نقد و نظری بر نمایشنامهی «خاطرهیی به نام تو» نوشته داریوش نصیری و مرتضی زیوری
یک تلنگرِ تکراری
ایران تئاتر_احمد رضا حجارزاده:نمایشنامهی «خاطرهیی به نام تو» نوشتهی مشترک داریوش نصیری و مرتضی زیوری، از متونی است که با رویکردی بر جنگ هشتسالهی ایران و عراق نوشته شده.
باید این واقعیت را پذیرفت که گرچه نزدیک به سه دهه از پایان جنگ تحمیلی میگذرد اما در عرصهی تئاتر و بخصوص ادبیات نمایشی، تا امروز نمایشنامهیی نوشته نشده که بتواند تمام و کمال و صادقانه، حقیقت جنگ و ایثار رزمندهگان را در روایتی تاثیرگذار، باورپذیر و برآمده از دلِ سوختهی خانوادههای شهدا و جانبازان و ملت ایران به صحنه بیاورد. اغلب آثاری که تاکنون دربارهی جنگ تحمیلی نوشته و اجرا شدهاند، نمایشنامههایی هستند که صرفاً به مرور مصائب و مسائل بازماندهگان جنگ یا دستکم بُرشی و تصویری از لحظهها و عملیاتهای جنگی و رشادتهای رزمندهگان در جبهه پرداختهاند؛ هر کدام به نحوی.
برخی از آنها رویکردی انتقادی به وضعیت و حال و روز جانبازان و خانوادههای شهدا و رسیدهگی به آنها دارند و دستهیی دیگر، سرشارند از شعارهای ارزشی و سفارشی در تقدیس عملکرد و حضور دلاورمردانی که جهت دفاع از ناموس و مام میهن، از جان مایه گذاشتند. هر کس بسته به میزان علاقه و عشق و ارادت خود نسبت به جنگ و شهدا، از ظن خود شد یار این مهمترین واقعهی ناگوار ایران پس از انقلابِ57، ولی این همه، فقط نگاهی گذرا بوده بر وقایعی که رخ داده و اینک عموم مردم از آنها باخبرند. هنوز رویدادها و ناگفتههای بسیاری از جنگ در پسِ پرده باقی مانده که هر کدام میتوانند دستمایهی شکلگیری داستانهای تراژدی و دراماتیک دربارهی جنگ هشتسالهی ایران و عراق باشند. نمایشنامهنویسهایی که طی دو دههی گذشته سراغ سوژهی جنگ یا به تعبیر بعضیها، دفاع مقدس رفتهاند، در نگارش متون خود معمولاً از ایدهپردازی یا طرح موقعیت فراتر نرفتهاند.
حتا در نمونههای موفق، مهم و قابلبحثی مانند «پچپچههای پشت خط نبرد» نوشتهی علیرضا نادری، متن به مثابهی موقعیتی برای واکاوی افکار و اندیشههای سیاسی و اعتقادی یک ملت در مورد واقعهیی همهگانی عمل میکند و هرگز به اصلِ پدیدهی جنگ، پیامدها و آسیبشناسی آن، چنان که باید و شاید نزدیک نمیشود. این اتفاق در نمایشنامهی «خاطرهیی به نام تو» هم افتاده. داریوش نصیری و مرتضی زیوری با استفاده از ایدهیی تازه و نسبتاً خلاقانه، سعی بر بیان شماری از حرفهای در گلوماندهی شهدا و خانوادههایشان کردهاند، و البته تا حدودی موفق شدهاند. شیوهی پرداخت ایده و پیشرفتِ آنها در طول روایت، تا حدودی بکر و قابلتامل است، ولی کُلیت متن در طرح مضامین مرتبط با دفاع مقدس و جنگی، مثل دیگر نمونههای موجود،کلیشهیی و تکراری اما درآمیخته با فرمی نو و کمی تاثیرگذار عمل میکند.
ایدهی ارتباط یکطرفهی ارواح شهدا با خانوادههایشان از طریق بیسیمی ظاهراً از کارافتاده، جالب و کارآمد است، منتها متن از آغاز تا پایان در همین ایده باقی میمانَد و از طریقِ دیالوگها، همان حرفهایی را میزند که بارها شنیده و خواندهییم. نمایشنامه کُنش دراماتیک ندارد. شخصیتها رفتار و گفتاری تکراری و نخنماشده دارند و در یک کلام، نگارش چنین نمایشنامهیی، درجا زدن ادبیات نمایشی در وضعیت قبلی است، یا در واقع متنی مانند «خاطرهیی به نام تو»، در نهایت تلنگری ساده و گذرا به تماشاگر یا خواننده است که به سرعت فراموش میشوند و در ذهن او رنگ میبازند، چون نمایشنامه ایدهمحور است.
نمایشنامهنویسان قرار نبوده یا نتوانستهاند بر مبنای دغدغهی دلیشان،که نشانههای آن در جایجای متن پیداست، درام عمیق و ماندهگاری رقم بزنند. بدِ ماجرا آنکه، نصیری و زیوری در دیالوگنویسیهای عاری از خلاقیتشان، جز در یکیدو لحظهی نمایشنامه، از همان قالب آشنا و همیشهگی استفاده کردهاند که معمولاً در چنین متونی به کار میرود و حتا در کاربرد کلیشهها چنان افراط میکنند که به دیالوگنویسیهای گُلدرشت و شعاری میافتند. به این نمونهها دقت بکنید:
عماد: باهاش حرف بزن طاها. شاید دیگه هیچوقت پیش نیاد.
طاها: چی بگم؟ بگم قراره چند تا تیکه استخون براش ببرن و بگن پسرته؟ بگم استاد دانشگاه که نشدم هیچچی، شدم بیسیمچی؟ (صفحهی23)
یا این بخش از نمایشنامه در صفحهی25 کتاب:
صدای پسر عماد: درسم خوب بود. مادرم میگه به خودت رفتم. درسم از خیلی از همکلاسیهام بهتر بود.کنکور داشتیم. بِهم تیکه مینداختن: تو که لازم نیست درس بخونی! میگفتن: تو همینجوری برو سرِ جلسهی کنکور بیسکوییت بخور و قبول شو!
طاها: اینجوریه؟ اون موقع که ما داشتیم درس میخوندیم، به این راحتی نبود کنکور قبولشدن!
صدای پسر عماد: از سهمیهام استفاده نکردم. میخواستم به همه ثابت کنم خودم درس خوندم و قبول شدم. حالا تو دانشگاه همه بِهم میگن سهمیهیی. میگن به خاطر باباش قبولش کردن. چرا فکر میکنن نبودنِ تو به دانشگاه قبولشدن میارزه؟ چرا فکر میکنن نبودنِ تو به کارتِ فرزند شاهد،که بتونی باهاش شهریهتو نصف بدی و پول بلیت قطار و هواپیمارو برات نیمبها حساب کنن، میارزه؟
یا برای خواندنِ مثالهای بیشتر به دیالوگهای طاها و مادرش در صفحهی31 رجوع بکنید.
با وجود این،«خاطرهیی به نام تو» در روایت خود، پرسشهای اساسی و انسانی را نیز مطرح میکند؛ پرسشهایی که هرچند در طول نمایشنامه بیپاسخ میمانند، ولی جسورانه و درگیرکنندهاند. وجود چنین پرسشهایی در متن است که شاید نمایشنامه را کمی مهمتر از متنهای مشابه جلوه میدهد.کلیدیترین پرسشی که خوانندهی متن با آن روبهروست و بیدرنگ همان را به امیدِ یافتن پاسخی موجه در ذهن خود تکرار میکند، در دیالوگ طاها خطاب به عماد نهفته است:«ما چرا اومدیم حاجی؟ واقعاً چرا اومدیم؟ اگه ما نمیاومدیم، هیچکس نبود که بخواد بجنگه؟ هیچکس دیگهیی نبود که نگران این باشه که زن و بچهاش، پدر و مادرش نرن زیرِ منت دشمن؟ کی این جنگِ لعنتی رو شروع کرد؟» (صفحهی26).
انگار داریوش نصیری و مرتضی زیوری با کنجکاویهای بجا و ناتمام خود، همانطور که عماد میگوید، همه چیز را میبرند زیرِ سوال! اما این کنکاش دربارهی چرایی شکلگیری جنگ، شاید باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد و حالا برای طرح چنین پرسشهایی کمی دیر است. از اینروست که زنِ عماد در توصیف پسرشان محمد برای روح شوهرِ شهیدش، با دیالوگهای درستی ابراز نگرانی میکند که:«مثل من و تو فکر نمیکنه. نمیتونم توجیهش کنم که تو چرا رفتی. یه وقتهایی از خودم میپرسم اگه الان دوباره جنگ بشه، پسرمون حاضره مثل تو جونشرو فدا کنه؟!» (صفحهی32).
در هر حال، نمایشنامهی «خاطرهیی به نام تو»، جزو آثاری است که میتوان آن را یک بار خواند، دوست داشت و پشیمان نشد؛ تلنگری آنی و تکراری در پاسداشت ارزشهای شهدای جنگ و ایمانشان در اجرای آرمانهای ملی، میهنی و مردمی.
این نمایشنامه پیشتر با نام «خشخش بیسیم» در سومین جشنوارهی تئاتر شهر در بخش مسابقهی نمایشنامهنویسی و مسابقهی نمایشنامهخوانی (مهرماه93) از میان 126 اثر رسیده به دبیرخانهی جشنواره، جزو 14 اثر برگزیده و برتر هیات داوران انتخاب شده.
نمایشنامهی «خاطرهیی به نام تو» در 34 صفحه از سوی نشر آناپنا به چاپ رسیده است.