در حال بارگذاری ...
یادداشت جواد مولانیا بر نمایش «استویزجابز»

جهان از نظر نویسنده یک زمین بازی است

ایران تئاتر-جواد مولانیا: نمایش استیو جابز در عمارت نوفل لوشاتو در آبان ماه نود و هفت در حال اجراست. نمایشی به نویسندگی و کارگردانی مهران رنجبر.

نمایش استیو جابز در عمارت نوفل لوشاتو در آبان ماه نود و هفت در حال اجراست. نمایشی به نویسندگی و کارگردانی مهران رنجبر.

رنجبر که بیشتر او را به عنوان بازیگر می شناسیم؛ دراین نمایش بخش هایی تاریک و تیره از زندگی استیو جابز را به نمایش گذاشته است و تمام تلاشش را می کند که از طریق دالانهای تاریک، ما را به حفره های عمیق یک انسان جامعه سرمایه داری سوق می دهد.

جهان نمایش، لُخت و عور است، کاملا تاریک و استیو جابز با لباسی شبیه پیژامه با پاهایی برهنه همچون روحی جستجوگر بر روی آن راه می رود. استفاده از توپ تنیس که جایی نقش تلفن هوشمند آیفون را بازی می کند، می تواند  برهانی باشد بر اینکه جهان از نظر نویسنده(مهران رنجبر) یک زمین بازی است: زمینی که زخم های حاصل آن، نه کوتاه مدت بلکه اَبدی و مانا هستند(همچون ضربه ای که جابز به کارگرش میزند و لگن اورا میشکند) و این را از ندامت جابز از ابداع اسباب بازی اش(کمپانی اپل) می توان به روشنی دریافت کرد. جهانی که کارگردان می آفریند جهانی مدور است که با نوازنده ای انجام می پذیرد و با همان نوازنده به سرانجام می رسد.

نمایش به هیچ روی تلاش نمی کند که بازنمایی واقعیت را به صورت دقیق به تماشاگر نشان دهد، و این معبری است برای آنکه به دنیای ذهنی نویسنده و نه استیو جابز نزدیک شویم.

جهانی که هیچ نشانی از رنگ سفید آیفون و آیپد نیست و جابز زیر نورهای شدید و زیبایِ اغواگر صحنه ها حضور ندارد. آنچه در این اثر می بینیم زندگیِ واقعی استیو جابز این غول دنیای تکنولوژی نیست(که اشکالی هم ندارد که نباشد زیرا که نویسنده داعیه این امر را ندارد) اما به روشنی می توان دریافت که این مقارنه و بازشناسی، مسئله مهران رنجبر است. کسی که مسیری را پیموده تا به این سکونِ پرسشگر دست یابد. گویی این تعمق و تفکر در زندگی استیو جابز برای نویسنده حدیث نفسی است برای یافتن پاسخ هایی برای همه آن ها که مسیرهایی سرشار از نور و شهرت را طی کرده اند. به عنوان مثال در نمایش این پرسش و پاسخ مطرح می شود که:

_میدونی چرا لاک پشت ها آروم راه میرن؟

_چون میدونن تهِ زندگی خبری نیست.

این سئوال که شاید ساده به نظر بیاید اما پاسخش یک «هیچ» بزرگ است، اما نه تنها یک هیچِ خالی بلکه همه چیزها به اضافه یک هیچ، و این مسئله یک میانسال آگاه است و این خودبودگی را در نمایش مهران رنجبر می توان مشاهده کرد، جایی که مولف و تالیف در هم تنیده می شوند. این نگاه ژرف به یک زندگی درخشان نوعی ساختار شکنیِ عادت هاست به خصوص در زمانه و سرزمینی(ایرانِ اکنون) که سرمایه داری به امری مقدس و قابل نمایش بدل شده است و این نگرانی را در چشم های استیو جابزِ نمایش می توان دید.

نویسنده در این نمایش زندگی استیو جابز را به زمان های مختلفی تقسیم کرده است و تماشاگر به صورت آنی و زودگذر سفرقهرمانیِ جابز را روی صحنه می بیند و این زمان چنان سریع می گذرد و به انتها می رسد که جمله ماندگار استیو جابز را به ذهنمان متبادر می کند که:

_ارزشمندترین پدیده های زندگی من به هیچ عنوان ارزش پولی ندارند بلکه ارزشمندترین داشته من زمان است.

و زمان حسرت همه انسان هاست همچنان که در صحنه ای درخشان استیو جابز با باغبانی سر صحبت را باز میکند که از قضا(شما بخوانید از عمد) نامش تولستوی است؛ جابز خیره و با نگاهی سراسر حسرت   از باغبان می پرسد:

_می دونی کامپیوتر چیه؟ ... می دونی اینترنت چیه؟

و باغبان با سادگی پاسخ می دهد:

_نه! 

و این همه پوچیِ جهان سرمایه داری است در مقابل لحظه ساده زندگی یک باغبان که هیچ شناختی از تکنولوزی ندارد و چه طنز نهفته ای در این صحنه است: باغبانی که نمی داند اَپل چیست!

در پایان باید اضافه کرد: نگاه مهران رنجبر به زندگی مدیر کمپانی بزرگ اپل استیو جابز نگاهی تراژیک با شوخی هایی ظریف و شیرین است که نه تنها کردار و تندخویی استیو جابز را نکوهش می کند بلکه در مقیاسی بزرگتر آب دهانیست که بر پیکره سرمایه داری بُنجل و قلابی این روزهای هنرِ سرزمینمان پرتاب می کند. مرگ در نمایش لحظه ای ساده است با پرسشی که در دهان جابز می ماسد؛ همه آنچه بوده ایم و آنچه اندوخته ایم در لحظه ای نابود می شود حتی اگر استیو جابز باشی و آنچه می ماند زمان است، زمانی که ما دیگر در زهدان آن وجود نداریم.

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران