نقد نمایش دلارام ناآرام به کارگردانی نرگس صابری حاضر در جشنواره مقاومت
دانستگی راز مانایی است
ایران تئاتر_هومن نجفیان:«دلارام ناآرم» استعاره ای که می تواند بیانگر یک دوپارگی باشد دلارم بودن و ناآرام بودن و این دوپارگی بیانگر شخصیت محوری نمایش است .
ساختار نمایش هم که میکوشد این دوپارگی شخصیت را بیان کند گریز از مرکز و سیال است. پروژه نمایش از همان آغاز میگوید این نمایش بیانگر تکاپوی یک زن برای رسیدن به آرامش است.
آرامش دلارم زمانی میسر است که او به حقوق برابر زن و مرد دست یابد. دلارام این برابری را در هم سو شدن با انقلاب باشکوه امام میداند. اما به گمانم این پروژه دچار نابسامانی میشود.
پایان بندی نمایش به گونهای است که دلارام پس از پیوستنش به انقلاب همچنان دلآشوبه دارد.این نمایش حتی در لحظات پایانیاش آکنده از تصاویری است که بیانگر شکنجها و رنجهای دلارام است. و اما پرسش من از اثر: آیا این گذشته مشوش و ناآرام در اکنون و آینده این شخصیت تکرارمی شود؟برای دانستن چرایی این آشوب درونی نیازمند به تفسیر اثر هستیم تا بدانم چرا دلارام، آرام نمیگیرد؟
در این جا دیگر ساختار اثر پاسخ گو نیست. نبودن پاسخ بیانگر الکن بودن ساختار است و این به معنای نابسامانی پروژه است. از این نکته بسیار مهم میگذرم. اما همچنان ساختار را به چالش میکشم.
فرم نمایش بیانگر این کوشش دلارام برای رسیدن یک آرامش درونی است. هدف دلارام از حضور در گروهک تروریستی منافقین تا آشناییاش با یک ساواکی حول این محور میگردد.
دلارام خواهان برابری حقوق زن و مرد است و این نکته را بارها در گفتههایش بیان میکند. اما شوربختی او آنجاست که در این سلوک آگاهانهاش با رسول و بهروز مواجه میشود.
رسول (عضو گروهک تروریستی منافقین) به اتمام ادعاهای برابری خواهانه اش خواهان برتری جنسی مردانه- زنانه و بهره کشی جنسی از دلارام است و بهروز (ساواکی)هم از دلارام بهره کشی سیاسی میکند بهروز از دلارام میخواهد تا برای رسیدن برابری زن و مرد نماینده ارتجاع (کلیدواژه بهروز) را نابود کند. از این رو دلارام را مأمور میکند تا حضرت امام را در نوفللوشاتو به شهادت برساند. اما زمانی که دلارام ناآگاهانه به نامه عاشقانهای که حضرت امام به همسرش نوشته دست مییابد. از این ترور ابلهانه اجتناب میکند. اما همین بهروز که ادعای برابری جنسی را دارد به علت فرمان ناپذیری دلارام، او را مردسالارانه تحقیرمی کند.
امام پس از دانستن ماجرا این ترور کور، به اعتراف داوطلبانه دلارام، این زن را به حضور میپذیرد و نزدیکان امام از بازجویی بدنی دلارام اجتناب میکند.
پس از انقلاب شکوهمند اسلامی دلارام در سایه رهنمودهای امام به میدان جنگ حق علیه باطل میرود این بار یک فرمانده زن، خواهر طاهره، دلارام را حمایت میکند.
من از تفسیرهای فرا متنی و شخصی از نمایش اجتناب میکنم. اگر چه برای بیان آن میبایست از یک سری کهن الگوها (متناسب و فراخور با جامعهی ایران) و یک سری کلمات تفسیری (فرا متنی) و کلید واژههای خاص معنادار استفاده میکردم. مانند میدان جنگ حق علیه باطل، ساواکی و گروهک تروریستی منافقین تا خواننده دچار سوء تفاهم نشود.
از ارسطو تا امروز جدل منتقدان بر سر اولویت طرح بر شخصیت یا شخصیت بر طرح بوده است و این جدل را میتوان در صورت بندیهای نوین به جدل برتری درونمایه بر فرم و برعکس نیز دانست. باید توضیح بدهم ما زمانی که به شخصیت میپردازیم هم زمان به ایده (ذهن) و رفتار او نیز اشاره میکنیم. به گمانم ایده (ذهن)، معادل درونمایه است. اما زمانی که به پیرنگ میپردازیم به کنش شخصیت (ساختار) اشاره میکنیم.
مجادله من این است این دلارام ناآرام نمیتواند در این ساختار پیچیده نمایش که بیانگر پیچیدگیهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی است، حضور داشته باشد.
به گمانم نمایش دلارام ناآرام آن اندازه به پروپاگاندا اهمیت میدهد که شخصیت پردازی و طرح را نادیده میگیرد. این جاست که ساختار الکن است.
دلارام نمیتواند در این پیرنگ حضورداشته باشد.اینها استدلال روانشناسانه است مگر نه اینکه نمایش میکوشد یک نگره فمنیستی را بیان کند. برابری زن و مرد. و مگر نه آنکه دلارام سرباز خواهر طاهره میشود تا تحقق برابری زن و مرد با حضور یک زن محقق شود. این را ساختارمی گوید.
شاید بگویند بر اساس ساختار، حضور بنیان گزار این زمینه را فراهم آورد و مثال بیاورید نامه عاشقانه امام به همسرش، اما همین ساختار به من میگوید فرمانده دلارام یک زن است و میبایست بر اساس همان ساختار فرمانده دلارام یک مرد بود. حضور این مرد که من نام فرضیاش را حسین میگذارم، میتوانست در تقابل با بهروز و رسول قرار بگیرد. آن زمان حسین میتوانست مردی باشد که برابری زن و مرد را میپذیرد. این باور من است، شاید اشتباه باشد چون ساختار و تفسیر را به هم آمیختهام.
اما اکنون فراتر میخواهم بروم و بگویم اگر پروپاگاندا نبود، دلارام نمیتوانست در ساختار نمایش حضور داشته باشد.
مثال میزنم دلارام وانمود میکند دلباخته بهروز ساواکی است در آغاز رسول میخواهد که دلارام به بهروز نزدیک بشود اما چرا یک منافق (عضو سازمان مجاهدین) میخواهد یک ساواکی را تخلیه اطلاعاتی کند؟ بهروز که نمیتواند از طریق دلارام سابق وارد ساواک بشود پس چرا او را به رسول میسپارد؟ بگذریم.
دلارام پس از دلباختگی، هویت منافقانه خود را به بهروز آشکار میکند پس از این اعتراف بلافاصله توسط بهروز و یارانش در سلول شکنجه میشود. دلارام به این نکته واقف است. به ساختار مراجعه کنید. اما پس از شکنجه این بار مشتاقانه با بهروز هم پیمان میشود تا برای اندیشههای برابری خواهانه نماینده ارتجاع (کلمه کلیدی بهروز) حضرت امام را به شهادت برساند و ادامه تا پایان ...
آیا شخصیت دلارام دارای روحیات سادیستی و مازوخیستی است؟ خیر. دلارام بلندگویی برای بیان پروپاگاندای نمایش است. به باور من برای اجرای این ساختار باید شخصیت دیگری طراحی میشد یا ساختار را تغییر میدادیم که این شخصیت در آن موجه باشد.
نمایشگران برای بیان پروپاگاندا، تاریخ میسازند. اینکه ساواک میخواسته حضرت امام را در نوفللوشاتو ترور کند یک شوخی است. شهادت امام سقوط پهلوی را تسریع میکرد حتی مرگ طبیعی حضرت امام هم در باور مردم به مثابه یک شهادت تلقی میشد و ساواک این نکته را میدانست با تخیل نمیشود درباره ساواک نمایشنامه نوشت بگذریم. با سازمان منافقین هم نمیشود تخیلی برخورد کرد.
این باور من است. نمیشود تخیل را با دانش جایگزین کرد زمانی که ما به یک سند تاریخی معاصر اشاره میکنم باید مستند صحبت کنیم نمایش دلارام نا آرم به گروهک تروریستی منافقین اشاره میکند. این گروهک شناسنامه تاریخی دارد اگر میخواهیم عملکرد ویرانگرش را نقد کنیم باید به مستندات آن اشاره کنیم. برای نقد عملکرد تروریستی این سازمان، تا آن اندازه سند تاریخی وجود دارد که نیازمند به سند سازی و تاریخسازی نیستم اگر تاریخ و واقعیت را جعل کنیم به این معناست که ما به صحت اسناد موجود شک داریم.
شیوه اجرا، نمایشگری و روایتگری است. نمایش تک پرسوناژ است. شخصیت نمایشی گذشته را در قالب درامی روایی به نمایش میگذارد. شخصیت نمایش پریشان اندیش است از این رو ساختار نمایش سیال است. این سیال بودن را طراح صحنه نمایش، احسان ملکی که خود کارگردانی چیره دست است، طراحی میکند.
ملکی با سواد تاریخی و شناخت ساختار نمایش یک باجه تلفن را نشانه شناسانه طراحی میکند تا هم بازگوکننده مؤلفه های نمایش باشد وهم بیانگر روحیات شخصیت نمایشی. این باجه تلفن که چندپاره است با چینشهای متفاوت بازگو کننده مکانهای متفاوت است. ملکی با چیدمان خود تأثیر مکان را بر ذهن آدمی بیان میکند. این طراحی صحنه بهترین متریال را در دست کارگردان و تنها بازیگر میگذارد تا از آن بهترین استفاده ممکن را ببرد.