گفتوگوی ایران تئاتر با رسول کاهانی کارگردان نمایش «لنگ ظهر»
لزوم تمایز داشتن در تکرار فعل متفاوت بودن است
ایران تئاتر: لزوم شناخت داشتههای جهان لازمهای است که همیشه مدنظر نویسندهها و کارگردانها است. اکسیری است که باعث میشود مخاطبها با آثاری متفاوت و متمایز نسبت به یکدیگر تولید و اجرا شوند. اهمیتی که نباید هرگز آن را فراموش کرد.
رسول کاهانی از جمله کارگردانهای جوانی است که دنیای جهان نمایش خود را با دقت خاصی طراحی میکند که این موضوع در تمام ارکان آن جهان از دید خود و مخاطب آن اثر قابل رویت است. همچنین او کوشیده است در اثری که روی صحنه میبرد تمایز را همیشه احساس کند. نمایشهای «به اتفاق خانواده»، «زبان اصلی»، «اسکورسیزی»، «فرق اَ وسط» و «لنگ شهر» آثاری هستند که این نویسنده و کارگردان آنها را روی صحنه آورده است. حال به بهانه نمایش «لنگ ظهر» با وی گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
اهمیت نوگرایی در متون و آثار نمایشی مستلزم پیش آوردن چه شرایطی در جهان نمایش امروز است؟
معمولاً جواب دادن به این نوع سوالها اشتباه است به این دلیل که در زمانهای مختلف پاسخش متفاوت است. اما اکنون و در حال حاضر مهمترین مسئله داشتن سالنهای جذابتری برای اجراهایمان است و همینطور نور، صدا، پروژکشن و... حال این موارد که موجود باشند تنها کافی است سری به جشنواره تئاتر دانشگاهی بزنیم و یا حتی نگاهی بیندازیم به اتودهای دانشجویی سرکلاس هنگامی که این دو باهم هماهنگ شوند و یا حتی در یکدیگر ادغام شوند. آنگاه میتوان درباره اهمیت این موضوع صحبت کرد و اساسا خودم را در جایگاهی نمیبینم و نخواهم دید که راجع به مسائلی این چنین حرف بزنم و یا نظریه بدهم و فقط کار خودم را انجام میدهم.
آیا این نگاه باعث خواهد شد که در آینده با نمایشهایی رو به رو شویم که حتی متون کلاسیک را دستخوش تغییرات در قالب جدیدی کند؟
بله. قاعدتا چند سالی است که این اتفاق رخ داده است اما به این معنی نیست که حتما این اتفاق باید رخ بدهد. من یعنی رسول کاهانی سعی میکنم به سمتی بروم که حداقل برای خودم این اتفاق را ایجاد کنم. حال ممکن است گاهی اشتباه کنم و گاهی مسیر درستی را در پیش بگیرم اما همواره تلاشم بر این است نمایشی روی صحنه ببرم که نسبت به کار قبلی خودم جلوتر باشد. در کل برای هنر نمایش بهتر است تصمیم نگیرید که قرار است در چند سال آینده فلان اتفاق بیفتد و یا دوست داشته باشیم فلان اتفاق شکل بگیرد. بلکه باید اجازه دهیم خودش مسیرش را ادامه دهد و البته اجازه دهند ما مسیرمان را جهت دهیم تا اتفاقها خودشان پیش بیایند. در چند سال اخیر به خاطر تعدد اجراها در سالنهای نمایشی ناخواسته به مسیری رفتهایم که نمیتوانیم دکور بزنیم، یا باید دکور پرتابل داشته باشیم که ترجیحا بهتر است در کل دکور نزنیم. حال همه این موضوعها ما را در همان مسیری که در سوال شما است پیش میبرد و این مثالی بسیار کوچک برای نسل من بود.
نگارش نمایشنامه «لنگ ظهر» تا چه اندازه تحت تاثیر فضای مدرن است؟ آیا این تصمیم در جهت لحن صریح روایت بوده است؟
درست یا غلط نمیدانم اما این را میدانم نمایش «لنگ ظهر» بعد از ۵ ماه تمرین به متن رسید، یعنی همه چیزش به جز متن بسته شد. البته فرم کار اینگونه بود و من این را میخواستم، پس نمیتوانم راجع به نمایشنامه «لنگ ظهر» که به نظر من نمایشنامه هم نیست صحبت کنم. اما «لنگ ظهر» نیم قصه یا موقعیتی است که بر اساس لوکیشن موجود در سالنی که مجبور به اجرا در آن هستیم و بر اساس نیازهای اجرایی نوشته، تمرین، روتوش، بازنویسی شده تا به اجرا رسیده است. البته چیزی که درباره «لنگ ظهر» خوب میدانم این است که تمامش از ذهن و فکر من است و حتی یک پیچ آن از جای دیگری نیامده است و ایده آن ممکن است در یک نیمه شبی هنگام گوش دادن به صدای یک خواننده آمده باشد. حالا اینکه این نمایش مدرن شده است یا نه مخاطب باید تشخیص دهد و من برایم فرقی نمیکند که مدرن باشد یا نباشد. در واقع برای من این اهمیت دارد آن چیزی را که میخواستم اکنون روی صحنه در ماه مبارک رمضان و با هزار گرفتاری مخاطب دارم.
دلیل آنکه موقعیت مکانی نمایش را به عنوان نقطه محرک شخصیتها برای روایت داستان خود قرار دادهاید چیست؟
محل وقوع اتفاق به این خاطر آشپزخانه است که اکثریت زنان سرزمینم ۲۴ ساعت خود را در آشپزخانه میگذرانند. اما من میتوانستم اتاق خواب، پذیرایی و یا پشت بام را انتخاب کنم. بنابراین همانطور که شاهد هستید به خاطر نوع روایت داستان صحبت از آشپزخانه است، آشپزخانهای که ما تعریف میکنیم و آشپزخانهای که مخاطب میبیند فرقهای بسیاری است. پس این مهم نیست که ما چه چیز را به مخاطب نشان دادهایم بلکه این موضوع مهم است که ما چه چیزی را به آنها میگوییم. در کل من همیشه در کارهایم یک لوکیشن را برای این افراد روایت کردهام، یعنی یک صحنه خالی را به مخاطب نشان دادهام اما برایش گفتهام این قسمت پذیرایی است، در این قسمت تلویزیون و کاناپه قرار دارد و... اما در این نمایش من یک لوکیشن را ساختهام که تفاوت بسیار زیادی دارد با لوکیشنی که برای آنها تعریف می کنیم و این ایده اجرائی برایم اولویت بسیار بیشتری به نسبت تمام حرکتهای فرم داشت.
سبک واقع گرایی (رئالیسم) که برای کلیت اثر در نظر گرفته شده است در نیمه ابتدایی نمایش تا چه اندازه نمود عینی داشت در حالی که شخصیتها حرکات و رفتارهایشان فضای دیگری را به مخاطب معرفی میکرد؟
همیشه دوست داشتم نمایشی روی صحنه ببرم که از یک جایی به بعد فضای آن عوض شود. به طور مثال در نمایش «فرق اَ وسط» ما قرار بود دکوری داشته باشیم با ابعاد بسیار بزرگ که از دقیقه سی نمایش تازه روی صحنه میآمد، یعنی مخاطب صحنه را کاملا خالی میدید و به یکباره با یک دکور بسیار سنگین و بزرگی مواجه میشد که به خاطر شرایط اجرایی در تمام سالنهای تئاتر امکان پذیر نبود، اتفاق فرم در این نمایش جای مانده کار را در«فرق از وسط» گرفته است. در واقع ما در ابتدا مخاطب را با نمایشی رو به رو میکنیم که هیچ چیزش شباهتی با یک نمایش رئال ندارد اما از یک جایی به بعد دلم میخواست یک تغییر بزرگ در فرم اجرایی خودم بدهم که مخاطب به ناگاه شوکه شود. طوری که حتی ممکن است با این سوال رو به رو شود چرا؟ یا حتی ممکن است بگوید چقدر حیف. اما از همه این موضوعها که بگذریم برای من این هیجانانگیز بود که فرم ابتدایی نمایش را بشکنم و در جایی که دلم میخواهد مجدد از آن استفاده کنم. ضمن اینکه هر دو جنس از حرکتها در نظرم به یکدیگر بسیار نزدیک است و همچنین به اتفاقی که قرار است بیفتد یا افتاده است.
استفاده درست از طراحی حرکات فیزیکال برای شخصیتهای این نمایش سبب شد که فرم اجرایی متفاوتی را در ساختار آن شاهد باشیم. تمهیدات شما برای این موضوع چطور شکل گرفت؟
من بیماری تکرار دارم، هنگامی که به یک موسیقی گوش میدهم آنقدر موزیک را پشت سر هم پخش میکنم تا حالم از آن موزیک به هم بخورد. در اینجا بر اساس وسواس شخصی خودم حرکاتی را طراحی کردیم که بتوانیم آنها را در قالب انواع مختلف در بازه زمانهای گوناگون اجرا کنیم. حال از این رو به سمت حرکات فیزیکال رفتیم، البته به نظر من همچنان نمیشود نامش را تئاتر فیزیکال گذاشت، اما خیلی هم فاصلهای با آن ندارد. حال هدف تکرارهای عصبی و وسواس گونه بود که تصور میکنم به درستی اجرا میشود و کار خودش را کرده است. به طور مثال اگر من برای افتادن ظرف از روی درب یخچال حذف کنم به شدت احساس میکنم یک چیزی از نمایش کم است یا به شدت بیشتری از قبل جای خالی آن را حس میکنم. حال تمام این موارد را در ۱۵ دقیقه ابتدایی نمایش نیز میتوان دید و بعد گفت که طراحیها بر اساس یک سری گردشهای چند ثانیهای انجام شده است که در تقسیمهای گردشی چهار دقیقهای جای بگیرد.
هم راستا شدن فرم و محتوا با در نظر گرفتن آمبیانسهای موجود در فضای نمایش مسیر روایت و حواس جسمی و ذهنی شخصیتها را تا اندازهای هدایت میکرد. آیا این موضوع هم به تجربه فضای مدرن باز میگردد؟
بله یا خیر نمیدانم. من فقط میدانم تجربهای جدید داشتهام که شاید بسیاری قبل از من آن را تجربه کردهاند. اساسا روی تجربهای که کردهام اسم نمیگذارم، مدرن و پست مدرنش نمیکنم و صرفا آن را تجربه میکنم و عمیقا آن موضوع را با مخاطبم به اشتراک میگذارم و اجازه میدهم این تصمیم را آنها بگیرند که این تجربه مدرن است یا خیر.اما به طور کلی استفاده از آمبیانس برایم بسیار حائز اهمیت بود و این آمبیانس چیزی بود که جای خالی آن بسیار احساس میشد و ما یک ماه مانده به شروع اجرا به این آمبیانس رسیدیم. حال چیزی که گوش میدهید و با آن ارتباط برقرار میکنید به خاطر تک تک افکتها و صداهای آشنا در اینجا است. البته با شما بسیار موافق هستم که این آمبیانس با شخصیت هم راستا و کمک زیادی به بازی بازیگر و احساسی که قرار است به تماشاچی بدهد کمک میکند و او را در فضای نمایشی اجرا طوری قرار میدهد که ممکن است کاری انجام ندهد. اما در مقابل تصور کاری که در خیالش انجام میدهد برایش بسیار راحت تر است و همینطور برای مخاطب. در واقع این صدا جهان نمایشی من را و یا بهتر بگویم جهان نمایشی «لنگ ظهر» را مدرن کرده است یا خیر نمیدانم و اهمیتی هم برایم ندارد. بلکه این موضوع آنجایی اهمیت دارد که به ایده اجرایی کمک کند.
علت آنکه مقوله زمان را در این نمایش سرلوحه شکل گیری متن و اجرا قرار دادهاید چیست؟
زمان مهمترین مسئله نمایش «لنگ ظهر» است. در اینجا برای دومین بار با شما موافقم، اما ما در «لنگ ظهر» چند زمان داریم. زمانی که مخاطب روی صحنه میبیند که نوری تقریبا با توجه به امکانات موجود نوری سالن نمایش که تقریبا سعی شده نور غروب باشد ۲. زمانی که ما در متن نمایش داریم خود آن نیز چند زمان دارد قبل از وقوع حادثه، بعد از وقوع حادثه و آن هفت ثانیهای که خود حادثه رخ داده است. حال به همین دلیل است که ما ناچاریم با زمان بسیار زیاد بازی کنیم مثل زمانی که بازیگران روی صحنه مکث دارند و به اصطلاح فیکس شدهاند، ما در اینجا زمان را توسط فردی که در آن لحظه مونولوگ را میگوید به عقب و جلو میبریم. لذا تمام این موارد دلیل آن است که زمان مهمترین رکن اجرای ما است مانند نام نمایش.
باتوجه به داشتههایی که این اثر در خود دارد شخصیت پردازیها بر چه اساس طراحی شده است؟
همانطور که گفته شد ما چندین ماه تمرین کردیم و سپس متن را چند بار تغییر دادیم تا به موقعیت دلخواه رسیدیم. در زمان تغییرات و تمرینها بود که برای شخصیتها شروع به نوشتن کردم. به طور مثال شخصیت علیرضا برای خود آن بازیگر نوشته شده است و اینگونه نبوده است که ما یک شخصیتی با نام علیرضا داشته باشیم و سپس برایش بازیگر انتخاب کنیم و همینطور برای هر کدام از شخصیتهای دیگر.
روابط بین شخصیتها که در عینیت واقعی بودن این برخوردها را به مخاطب نشان میداد دارای تکرارهایی است که تاکید در انجام عملی دارد. دلیل این کارکرد در میزانسنها چه بود؟
همیشه از این میترسم که فردی چه مخاطب، چه مخاطب حرفهای، چه منتقد و چه همکارانم اجرایم را ببینند و از من بپرسند چرا آن صحنه اینطور شد و من همیشه از پاسخ فرار میکنم. اما اگر خیلی کوتاه بخواهم پاسخ شما را بدهم برمیگردم به همان مسئله زمان و همان 7 ثانیهای که اتفاق افتاده است. به طور مثال در هر بار سیلی خوردن پسر و تکرار مجددش فاصلهای که بینش میافتد ۷ ثانیه است و یا افتادن ظرف از روی درب یخچال و تکرار مجدد باز هفت ثانیه است و ما این را به مرور زمان متوجه میشویم و صرفا به این دلیل بود که اشاره کردم زمان مهمترین رکن اجرای «لنگ ظهر» است و تمام تکرارها قصد دارند. لذا باید این را نکته را مخاطبها بگویند که از روابط شخصیتها وام گرفته شده تا به این تکرارها رسیدهایم.
صحنه دوم نمایش شخصیتها در فضایی واقع گرا برون ریزی میکنند اما فرم اجرایی همچنان تحت تاثیر تکرار رفتارها و حرکات سایر شخصیتهایی است که مشغول کارهای آشپزخانه هستند. دلیل این تصمیم چیست؟
دلیلش آن است که علاقه داشتم از یک جایی به بعد فرم اجراییام متفاوت شود که این موضوع در نمایش «لنگ ظهر» رخ داده است. حال اگر من میآمدم و آن تکرارها را نیز به قول شما در صحنه دوم حذف میکردم در اینجا با یک کارگردانی دیگری روبه رو بودیم که حالتی دوگانه را نشان میدهد و به نظرم این دوگانه شدن اشتباه است. در واقع من سعی کردهام طوری فرم اجراییام را عوض کنم که از قالب کلی نمایش که همان مسئله تکرار و زمان است خارج نشود.
تجربه تولید نمایشی که از متن تا اجرای آن باتوجه به ساختار شکنی صورت گرفته است چه مزایایی برای شما به همراه داشته است؟
در جایی گفته بودم که تولید تئاتر کاری نادرست است. اما این که من احساس درونیام زمانی که نمایشی جدید روی صحنه میبرم نسبت به اجراهای قبلیام متفاوت است. البته میدانم سعی خودم را کردهام که تفاوتهای فاحشی با اجرای قبلیام داشته باشم که این موضوع بر اساس تجربه جدید و به نسبت کارهای خودم حال من را خوب میکند که بسیار هیجان انگیز است. لذا قرار نیست در این نمایش خروجی عجیبی و یا هدفی خاص داشته باشیم. در واقع همان که خودم و گروه اجراییام احساس کنیم که وارد یک فضای جدیدتری شدهایم برای ما کافی است و چه بهتر این فضای جدید قدمی رو به جلو باشد.
گفتوگو از کیارش وفایی