر عهدهی بازیگرانش میگذارد و مود نمایشش را به بازی دو بازیگر اصلی کار وامی نهد.
"مروارید" از بازیگرانی خوب و باتجربه بهره میبرد. دو بازیگر اصلی نمایش، بهخوبی داستان و نقش خود در این رویداد را میشناسند و پاسکاری مناسبی در کنش و واکنشهای داستان در موومان های صحنه و موومان های شخصیتی از خود میآفرینند. سرباز مغول که در واقع فرمانده است در پی به دست آوردن مرواریدها، بهخوبی دگرگونیها و دگردیسیهای شخصیتی را در بازیاش به تصویر میکشد و به موازات او، "مروارید" نیز به خواستها و عطشهای تجاوزکارانه و گاه مردانهاش، پاسخهای زنانه و میهن پرستانه ی شایستهای میدهد. به نظر میرسد تأکید بازیگران نمایش، به روش اجرای نمایشهای سنتی ایرانی، بیشتر بر ابزارهای بدن و بیان است و پافشاری چندانی بر آفرینش حسهای درونی در ساخت شخصیتها ندارند. این موضوع به ویژه در پایان نمایش و رویداد کشتن "مروارید" و دریدن شکمش و بیرون آوردن مروارید بارزتر است.
"مروارید"، همچون کارگردانیاش، از طراحی صحنهی ترکیبی رئالیستی و سوررئالیستی بهره مند است. وجود اِلِمان یک بانوی سپیدپوش در انتهای صحنه که نشان از بانوی ایرانی و محوریت نمایش بر پایهی شخصیت اوست، نقش چندانی در پیشبرد داستان ایفا نمیکند و تنها نشانی از پاکی و نجابت زن ایرانی را در لباس سپیدش با خود همراه دارد. موسیقیهای صحنه از بار دراماتیک خوبی برخوردارند اما نورپردازی نمایش آن چنان جدی به نظر نمیرسد و برای نمایشی سوررئالیست، طراحی نور متنوع تر و غیرواقعیتر، به آفرینش لحظات دراماتیک نمایش کمک بیشتری میکند.
"مروارید"، تلنگری است ملی و تاریخی، بر پایهی رویدادی واقعی که تلاش دارد تا یک رویداد میهن پرستانه و ملی را با اندکی قضاوتهای سیاسی مدرن امروزی در فلسفهی اجتماعی مردم، بیامیزد و از حاصل مجموع آنها، انگیزشی ملی در راستای توجه و ارزشگذاری بیشتر به جایگاه زن در جامعهی ایرانی بیافریند. زنانی که بهراستی در طول تاریخ هزاران سالهی این سرزمین، همهی ازخودگذشتگیها و دلاوریهایشان را به بیمهری و بیتوجهی مردانمان باختند و تنها سهم همسرداری و فرزندپروری شان را دریافت کردند.