در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به «نمایش موزیکال بتهوون»، اثر جواد مولانیا

نواختن پیانو مانند نوازش یال‌های اسب!

نگاهی به «نمایش موزیکال بتهوون»، اثر جواد مولانیا

نواختن پیانو مانند نوازش یال‌های اسب!

 نمایش بتهوون، اثر جواد مولانیا این روزها در فضای باز پردیس تئاتر و موسیقی دکر باغ کتاب در حال اجراست. آنجه می‌خوانید یادداشتی بر اجرای دور دوم نمایش است.

نیلوفر شهسواریان: کنسرت _ نمایش بتهوون، اثر جواد مولانیا این روزها در فضای باز پردیس تئاتر و موسیقی دکر باغ کتاب در حال اجراست و دور دوم اجرا محسوب می‌شود و تعدادی از بازیگران آن نسبت به دور اول، تغییر کرده‌اند. در ابتدای نمایش، کودکیِ لودویگ بتهوون را می‌بینیم که پدرش به زور او را مجبور به پیانو زدن می‌کند. پدر و مادر لودویگ با یکدیگر در چالش و درگیری هستند. پدرش، یوهان می‌گوید او باید برای نواختن در جشن سلطنتی آماده شود و با درس خواندن نمی‌تواند پولدار شود. او باید آن‌ها را از این فقر نجات دهد. پدر گوشزد می‌کند که موتزارت ۶ ساله بود که با پیانو زدن در دربار پول درمی‌آورد. می‌گوید: «قبلا فکر می‌کردم ثروت و قدرت خوشبختی میاره، دیدم درست فکر می‌کردم.» یوهان از لودویگ می‌پرسد: «شام چه خوردی؟» و با شنیدن «پنیر» به‌عنوان تنها پاسخ، قهقهه‌ی تلخی سر می‌دهد. پدرش می‌خوارگی می‌کند اما همچنان اصرار دارد پسرش پیشرفت کند و گویی قصد دارد خلأهایی که خود در بچگی داشته را پر کند.

 لودویگ انگار از همان کودکی از سر استیصال مجبور به نواختن می‌شود، استیصال با او بزرگ می‌شود و درماندگی‌اش همیشگی است. اما خوشبختانه تاریخ نشان داده کم کم با موسیقی درهم تنیده می‌شود و نواختن پیانو به بخشی از سبک زندگی و هنر جاودانه‌اش مبدل می‌شود.

دیری نمی‌گذرد که لودویگ جوان (با بازی جواد مولانیا) را می‌بینیم. می‌گویند صلاحیت ماندن در خانه‌اش را ندارد و موسیقی‌اش معنوی نیست و جمع بازیگرانی که نقش افراد جامعه را بر عهده دارند از او می‌پرسند آخرین بار کی به کلیسا آمده‌ای و صلاحیت نگهداری از برادرزاده‌اش، کارل را ندارد. این جمع گویی ‌همان بازخورد نماینده‌ی عامه‌ی مردم است به هنر و هنرمند.

صاحب خانه (با بازی سیاوش چراغی‌پور) بابت اینکه بعد از ۷۲ روز، بتهوون اجاره خانه را نداده شاکی شده و با مامور قانون نزد او آمده است. در بخشی از نمایش لودویگ را کتک می‌زند و جمعیت از او می‌پرسند او را زدی؟ گفت نه نوازش کردم! می‌توان چنین برداشت کرد آنکه ثروت دارد در تاریخ ماندگار نمی‌شود بلکه این هنر است که «جاودانه» خواهد ماند.

لودویگ چه در مقابل جمعیت و صاحب‌خانه و چه در خانواده‌اش تنهاست اما از هوش و ابتکار خود استفاده می‌کند، قانون را به تمسخر می‌گیرد و به یکی از مأموران حاکمیت درخواست ازدواج می‌دهد! حتی از محرومیتش، خلاقیت در وجودش پرورش می‌یابد و از سخنان شکوه‌آمیز صاحب خانه ناراضی به اثر معروفش، سمفونی شماره پنج می‌رسد.

یکی از وجوه داستانی لودویگ، رابطه‌اش با دیگران است، مثل برادرزاده‌اش، کارل. همان کاری را با برادرزاده‌اش می‌کند که در بچگی با او کردند، او را مجبور به نواختن پیانو می‌کند. لودویگ مانند پدرش تندخو و پرخاشگر است و همین خصلت را در ارتباط با برادرزاده‌اش برای آموزش موسیقی و تربیت اجرا می‌کند. حتی کارل را باید از باتلاق می‌خوارگی نجات دهد اما موفق نمی‌شود..

در این نمایش موتزارت را هم می‌بینیم، جالب است که نقش او را یک زن ایفا می‌کند. موتزارت می‌گوید: «جهان به زودی استاد بزرگی خواهد دید»، همان جمله‌ای که در زندگی‌نامه‌ی بتهوون نیز آمده است. در این نمایش تلاش شده وجوه شاعرانه و احساسی اثر در دیالوگ‌ها هم حفظ شود، مانند جایی که موتزارت به لودویک می‌گوید طوری بنواز که انگار یال‌های اسب رو نوازش می‌کنی.

آنچه در شخصیت بتهوون در این کنسرت_نمایش آمده، عدم پایبندی به عشق و معشوق است. آنچه برای لودویگ اولویت دارد و بدان پایبند است، تنها موسیقی است و چیز دیگری جایگزین آن نخواهد شد، حتی وقتی کم‌شنوا می‌شود. این موسیقیدان، عشق یک‌طرفه‌ی دوستش، «آنا» (با بازی گلاره عباسی) را به خود نمی‌بیند و ذهن و قلبش به طور پراکنده به افراد و چیزهای دیگری مشغول است.

لودویگ معتقد است موسیقی‌اش مردمی است و با اینکه از نقد و تمسخر دیگران دل آزرده می‌شود اما برایش اهمیتی ندارد. شادی برای همه، جزو اهداف اوست که با موسیقی، _زبان مشترک انسانی_ می‌تواند آن را فراهم کند. می‌گوید حرف‌های پشت سرم مهم نیستند و به پشت سرم تعلق دارند. با کلیسا درگیر است و می‌گوید با الهام از طبیعت و مردم آهنگ‌هایش را می‌سازد، مثلا سمفونی ششم‌اش را با الهام از یک پرنده سروده است. اما برخلاف انتظارش با مقاومت روبه‌رو می‌شود، دین ِ مسیحی موجود در جامعه با شادی مقابله می‌کند! بتهوون می‌پرسد چرا با هرچیز جدیدی مقابله می‌کنید؟

در بخشی از کنسرت_نمایش بتهوون وجه اجتماعی و سیاسی زندگی این موسیقیدان بزرگ را می‌بینیم. لودویگ با جمعیت شعار «برابری برادری آزادی» از ناپلئون بناپارت را سر می‌دهد. لودویک شیفته اوست و به جز هنر، به سیاست نیز حساس است و سمفونی جدیدش را به ناپلئون تقدیم می‌کند. اما دیر نمی‌پاید که ناپلئون باعث کشته شدن هزاران نفر می‌شود و لودویگ بابت آن متاسف است. از مشارکت در سیاست ابراز ندامت می‌کند. مردم از این بابت شاکی هستند و لودویگ می‌گوید بخشی از سیاست است که سیاستمداران بر روی حرف خودشان نایستند. این بخش، گویی از دایره نمایش خارج شده و آنقدر با بخش‌های دیگر همخوانی ندارد.

در لحظه‌هایی تنها نوای موسیقی به گوش می‌رسد، همان بخش اصلی از زندگی بتهوون که جهانیان می‌شناسند، آنچه از دیرباز تا امروز جاودان مانده است و کمتر از زندگی او می‌توان با کم و کاست به مخاطب رساند. قطعاتی از ویوالدی و موتزارت و بتهوون در نمایش پخش می‌شود که در هماهنگی با متن نمایش و حرکات بازیگران است تا اجرا از ریتم نیافتد و وجه موسیقایی اثر نیز نقش خود را ایفا کند.

طراحی صحنه و لباس ساده و مانند خود قصه و شخصیت‌ها، کلاسیک است. رنگ سفید با طراحی لباس‌های قرن نوزدهمی بر تنن عموم شخصیت‌ها نقش بسته است. صاحب خانه لباس به رنگ قهوه‌ای پوشیده، نماد ثروت و مکنت. لودویگ وقتی شناخته شده‌تر می‌شود لباس نوازندگی‌اش از جنس مخمل و به رنگ آبی است. رنگ مدیریت بر صحنه و به‌نوعی کارگردانی کل یک گروه ارکستر بزرگ.

«بتهوون» مجموعه‌ای از سختی‌ها شامل چالش با خود، خانواده، سیاست، دین، جامعه و حتی سرنوشت روزگار همچون ناشنوایی خود روبه‌روست و تنها راه ماندگاری‌اش همین موسیقی است.

کنسرت_نمایش بتهوون توانسته با روایت داستانی کلاسیک و با تلفیق موسیقی و روایت واقعی در هم آمیخته با داستان‌سرایی، اثر تماشایی از آب دربیاید. هرچند سازندگان آن تلاش کرده‌اند همه‌ی آنچه برای این شخصیت رخ داده را نشان دهند، اما فشردگی رویدادها باعث شده تا کمی از عمق صحنه‌ها کاسته شود. در کل می‌توان از تماشای نمایش و گوش سپردن به آهنگ‌های کلاسیک لذت برد و در فضای باز باغ کتاب، ذهن و خیال را با هنر و تاریخ و نمایش آمیخته کرد.