گفتوگو با فرانک فروتن نویسنده و کارگردان نمایش «مثل خاراندن یک زخم»
زمان گذشته مولفهای است که انسان دائم آن را مرور میکند
ایران تئاتر: انسان و جامعه جزو عناصری از جهان هستند که رابطه مستقیم با یکدیگر دارند، به طوری که هر کنش و واکنش بنابر اهمیت کارکردی که بر اساس اتفاق یا رویدادی پیش میآید را تعریف میدهند. اجتماع انسانها در یک محدوده مشخص شرایطی را ایجاد میکند تا جهانهای درونی و بیرونی بسیاری شکل بگیرد و تبعات آن بازتاب داده شود. بنابراین قانون فیزیک نیز در این امر لحاظ شده است که هر عملی، عکسالعملی دارد. جامعه در عین پیچیده بودن همچون آینهای بزرگ است که افراد زیادی را با تفاوتها و شباهتها به وضوح نشان میدهد.
فرانک فروتن تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی کارگردانی نمایش و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی به پایان رسانده است. او سعی دارد در آثار خود به جزئیات و نکاتی که سبب آگاه سازی میشوند اشاره داشته باشد تا جهانی که در نمایش حرف و پیامی را به مخاطب منتقل کند. عملکردی که در این روزهای جهان مدرن امری لازم و ضروری است. نمایشنامههای «ترسهای کوچک من»، «من یه قهوه میخوام یا چیزی شبیه شکلات داغ» و «مثل خاراندن یک زخم» آثاری هستند که این کارگردان به نگارش در آورده است. همچنین این نویسنده تاکنون نمایشهای چون «ترسهای کوچک من»، «من یه قهوه میخوام یا چیزی شبیه شکلات داغ»، «هفت طبقه»، «آژیر زرد»، «خرده نان» و «مثل خاراندن یک زخم» را در مقام کارگردان روی صحنه برده است. حال به بهانه اجرای نمایش «مثل خاراندن یک زخم» که تا هفته ابتدایی اردیبهشت ماه 98 در عمارت نمایشی نوفللوشاتو ساعت 18 روی صحنه است گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
متن نمایشنامهها و آثار نمایشی که در ساختار اجتماعی تولید میشوند چه مزیتهایی نسبت به سایر متون و نمایشهای که با شیوه و ساختار دیگر روی صحنه میآیند دارند؟
نمایش «مثل خاراندن یک زخم» تمرکز به روابط انسانی دارد، اما آدمها هرگز از شرایط اجتماعی جدا نبودند. لذا از شرایط اجتماعی تأثیر میگیرند و البته بر آن تأثیر میگذارند. بنابراین نمیتوانم بگویم این موضوع مزیتی نسبت به دیگر موضوعات داشته باشد، اما بر این باورم آثاری نمایشی که نگاه اجتماعی روز جامعه را دارد میتواند با مخاطب ارتباط بهتری برقرار کند زیرا مخاطب احساس نزدیکی بیشتری با اثر میکند.
ضرورت آنکه هنرمندان تئاتر تصمیم میگیرند که آثار نمایشی خود بر اساس اتفاقها و رویدادهای اجتماعی تولید کنند چیست؟ آیا این نگاه دغدغهمندی آنها میآید و یا تلاش دارند نکاتی را به مخاطب گوشزد کنند؟
بنده معتقدم هستم خیلی خوب است که هنر تئاتر دغدغهمند باشد و همواره نگاهی به مسائل روز جامعه و مردم داشته باشد تا بتواند بر مخاطب خود تاثیر بگذارد و او را به فکر و نگاهی دقیقتر و نسبت به جامعه خود ترغیب کند. لذا هنرمند در این مجال میتواند ذرهبینی باشد که مسائل کوچک روزمره را که به سادگی از آن عبور میکنیم بزرگ نشان بدهد تا مخاطب آن را دقیقتر بینید.
آیا این شیوه و ترفند در باور کسانی که روزانه شاهد چنین مسائلی از نزدیک هستند اثرگذار است؟ از نگاه شما در تولید یک اثر اجتماعی چه نکاتی را باید مدنظر داشته باشد؟
باید اشاره داشته باشم اینکه هنرمند بتواند مسائلی را که روزانه افراد جامعه با آن روبرو هستند را با شیوهای تاثیرگذار به مخاطبش ارائه دهد کاری دشوار است، اما در عین حال از این راه یک هنرمند بسیار میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. حال چیزی که مهم است نحوه پرداخت به مسئله و شیوه ارائه آن است. یک هنرمند با اثرش سوال طرح کرده و مخاطب را تشویق میکند تا به جستجوی پاسخ سوال برود و در نهایت خود به جواب برسد.
جهان متن نمایش «مثل خاراندن یک زخم» به گونهای طراحی شده است که شخصیتها در آن شناور هستند و بنابر موقعیت و رویدادی وارد شده و سپس با کارکردی موثر خارج میشوند. دلیل این نوع طراحی بیشتر به چه نکاتی تاکید داشته و وابسته است؟
یک سردرگمی همیشگی در روابط آدمهای قصه وجود دارد. به طور مثال تلاشهایی که ناکام مانده و شرح حال افرادی که خواستههایی از زندگی و یکدیگر دارند، اما حتی خود به درستی نمیدانند چه میخواهند. در واقع آنها از شرایط فعلی همچون گذشته ناراضی و پشیمان هستند. بنابراین باتوجه به شرایط زمان حال آنها میتوان حدس زد که آینده شان هم رضایت بخش نیست.
اتفاقهای نمایش باتوجه به ساختار روایت در درام از شخصیتی به شخصیت دیگر منتقل میشود تا منطق روایی کارکرد شرح ماجرا را پیش بگیرد. آیا این روند بیانگر آن است که شخصیتها در راستای موقعیت نمایشی تکامل پیدا میکنند تا آنها را در مقام یک روای بشناسیم؟
شخصیتها در طول داستان چیزهای تازهای از خود و دیگری کشف میکنند، اما اصل ماجرا مربوط به زمانی است که هیچ مسئلهای حل نمیشود و شخصیتها تلاشی برای حل آن نمیکنند. لذا مخاطب به همراه شخصیتها مسائلی را کشف میکند که قضاوتش درمورد شخصیت عوض میشود. البته که آدمهای قصه خود نیز در طول نمایش قضاوتشان نسبت به خود و دیگری تغییرمی کند اگر چه در عمل چیزی را تغییر نمیدهند.
گذشته هر یک از شخصیتها بعنوان قوه محرک یکی از عوامل موثری است که زمان حال آنها به یکدیگر متصل میکند. علت وجود این ترفند به جهت آن است که بیشتر شاهد برونریزی آنها باشیم و یا کنشی است که سبب پیش آوردن واکنش از سوی شخصیتها میشود؟
در نمایش «مثل خاراندن یک زخم» شخصیتها گذشته خود را چون باری سنگین بر دوش حمل میکنند. نکتهای که در صحنه ابتدایی با شیوه ورود بازیگران سعی کردهام به مخاطب منتقل کنم. گذشته در گذشته تمام نمیشود و تاثیرش در زمان حال و حتی آینده میماند. حال این طراحی از طرفی مخاطب را با دنیای درون شخصیتها و حتی وجوهی که از آن فرار میکنند آشنا کرده و از سوی دیگر قصه را پیش میبرد که سبب گرهگشایی ماجراهای زمان حال را میشود.
شخصیت محور بودن در این اثر شرایطی را فراهم آورده تا هر شخصیت از زاویه خود روابطش را با سایر شخصیتها مورد واکاوی قرار دهد و مخاطب را آگاه کند که هسته پیش آمدن هر اتفاق بر چه مبنا صورت گرفته است. آیا این راهکار صرفا در جهت تشریح روابط در درام نمایش رخ داده و یا برای تعلیق سیال در روایت است؟
عنصر تعلیق در نمایشنامه «مثل خاراندن یک زخم» عنصر اصلی نیست، در واقع آنچه اهمیت دارد روابط و نگاه انسانی نسبت به مسئله پیش آمده در داستان است. لذا جهان متن به دنبال غافلگیری مخاطب و تعلیق نیست، بلکه میخواهد مخاطب را مانند شخصیتها با موقعیت درگیر کرده تا فکر کند و در نهایت تصمیم بگیرد.
محدوده مشخص شدهای در صحنه نمایش وجود دارد که فضای بین واقعیت و خیال را مشخص میکند. ضرورت پیش آوردن چنین فضایی به دلیل آن است که از زاویه درون به بیرون و برعکس به هسته اتفاقها پرداخته شود؟
فضای بیرون نمایش که بازیگران هنگامی که در صحنه حضور ندارند در آنجا هستند به نوعی معرف این است که آنها زندگی را در یک فضای بیرونی ادامه میدهند. در واقع این طراحی نشانگر سردرگمی، چرخیدن و دویدن پیوسته، اما بیهوده رفتن و نرسیدن شخصیتها است. حال از طرفی بیانگر درگیرهای ذهنی و تصویری است که شخصیتها در ذهن و خیال خود از دیگری دارند را به تصویر میکشد.
مقوله زمان یکی دیگر از کارکردهایی است که باعث میشود شخصیتها به دنبال آن باشند تا گذشته خود را به نوعی پنهان کرده و در زمان حال بسیاری از مسائل را نادیده بگیرند. آیا این تصمیم به جهت آن است که درون واقعی هر یک از دید مخاطب کمتر قضاوت شود؟
باید اشاره داشته باشم به طور کلی و به عقیده بنده در مقام نویسنده نباید شخصیتهایم را قضاوت کنم. بنده آنها را خلق می کنم تا زندگی کنند. حال ممکن است این اتفاق توسط مخاطب براساس عملکردشان رخ بدهد که آنها را قضاوت کند. در نمایش «مثل خاراندن یک زخم» سعی کردهام شخصیتها خوب، بد و خاکستری نباشند بلکه تنها ملموس شوند. آنها در گذشته اشتباهاتی داشتهاند که گاهی آن را میپذیرند و گاهی خیر. بنابراین مخاطب با دیدن آنها احساس میکند که این آدمها را میشناسد زیرا باور دارد یا آنکه با آنها زندگی کرده است و یا تصویری از خودش هستند. البته شخصیتها از سه نسل مختلف هستند اما همچنان همگی سردرگم در میان بایدها و نبایدهای اجتماعی قرار دارند.
در جهان این اثر جامعه زنان تا اندازهای مورد توجه بوده است زیرا که مسئله سقط جنین با هوشیاری در لایه روابط بین شخصیتها و گذشتهای که مشترک بین آنها شکل گرفته مطرح شود. علت این تمهید با چه دیدگاهی صورت گرفته است؟
درباره این موضوع باید بگویم مسئله سقط جنین در ظاهر به زنان مربوط میشود اما من گمان میکنم که این اتفاق یک مسئله انسانی و حتی اخلاقی است که تنها مربوط به زنان نیست. حال در جهان اثر این موضوع برای دو نسل تکرار میشود، اما واکنشها متفاوت بوده که در نهایت انسانیت و اخلاق است که نجات دهنده است.
کارکرد حضور شخصیتهایی که بیرون از محدوده مشخص شده با شخصیتهای درون محدوده ارتباط میگیرند بیشتر تحت تاثیر موقعیت است یا رمزگشایی از گذشتهای که مخاطب به مرور زمان از آن آگاه میشود؟
در جهان اثر فضای بیرونی که بیشتر توهمی از واقعیت است در جایی مثل یک فلاش بک عمل میکند که همزمان با رویداد حال پیش میرود که تصویری از گذشته را به موازات زمان حال ارائه میکند. حال از طرفی دیالوگهایی که بین شخصیتهای بیرون و شخصیتهایی که در فضای اصلی در حال بازی هستند برقرار میشود به نوعی ارتباط بین افراد و جامعه است. بنابراین شخصیتهای نمایش در فضای بیرونی میتوانند نماد یا صدای افراد جامعه باشند.
شخصیت مادر و دختر در این نمایش بعنوان نمونههای ما به ازای یکدیگر هستند که در طول زمان اتفاق مشابهی را تجربه میکنند و سرنوشتی تقریبا یکسان دارند. دلیل این تاکید به آن جهت است که تابویی اجتماعی از جامعه زنان معرفی شود؟
شخصیت مادر در این نمایش به نوعی نماینده جامعه زنان سنتی و احساساتی و شخصیت دختر تصویر یک زن مدرن با عقایدی مدرن و تفکری منطقی است. حال با این تفاوت هر دو درگیر یک مسئله شدهاند که با توجه به شرایط اجتماعی واکنشی متفاوت نشان میدهند. لذا شخصیت دختر مدرن که باور دارد همیشه منطق پیروز است با استدلال خود که نباید گریه کند و احساساتی باشد در نهایت تاب نمیآورد.
جهانی که شما در مقام نویسنده برای شخصیتها خلق کردهاید با جهان اثر که شخصیتها در آن روایتگر اتفاقی هزارتو هستند که شما آن را کارگردانی کردهاید چه شباهتها و تفاوتهایی دارند؟
در شب افتتاحیه نمایش دکتر «فرهاد ناظرزاده کرمانی» مطلبی را در خصوص کارگردان نویسنده گفتند که بسیار برای من خوشحالکننده بود. ایشان اشاره داشتند با ایده کارگردان نویسنده مخالف بودم، زیرا معتقدم کارگردان باید چیزی دیگر بر اثر بیافزاید. اما وقتی نویسنده و کارگردان یک نفر باشد این ممکن نیست. ولی در نمایش «مثل خاراندن یک زخم» این اتفاق افتاده است و کارگردان بر متنی که خود نوشته چیزی نو افزوده است. حال این نقل قول را از این حیث بیان کردم که از لحظهای که به کارگردانی متن خودم فکر کردم به دنبال ایده اجرایی متفاوت بودم که بتواند لایههایی نو به اثر بدهد اگرچه متن کاملا رئالیستی ست اما در اجرا دیگر با فضای یک نمایش رئالیستی محض مواجهه نیستیم.
گفتوگو از کیارش وفایی