نگاهی به نمایش «مثل خاراندن یک زخم» به نویسندگی و کارگردانی فرانک فروتن
رها شدن در زمان، اوج رسیدن به حقیقت درون است
ایران تئاتر، کیارش وفایی: گاهی روبرو شدن با رویدادهای مهم در زندگی سبب میشود که انسان بیشتر از آنکه باید در وجود خود فرو برود و یا بیرون بیاید. حال این اتفاق از جانبی سبب خواهد شد تا پیامدهای گذشته در زمان حال جریان پیدا کند و سرنوشت هر شخصی را تحت تاثیر قرار بدهد. سرنوشتی که پایان آن در زمان آیندهای نامعلوم تعریف خواهد شد که رازهای زیادی در خود دارد.
اصولا تقدیر و سرنوشت هر انسانی بنابر اتفاقهای پیرامون او شکل گرفته و در طول زمان آن شخص جریان پیدا میکند. حال این اتفاق در یک جامعه با اندازهای بزرگتر رخ میدهد که در آن سرنوشتها به شکلی مشابه و یا متمایز به یکدیگر نزدیک شده و رویدادی نو را رقم میزند. لذا اهمیت ارتباط در بین اعضای یک جامعه دارای قوانین و فرمولهای بسیاری است که بخشی از آن از باورهای درونی نشات میگیرد و بخش دیگر آن نیز تحت تاثیر باورهای بیرونی و روز آن جامعه است. بنابراین طبیعی است که کنشها و واکنشهای هر انسان به انسان دیگر جهانی متفاوت همراه با زاویههای نو با خود به همراه دارد. حال در این میان عدهای با داشتن دیدگاههای همسان و یک سو در جوامع بشری تلاش میکنند تا نسبت به قشر، گروه و یا انجمنی واکنش نشان بدهند. البته در این واکنشها نیز ملاک شخص انسان است که جهان پیرامون خود را با دیدگاه و باورش برای نشان دادن جزئیاتی تاثیرگذار جهت میدهد. حال اجتماع با این داشتههای انسانی محلی است که میتوان در آن تلاقی دیدگاه را در شکل و شمایل مختلف دید که گاهی منجر به برونریزیهای گستردهای میشود. بنابراین جهان انسانها جایی است که در آن همه چیز به باور و موقعیتهای پیش آمده مربوط خواهد شد. لذا تفاوتی ندارد که جایگاه انسان در آن جامعه چیست، بلکه مهمترین نکته دیدگاهی است که میتواند در کسری از ثانیه تحولی قابل توجه را رقم بزند.
نمایش «مثل خاراندن یک زخم» با بهره گرفتن از ساختار اجتماعی سعی دارد که دیدگاه خود را باتوجه به ارتباط بین انسانها و مشترک شدن در گذشتهای که هر کدام سهمی در پدید آوردن آن داشتهاند جهان خود را ساخته و در معرض دید مخاطب قرار دهد. مخاطبی که با هوش و ذهن تحلیلگر خود میتواند هر نکتهای از دیگری تفاوت داده و مورد بررسی قرار بدهد. جهان متن این نمایش مربوط به جهان شخصیتهایی است که در آن گذشته بیشتر از هر عنصر و مقوله دیگری نقش کلیدی دارد. در واقع شخصیتهای نمایش بنابر گذشته و اتفاقهایی که پشت سر گذاشتهاند در زمان اکنون با یکدیگر ارتباط گرفته و روزگار میگذارنند. کانون خانواده یکی از داشتههایی است که بستری را برای چندلایه بود شکلگیری ارتباط طراحی میکند تا هر تعلیقی به فراخور واکنش شخصیتها رمزگشایی شده و راه جدیدی را برای کشف نوع ارتباط پیش روی مخاطب قرار بدهد. لذا با این تصمیم که نویسنده و کارگردان اثر گرفته است اتفاقهای نمایش با طراحی موقعیتی نو از شخصیتی به شخصیت دیگر منتقل میشود تا آنکه ساختار روایت در درام موجود تحلیلی کنشمند را فراهم آورد. در واقع تغییر جهت موقعیت در این اثر با تغییر زاویه دید هر شخصیت ارتباط مستقیمی دارد، زیرا در محتوا و فرم نیز میتوان آن را احساس کرد. تلاش برای چندلایه بودن مسائل در بطن اثر بیشتر از آنکه تحت تاثیر محیط باشد به رفتارهای درونی شخصیتها مربوط میشود. دلیل این گفته هم آن است که هر موقعیت در این اثر به نوعی نشاندهنده آن است که شخصیتها چگونه و با چه مختصاتی از نقطه الف به نقطه ب رسیدهاند. لذا باید این نکته را یادآور شد که مقوله زمان در پس و پیش بردن اتفاقها سهم بسزایی دارد، زیرا مولفه زمان به گونهای مرکز تلاقی روبرو شدن شخصیتها با یکدیگر شده است.
تشریح و طراحی فضای نمایش نیز باتوجه به چند لایه بودن محتوا نیز حالتی همگون دارد. زیرا شخصیتها در محدوده مشخص شده در صحنه و بیرون از آن کارکردهای دیالوگی و ارتباط گرفتن با یکدیگر را رعایت کرده و دائم مرز بین خیال و واقعیت را تجربه میکنند. در واقع محدوده مشخص شده در جهان اثر معرف کانون اتفاقها و محدوده بیرون از آن محرکهای کنش و واکنش شخصیتها به شمار میآید. حال اهمیت این طراحی در آن است که شخصیتها در هر زمانی قابلیت دارند تا در راستای موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند برونریزی کرده و اطلاعات جدیدی را به مخاطب انتقال بدهند. لذا این رویکرد به آن سبب است که مخاطب نه تنها در مقام شاهد باشد، بلکه قضاوت را پیش خود کرده تا بتواند در لحظاتی با شخصیتی همذاتپنداری کند.
حال از نکاتی که نویسنده و کارگردان نمایش «مثل خاراندن یک زخم» مدنظر قرار داده به اتفاقهای جامعه زنان و نیز یکی از مسائل اجتماعی وابسته به آن باز میگردد که میتواند سرنوشتی را دگرگون و یا تغییر بدهد. البته این تصمیم همانطور که در قبل اشاره شد به گذشته و روابط بین شخصیتهای تاثیرگذار در این اتفاق به جز شخصیت «آرزو» اشاره دارد. لذا در این مجال است که اهمیت شخصیتمحور بودن اثر نمایان میشود. زیرا در غیر این صورت اگر موقعیتها تنها تعیینکننده روابط بین شخصیتها بودند دیگر آن چندلایه شدن محتوا چندان در برونریزیها موثر نبود و مخاطب تا اندازهای باور خود را نسبت به عمق اتفاقها و رمزگشایی تعلیقها نداشت.
اصولا در این گونه نمایشها که شخصیتها از ابتدا جهت روایت را معین میکنند خرده پیرنگها تاثیر زیادی در جهان اثر فراهم میآورد. زیرا آن خرده پیرنگها سبب خواهند شد تا شخصیتها در ازای موقعیت جدید از داشتهها، نداشتهها خود سخن بگویند و زندگی و جهان پیرامون خود به مخاطب معرفی کنند. لذا باتوجه به ساختار اجتماعی این نمایش ارتباط شخصیتها، واکاوی اتفاقهای گذشته و هدایت رویدادهای زمان حال و گرهگشایی تعلیقها در روایت جزو عناصری بودند که توانستند ساختار اصلی را منسجم و منظم نشان بدهند. رویکردی که برای متفاوت نشان دادن زاویه دید باید همیشه بعنوان یک دستورالعمل از آن استفاده کرد.