در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر نمایش دلاک ها

لنگ های لرزان دلاک های تیره روز

ایران تئاتر_احمد عظیمی:دلاک ها با یک تدبیر هوشمندانه به خوبی از پس این قدم اول برمی آید؛ کارگردان هوشمندانه و به جا در ابتدای نمایش یک پیش پرده خوانی قرار داده که همراه با موسیقی اجرا می شود.

موسیقی در سنت تئاتری

نمایش در شکل آیینی و سنتی اش در سراسر دنیا پیوند نزدیکی با موسیقی دارد. در تئاتر یونان باستان تراگودیا و جشن های دیونیزوسی -که به ترتیب یکی آوازهایی است قدیمی و دیگری جشنی است همراه با رقص هایی پرشور- به عنوان سرچشمه های تئاتر معرفی شده اند. تئاتر شرق هم که اساسا موزیکال است و چه بسا بتوان آن را رقصی دراماتیزه شده نامید؛ کابوکی و کاتاکالی! پس می توان گفت: موسیقی بعلاوه رقصی داستان گو اولین فرم های تئاتر را به وجود آورده است. هر چند در میدان نظریه به خصوص آنجا که فرضیات و اطلاعات از عمق تاریخ می آیند صدور احکام جرئت می خواهد اما اجازه بدهید اجالتا در این نوشتار این فرض را درست بدانیم. نمایش ایرانی را نیز می توان در این قائده گنجاند؛ موسیقی یکی از ارکان اصلی فرم های نمایشی روحوضی، تعزیه، سیاه بازی و ... است و وقتی با حرکات بازیگران تلفیق شود چیزی شبیه رقص را تولید می کند. اما رقصی که در این سازوکار تولید می شود به سبب بیانگر بودن مخاطب را به خوبی با خود همراه می کند و به سادگی چیزی را که می خواهد بگوید منتقل می کند. چه بسا آنچنان در فرم نمایش حل شود که به عنوان یکی از مولفه های نمایش سنتی به حساب آید. البته در نمایش ایرانی این موسیقی است که عامل بخش حرکتی اجرا می شود و آنچه که می سازد بیشتر از آن که رقص باشد شبیه به حرکاتی مُضحک است. روحیه مضحکه سازی و ارائه فرمی کاریکاتورگونه در تئاتر سنتی ما به آن ماهیتی می دهد برای فرار از آنچه بر روی صحنه رخ می دهد. عناصر مختلف قصه در تئاتر ایرانی معمولا ارجاعات کنایی به مسائل انسان ایرانی دارد اما با این تفاوت که چنان خودش را در وادی شوخی می اندازد تو گویی هیچ کس نمی خواهد پای آنچه گفته می شود بایستد و اگر کسی از حرف نمایش برافروخت در رودربایستی بماند که منظور این جماعت شوخ لابد من نیستم. نمایش دلاک ها به عنوان اثری در سبک نمایش ایرانی اثری  است که به خوبی از این ویژگی ها استفاده می کند؛ بازیگران به هر بهانه نوای موسیقی را مغتنم می شمارند با آن فضایی می سازند که هم شاد و است و هم دنیای اثر را می سازند و قصه را آنچنان در تقلید غرق می کنند که امروز و تاریخ را با هم درمی آمیزند.
 

کارناوالِ دلاکها

ویژگی کارناوالگرایی که باختین آن را تئوریزه می کند خاصیت مهم تئاتر، به ویژه تئاتر سنتی و ایرانی است. کارناوالگرایی مفهومی است برای توضیح رفتارها، روابط و فضایی که در اثر هنری خلق می شود. مهمترین ویژگی کارناوال خاصیت گفت و گو محور بودن  است همچنین شوخی، تنوع، بازی، توجه به بدن و امور جسمانی، به رسمیت نشناختن جایگاهِ سلسله مراتبی صاحب‌منصبان سیاسی، دینی، فرهنگی، اقتصادی و امثال آن و سرپیچی از هنجارهای فرهنگ رسمی ماحصل همین فضای گفتگو محور بودن است. کارناوالگرایی به که زاییده فضای چند صدایی است میتواند در ساختار سیاسی جوامع کارکرد داشته باشد؛ تکصدایی به عنوان ویژگی جامعه سنتی نیاز به آلترناتیوی دارد که آن را در کارناوال می توان یافت. قصه نمایش دلاک ها در تم و روند به صورت پیوسته از ویژگی های کارناوال گرایی سود می برد. شخصیت های نمایش در ممنوعیتی به سر می برند که از سوی حاکم وضع شده و اساسا این حکم ماحصل نظام تکصدایی است که توجهی به خواست جامعه خود ندارد. به همین ترتیب شوخی و خنده یا هجو در این ساختار معنا پیدا می کند و در روایت و کارگردانی دیده می شود. از سوی دیگر تقلید را میتوان از ویژگی های کارناوالگرایی دانست، تقلید به واسطه اینکه با هجو همراه است هویت مستقلی از خود نسبت به واقعیت می گیرد و از این رو می تواند مصونیت داشته باشد. تئاتر با استفاده از همین کارکردها توانسته است در طول تاریخ همواره محلی برای نقد قدرت باشد. در دلاک ها اما این اتفاق بیشتر با ارجاعی تاریخی رخ می دهد؛ در صحنه پایانی و اوج داستان واقعیت در قالب یک تقلید گفته می شود. دلاک ها خبر تلخ را در قالب تقلید و بازی می دهند و در این تقلید شاه است که به عنوان نماد قدرت به واسطه یکی از دلاک ها و با لباسی مبدل بر روی صحنه ظاهر می شود، به استهزاء گرفته می شود و در نهایت هم به عنوان شخصیت منفی تقبیح می شود اما چون همه این ها نمایش (تقلید) است، گستاخی رعیت ها(دلاک ها) نادیده گرفته می شود. این همان ویژگی بارز کارناوالگرایی است که به واسطه هویت چند صدایی در تئاتر، ناگزیر در نمایش ایرانی هم خلق می شود. با همین زمینه معنایی می توانیم رفتار تمام شخصیت های نمایش های سنتی جهان همچون دلقک(clown )، هارلکن در کمدیا دل آرته یا سیاه و مبارک را تحلیل کنیم. از همین روست که دلقک فرای تمام مناسبات و تشریفات با شاه و حاکم رفتار می کند و گاه با جسارت و گستاخی خشم ارباب را برمی انگیزد اما همواره جان سالم به در می برد. در واقع باید گفت کارناوال و ماهیتش نوعی مصونیت و آزادی را به همراه می آورد که به طور قراردادی می توان بسیار از خط قرمزها را زیر پا گذاشت.

 

لغزیدن در دام دلبری

آثاری که در فضای کمدی خلق می شوند در اولین قدم نیاز دارند تا رابطه صمیمی با مخاطب برقرار کنند و به زبان عامیانه یخ تماشاچی را بشکنند! دلاک ها با تدبیری بجا به خوبی از پس این قدم اول برمی آید؛ کارگردان هوشمندانه در ابتدای نمایش یک پیش پرده خوانی قرار داده که همراه با موسیقی اجرا می شود. تماشاگر به واسطه جنس آشنای این قسمت که از سنت نمایشی ایرانی و به ویژه تئاتر لاله زار در تهران گرفته شده خود را در فضایی صمیمی آشنا می یابد. پیش پرده کوتاه است و بعد از آن نیز موسیقی و رقص و اطوار نقشی مهم در نمایش دارند از این رو بخش زیادی از نمایش دلاک ها فضایی موزیکال دارد. چه بسا این فضای شاد و موزیکال در لحظاتی بیش ازحد باشد اما در نهایت در تضاد با فضایی که تعریف شده قرار ندارد. اما باید توجه کرد اثر به واسطه تلاش بازیگران برای خنده گرفتن از مخاطب همواره در مرز باریکی حرکت می کند؛ مرز غلتیدن در ورطه ابتذال. شاید هیچ وقت در این ورطه نیافتد اما بازهای نپخته و شوخی های در نیامده در لحظاتی به نمایش آسیب می زند. همین امر باعث می شود تا در لحظات بعد بازیگران برای برگرداندن ریتم درست و توجه مخاطب تلاش بیشتری کنند که گاهی اوقات برعکس کار می کند و بازی ها غلو شده و نچسب از کار در می آید.

 

سیاه اما سخت

بازی کردن نقش سیاه به گواه متخصصان و پیشکسوتان نمایش برای بازیگران همواره کاری سخت است زیرا آنچه این شخصیت می خواهد چیزی بیش از تکنیک است. سیاه علاوه بر تسلط بر تکنیک های بازیگری از رندی سود می برد که او را تبدیل به موجودی حاضر جواب اما در عین حال آسمان جل و ترحم بر انگیز می کند. او همچون انسانی ولگرد است اما بسیار نکته سنج و با هوش است. این تضادها باعث می شود که در درون و بیرون کارکتر دو اتفاق متضاد بیافتد و شاید به همین دلیل بازی کردن آن بسیار سخت است. از سوی دیگر دلنشین بودن این شخصیت مسئله ای دیگر است که منجر می شود مخاطب او را دوست داشته باشد و با او همراه شود. همه این ویژگی ها باعث می شود سیاه یا عمو فیروز در نمایش ایرانی پیچیده تر از آنی باشد که به نظر می رسد. عمار تفتی که در این نمایش کارکترش در انتها تبدیل به سیاه می شود با چنین دشواری هایی روبرو است و به نظر می رسد در این تلاش نتوانسته است حق مطلب را ادا کند. کارکتر او که در واقع شخصیت اصلی قصه است در تقلیدی پایانی داستان دلاک ها به سیاه تبدیل می شود و از ابتدا نیز ویژگی های این شخصیت را در خود دارد. سیاه نمایش ایرانی نماینده قشر پایین جامعه و عوامی است که از سیاه بختی هیچ کم ندارد و دائم دچار مصائبی می شود اما همواره با موقعیت هایی که دارد شوخی می کند و همین رفتار اوست که در مخاطب خنده ایجاد می کند. چه بسا جامعه ایرانی در شرایط سخت تاریخی و مشکلاتی که برایش پیش می آید چنین می کند و با همه آن مصائب شوخی می کند و به آنها می خندد. بازیگر نقش سیاه در نمایش دلاک ها به خوبی انرژی می گذارد و هر آنچه که از تکنیک بازیگری بلد است رو می کند اما شاید این مسئله را درک نکرده که سیاه ایرانی همواره با خونسری و لودگی اش معجونی میسازد که منجر به موقعیت گروتسک می شود و خنده را در مخاطب به وجود می آورد. سیاه ایرانی لزوما حرکات شدید یا انرژی زیادی از خود بر روی صحنه بروز نمی دهد بلکه با معنا بخشیدن به معنای رندی که در ادبیات و فرهنگ ایرانی جایگاه خاص دارد کار خود را پیش می برد. او (سیاه) در بسیاری از مواقع منفعل است و حتی همچون مجنونی با واقعیات برخورد می کند اما حرف کنایه آمیزش از هزاران عکس العمل بیشتر کارایی دارد. سیاه در دلاک ها قهرمان بلادیده است که حالا باید باز به این سیاه روزی اش بخندد و دیگران را نیز بخنداند و دلاک ها با رقص و لنگاهایی لرزان در این تیره روزی با او همراه می شوند.