یادداشتی بر یک نمایش
«56 غسالخانه تهران» نمایشی دیدنی و جسورانه
ایران تئاتر- مسعود موسوی: بهمحض ورود به تماشاخانه دیوار چهارم برای دیدن نمایش «۵۶ غسالخانه تهران» که توسط امیرعلی ازادان نویسنده خوشفکر به رشته تحریر درامدِ بود، با کارگردان این اثر نمایشی مهسا احمدی روبرو شدم...
بهمحض ورود به تماشاخانه دیوار چهارم برای دیدن نمایش «56 غسالخانه تهران» که توسط امیرعلی ازادان نویسنده خوشفکر به رشته تحریر درآمدِ بود، با کارگردان این اثر نمایشی مهسا احمدی روبرو شدم، دخترکی جوان با قد و قامتی کوتاه اما با لبخندی بسیار انرژیبخش و مثبت. انرژی مثبتی که سریعاً به من انتقال یافت و دچار این تناقض اولیه شدم که فضای غسالخانه تهران در سال 1356 کجا و این جوان شاد و سرحال و قبراق کجا ... و دومین غافلگیری زمانی اتفاق افتاد که باخبر شدم که این اولین کارگردانی این هنرمند جوان و جویای نام هست که شکلگرفته، پس بهصورت نجوا گونه و درونی، به جسارت وی برای به اجرا درآوردن نمایشی در یک سالن حرفهای، آنهم در این گرداب الکی شکلگرفته اجراهای پیدرپی نمایشی بخصوص در پایتخت، تبریک گفته و پا به سالن اجرای نمایش گذاشتم. در همان ابتدای ورود به سالن اجرا، فضای طراحیشده توسط کارگردان به موجزترین و سادهترین شکل به شما میفهماند که وارد یک غسالخانه شدهایم، غسالخانهای که در یک موقعیتنمایشی قرار است در آن 50 نفر از کشتهشدگان تظاهرات ضد حکومتی شستشو دادهشده و زمینه به خاکسپاری احتمالی انها در صبح روز بعد فراهم شود... غسالخانهای که فقط دو تن از مردهشویهای آن آماده کار بوده و تمامی امور باید توسط این دو نفر صورت میپذیرفت...زحمتکشانی که حیران مانده بودند بااینهمه جنازه چه کنند؟ دو مرده شوی که البته هرکدام سرنوشتی داشتند شنیدنی و آشنایی با بیوگرافی انها بود که لحظات آغازین نمایش را شکل میداد.
در این نمایش امیرعلی اولین فردی است که با او آشنا میشویم که در این مکان خاص کار میکند. وی همچنین راوی نمایش شده و گاهوبیگاه در برخوردی رودررو با تماشاگران توضیحاتی ارائه میدهد که در جای خود خلاقانه و دیدنی و البته باورپذیر بوده و مکمل خوبی برای اجرا بهحساب میآیند. او شغل مردهشویی را از پدر و مادر خود به ارث برده... زوجی که هر دو در یک غسالخانه کار میکرد ه اند و در این محیط بهظاهر وحشتناک و سرد و بیروح، عشق به سراغشان آمده و زندگی مشترکی را آغاز کردهاند. عشقی که حاصل آن دو پسر بوده که از میان انها امیرعلی به شغل شریف اولیا خود وفادار مانده و آن را ادامه داده است، وی عاشق دختری به اسم سمانه هست که تنها مانع برای این وصلت، شغل مردهشویی وی بوده و بنده خدا بایستی به یک انتخاب اجباری تن داده و از بین شغل شریف اجدادی خود و ازدواج با سمانه یکی را انتخاب کند. در آنسو کاظم قرار دارد فرد مسنی که سالهاست به دنبال یک تحول اقتصادی است تا بتواند بهتمامی آرزوهای خود رسیده و از این شغل پرتنش و استرس رهایی یابد، فردی که اید ه آلهای عجیبوغریبی را در ذهن خود دارد و حال با پیدا شدن دو روکش طلا بر روی دندانهای یکی از کشتهشدگان، داستان نمایش بهخوبی جاافتاده و چالشی دراماتیک در متن آغاز میشود... این چالش زمانی خود را جذاب نشان میدهد که دو روکش طلا به دلیل درگیری دو مرده شوی برای تصاحب انها، به داخل دهان جسد افتاده و از راه گلو به مسیری میرود که دیگر دست یافتن به انها بعید به نظر میرسد... دعوت از یک دوست مرده شوی دیگر برای کمک به شستن جنازهها از یکسو و صحبت با یکی از نیروهای اطلاعاتی رژیم برای شلیک به دهان جسد و باز کردن راه دستیابی به روکشهای طلا از سوی دیگر تمهیداتی است که به فکر شخصیتهای اصلی نمایش رسیده و داستان را جلو میبرند اما سهم خواهی دو فرد کمکی فوق از روکشهای طلا، معضل بعدی است که در این محیط خاص نمایشی شکل میگیرد و درگیریهای بین این اشخاص نمایشی با ویژگیها و جهانبینیهای کاملاً متفاوت، لحظات کمدی را باعث میشوند که تماشاگران را بهخوبی با اجرا همراه کرده و بهپیش میبرد... اما یک کمدی خاص و نه از جنس کمدیهای سطحی و مبتذل... بلکه کمدی گروتسک وار که علیرغم ظاهری خندهآور موجب نمیشوند تا محتوای اصلی و زیر متن اثر نمایشی ازدسترفته و تفکرات موجود در آن به تماشاگر انتقال نیابد. نمایش " 56 غسالخانه تهران " با کشته شدن سمانه به دلیل فعالیتهای سیاسی با راپورتی که ساواکی حاضر در غسالخانه به دستگاههای اطلاعاتی میدهد ادامه یافته و با کشته شدن مأمور اطلاعاتی رژیم به دست امیرعلی نامزد سمانه بهپایان میرسد، نمایشی که با جذابیت نسبی مخاطبین را تا پایان با خود همراه و همگام نگاه میدارد. در متن این نمایش، پنج شخصیت متشکل از سه مرده شوی، یک ساواکی و یک دکتر بهدرستی از سوی نویسنده آفریده، انتخاب و پرورشیافته و در کنار هم برای خلق موقعیتی خاص قرارگرفتهاند. متن و اجرای فوق از یکسو چالشی انسانی، معنوی و اخلاقی را ازلحاظ محتوایی رقمزده و از سوی دیگر ظاهری جذاب ازلحاظ زیباشناختی را برای تماشاگران فراهم کرده و به تصویر میکشد و در پایان اجرا کم نیستند لحظاتی که در ذهن مخاطبین به یاد مانده و تماشاگران با این تصاویر از سالن خارج میشوند. در همینجا بایستی به این نکته مثبت و مهم در اجرا اشاره کرد که کارگردان این اثر نمایشی علیرغم جوانی و کمتجربه بودنش، با هوشیاری متنی نسبتاً مناسب را ازنظر محتوایی در اختیار گرفته است متنی که به وی اجازه داده تا ظرفیت کارگردانی خود را به تماشا و قضاوت مخاطبینش گذاشته و به این طریق لحظات اجرایی باارزشی را برای آنان فراهم کند. از دیگر نکات مثبت کارگردانی این اثر نمایشی بایستی به انتخاب درست بازیگران توسط کارگردان اشاره کرد که علیرغم این موضوع که تمامی انها از خود کارگردان مسنتر بودند اما همگی آنان به کاملترین و البته حرفهایترین شکل ممکن خود را در اختیار کارگردان قرار داده و با هدایت درست وی موفق شده بودند زمینه همراهی و همگامی تماشاگران را با اجرا و محتوای آن فراهم کنند. انتخاب هوشمندانه ریتم اجرایی و همچنین تحمیل نکردن میزانسن های آنچنانی و ناچسب به اجرا، از دیگر مشخصههای مثبت کارگردانی نمایش بهحساب میآید که به این طریق حالت مکانیکی از قابهای نمایشی دور شده و نمایش به شکلی باورپذیر به جلو میرود؛ اما گذشته از موارد فوق بهعنوان یک ضعف متنی که البته در کارگردانی اثر هم این ضعف از بین نرفته و باقیمانده بود بایستی بهپایانبندی نمایش اشاره کرد که متأسفانه انتظار تماشاگران را بههیچوجه برآورده نکرده و نمایش در اوج و در حیطهای از جذابیتهای مفهومی و تصویری خاتمه نمییابد. این کمبود زمانی خود را نشان میدهد که با شروع خوب، حسابشده و دقیق نمایش و جلو رفتن آگاهانه آن و تعلیقهای زیبا و دوستداشتنی ابتدایی متن و اجرا، بهصورت کاملاً طبیعی انتظار تماشاگران بالا رفته و منتظر یک پایان قوی و طوفانی هستند که متأسفانه این انتظار به بار ننشسته و شکل نمیگیرد. شاید کشته شدن فرد ساواکی به دست دکتر بعدازاینکه گلوله را برحسب وظیفه پزشکی از تن مأمور اطلاعاتی درآورده بود میتوانست یک پایا ن خاص و خلاقانه باشد و یا حتی عدم کشتن وی با اسلحه و باقی گذاشتنش در غسالخانه در میان بیش از پنجاه کشتهای که توسط او و همپالکیهایش به قتل رسیده بودند میتوانست پایانی خاص را رقم بزند، پایانی که در فضایی سور رئال برگرفته از توهمات فرد ساواکی با کمک سه مرده شوی شکلگرفته و میتوانست به درگیری روحی روانی وی با خود و وجدانش منجر شده و درنهایت به مرگ دهشتناک براثر فشار روحی و روانی منجر شود که قطعاً دیدنیتر و جذابتر نشان میداد... استفاده از لهجه هم در این نمایش توجیح پذیر نبوده و از بار کیفی نمایش فوق میکاست... لازم میدانم در پایان این نوشتار بر این نکته تأکید داشته باشم که قطعاً این کمبودهای نمایشی را بهپای کمتجربگی کارگردان جوان این اثر نمایشی گذاشته و بر این اعتقاد هستم که وی در اولین کارگردانی خود موفق شده گام بزرگی را در مسیر ارتقا هنریاش برداشته و درمجموع موفق نشان بدهد، این موفقیت زمانی ارزش خود را بیشتر نشان میدهد که وی از دستاوردهای تخصصی برگرفته از اولین کارگردانی خود بهترین بهره را برده و با دیدی هنریتر، وسیعتر و قویتر به اجرای نمایشهای آتی خود بپردازد. همچنین شایسته است که به بازیگران این نمایش صادق برقعی، حمیدرضا اسدزاده، اریاز ذوالفقاری، عباس طغیانی و امیرعلی ازادآنهم که با نگاهی حرفهای ظرفیت هنری خود را تمام و کمال در اختیار کارگردان جوان خود قرار دادند تبریک و خسته نباشید گفته و اظهار امیدوار کنیم که از این دست همکاری ها هنری که به دور از مقوله های مالی و قراردادهای آنچنانی شکلگرفته، بیشتر توسعه یافته و شاهد رجعت تاتر به ویژگیهای عالی و اصیل فراموش شده هنری اش، مانند دوری از تجارت زدگی و تجارت پیشگی و قدرت نمایی پول و پول وپول باشیم.