ظرفیت های کمتر دیده شده منابع ادبی برای اقتباس آثار نمایشی
حکایتهای خفته در انتظار صحنه
ایران تئاتر – سید رضا حسینی: به مناسبت روز سعدی مروری کردیم به ظرفیت های نمایشی زندگی این حکیم و در متن پیش رو نگاهی به ده حکایت مختلف از آثار مکتوب او خواهیم داشت.
حکایتهای دهگانهای که در مطلب پیش رو به آنها اشاره میشود از گلستان، بوستان و مجالس پنجگانه سعدی انتخاب شدهاند. متاسفانه بیشتر تجربه های اقتباس از آثار ادبی ایران در دایره بسته چند حکایت و روایت و ... یه نویسنده محدود می شوند و در گردونه تکرار قرار می گیرند. در حالی که نویسندگان نام آور ایرانی در آثار خود شخصیت ها ، موقعیت ها و داستان های بکری ررا روایت کرده اند که به کار مهارت زندگی امروز هم می آید .
خصلت اصلی اکثر حکایتهای سعدی به خصوص بسیاری از حکایتهای نقل شده در گلستان و بوستان کوتاه بودن آنها است. این ویژگی موجب میشود که برخی از این روایتها را تنها به عنوان یک ایده ابتدایی برای ساخت نمایش مورد توجه قرار دهیم. در واقع اکثر حکایتهای سعدی به طور مستقیم و به خودی خود قابلیت تبدیل به نمایش را ندارند و برای ایستادن در قامت یک اثر نمایشی تمام و کمال باید به آنها پر و بال داد. افزون بر آن محتوای برخی از این حکایتها نیز ممکن است در نگاه نخست چندان به روز جلوه نکند و تا حدی کهنه و قدیمی به نظر برسد. از همین رو علاوه بر بسط محتوای این حکایتها باید آنها را تا حد امکان تازه و به روز کرد. با این توضیح کوتاه به سراغ مرور ده حکایت از سعدی میرویم که میتوان آنها را به عنوان منبع اقتباسی برای ساخت آثار نمایشی مد نظر قرار داد.
حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
حکایت «سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان» در باب هشتم بوستان که باب «در شکر بر عافیت» نام دارد آورده شده است.
خلاصه حکایت
سعدی پس از سفر به هندوستان و سیاحت گوشه و کنار این سرزمین پر رمز و راز به معبد سومنات میرسد. او در این معبد بت بزرگ و باشکوهی را میبیند که مردم مقابل آن به خاک افتادهاند و خاضعانه آن را میپرستند. سعدی از رئیس برهمنها یعنی افرادی که مسئولیت اداره معبد را بر عهده دارند میپرسد چرا مردم باید مجسمه بیجان و بیخاصیتی که حتی توان محافظت کردن از خودش را ندارد بپرستند؟ رئیس برهمنها از این حرف سعدی به خشم میآید و مسئولان معبد را به سراغ او میفرستد. سعدی که راه نجات از چنگ آنها را مدارا میبیند از در مکر وارد میشود و رئیس معبد را از سوء تفاهمی که رخ داده است (اما در حقیقت رخ نداده است) باخبر میکند. او مدعی آن میشود که شیفته ظاهر آن بت باشکوه شده و کنجکاو است بداند دلیل محبوبیت آن نزد مردم چیست، اما نتوانسته این موضوع را درست بیان کند و موجبات خشم رئیس معبد را فراهم آورده است. برهمنها با شنیدن این سخن نرم میشوند و رئیس آنها از سعدی میخواهد شب را در همان معبد به صبح برساند تا خود با چشمانش پاسخ پرسشی که مطرح کرده است را بیابد. با سر زدن سپیده دستهای بت بیجان به آسمان بلند میشود و شور و غوغایی در میان مردمی که برای عبادت به معبد آمدهاند برپا میگردد. سعدی همچنان از در مکر وارد میشود و پس از بوسیدن دست مجسمه به رئیس معبد میگوید اکنون که از حقیقت امر آگاهی یافته خود او نیز به یکی از مریدان سرسخت بت بزرگ تبدیل شده است. با این حال به بهانه عبادت چند روز در معبد میماند تا از راز بت بزرگ سر در بیاورد. در یکی از شبهایی که سعدی از بت پرستی به ستوه آمده است درهای معبد را میبندد و به سراغ بت بزرگ میرود تا آن را به دقت وارسی کند. او در پشت سر مجسمه پردهای را مییابد که رئیس معبد در پس آن نشسته است. در کنار او ریسمانهایی قرار دارد که به بت آویختهاند. سعدی در مییابد که رئیس معبد هر روز صبح هنگام طلوع خورشید ریسمانها را به حرکت در میآورد تا دستان مجسمه به آسمان بلند شود. رئیس معبد که از فاش شدن راز خود غافلگیر شده است به سرعت از پشت پرده بیرون میآید تا سایر برهمنها را باخبر کند. اما سعدی که بیم جان خود را دارد او را درون چاهی میاندازد و آن قدر بر سرش سنگ میزند تا بمیرد. سپس از معبد میگریزد و شتابان و سراسیمه هندوستان را ترک میکند.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت سفر به هندوستان و ضلالت بت پرستان در قرنهای گذشته بحثهای فراوانی را میان کسانی که آن را خواندهاند ایجاد کرده است. از آنجا که این حکایت مانند بسیاری از حکایتهای بوستان از زبان سعدی روایت میشود عدهای کنجکاو به دانستن این حقیقت بودهاند که آیا واقعا شیخ اجل در سفر به هندوستان به دلیل عقاید مذهبی خود شخص یا اشخاصی را به قتل رسانده یا حکایت مذکور تنها زاییده تخیل او است؟ بررسی پژوهشگران ادبی نشان میدهد که سعدی در طول زندگی خود به احتمال فراوان هیچ سفری به هندوستان نکرده و از همین رو امکان به قتل رساندن کسی را نیز در آن سرزمین نداشته است. در واقع با نگاه دقیقی به این حکایت و قصههای مشابه با آن در آثار سعدی و سایر مشاهیر ایرانی کاملا محتمل به نظر میرسد که داستان معبد سومنات از ابتدا تا انتها ساخته و پرداخته ذهن شاعر است.
این حکایت با توجه به مفصل بودن (نسبت به سایر حکایتهای سعدی) و تعداد قابل قبول شخصیتهای حاضر در آن بدون هیچ تغییری میتواند به یک نمایش کامل تبدیل شود. با این حال میتوان تغییراتی در آن ایجاد کرد و وقایع حکایت را به روز نمود تا در نظر مخاطبان آثار نمایشی جذابتر جلوه کند. حکایت معبد سومنات از پتانسیل بالایی برای تبدیل به یک اثر نمایشی رازآلود و معماگونه برخوردار است. این امکان وجود دارد که نمایش ساخته شده بر اساس داستان آن با کشف جسد رئیس معبد آغاز گردد و در ادامه احتمالات مختلف در زمینه دلایل قتل، چگونگی به قتل رسیدن مقتول و کشف هویت قاتل به تصویر کشیده شود. در جشنواره تئاتر فجر سال گذشته شاهد حضور دو نمایش مشابه با سبک و سیاق ژاپنی بودیم که هر دو فیلم سینمایی «راشومون» ساخته «آکیرا کوروساوا» را به عنوان منبع اقتباس خود برگزیده بودند. در کنار چنین اقتباسهایی میتوان به سراغ حکایت معبد سومنات سعدی رفت که برای عرض اندام به عنوان یک نمایش ایرانی از انعطاف بالاتری برخوردار است و محدودیتهای محتوایی فیلم سینمایی راشومون برای تبدیل به یک نمایش ایرانی را نیز ندارد.
حتی میتوان تغییراتی در حکایت معبد سومنات ایجاد کرد و داستان آن را به جای معبد به مکانهای دیگری انتقال داد. در عصر حاضر بتخانه به معنای قدیمی آن چندان محلی از اعراب ندارد و شخصیتهای سودجویی نظیر رئیس معبد سومنات از بتها و بتخانههای کاملا جدیدی برای فریب مردم و رسیدن به منافع خود بهره میجویند. به عنوان مثال میتوان به وبسایتهای مخصوص شرط بندی اشاره کرد که این روزها حکم بتخانههای جدید، رایج و پرطرفدار را برای جلب توجه افراد جوان دارند. در حوزههای دیگری مانند سیاست و هنر (هنر به معنی هنر بازاری و پول محور نه مفهوم اصیل و واقعی آن) نیز بتها و بتخانههای فراوانی قابل یافتن است که میتوان به جای بت بزرگ و معبد سومنات به آنها پرداخت. در مجموع حکایت سفر به هندوستان و ضلالت بت پرستان سعدی چه با تغییر و چه بدون تغییر از ظرفیت مناسبی برای تبدیل به یک اثر نمایشی پرکشش برخوردار است.
حکایت برصیصای عابد
حکایت «برصیصای عابد» یکی از حکایتهای موجود در مجالس پنجگانه سعدی به شمار میرود که در مجلس پنجم روایت شده است.
خلاصه حکایت
عابد کهنسالی از بنیاسرائیل به نام برصیصا در اثر چهل سال گوشه نشینی و عبادت خالصانه پروردگار صاحب کرامات فراوانی شده است و با دعای خود میتواند بسیاری از بیماران را شفا دهد. در این میان ابلیس سخت به برصیصا حسد میورزد و سعی دارد او را به هر نحو ممکن به راه خطا بکشاند. او بارها تلاش کرده از طریق بیمارانی که برای طلب شفا نزد برصیصا میآیند او را گمراه کند اما هر بار تیرش به سنگ خورده است. بالاخره روزنه امیدی برای ابلیس باز میشود تا بتواند برصیصا را بفریبد. دختر جوان پادشاه که زیبایی او زبانزد خاص و عام است به بیماری لاعلاجی مبتلا است که هیچ طبیبی قادر به درمان آن نیست. پادشاه علاوه بر تنها دختر خود سه پسر نیز دارد که هر کدام بر نقطهای از قلمرو پهناور خانوادگی حکم میرانند. در شبی از شبها هر سه برادر به صورت همزمان خواب میبینند که شخصی به نام برصیصای عابد قادر به درمان خواهرشان است. آنها پس از آگاهی از اینکه خواب مشترکی دیدهاند خواهر بیمارشان را برای گرفتن شفا نزد برصیصا میبرند. عابد پیر که به تنهایی در صومعه خود روزگار میگذراند به آنها توضیح میدهد برای درمان خواهرشان باید به درگاه پروردگار دعا کند و دعای او زمان مخصوصی برای تلاوت و اجابت دارد. پسران پادشاه خواهر بیمارشان را تا زمان شفا یافتن نزد برصیصا میگذارند و صومعه را ترک میکنند. ابلیس نیز با استفاده از این فرصت ابتدا دختر را بیهوش میکند و سپس به سراغ برصیصا میرود تا او را وسوسه کند که دامن دختر جوان را لکه دار نماید. برصیصا تسلیم وسوسه ابلیس میشود اما به محض آنکه کار از کار گذشت از خطای خود پشیمان میگردد. بلافاصله ابلیس در قامت پیرمردی ساده بر برصیصا ظاهر میشود و به او دلداری میدهد که انسان جایزالخطا است و در توبه به درگاه خدا همواره باز است؛ اما او پیش از توبه باید کاری کند که برادران دختر از خطایش باخبر نشوند. ابلیس برصیصا را قانع میکند که دختر بیمار را به قتل برساند و پس از دفن کردن مخفیانه او به برادرانش بگوید که خواهرشان پس از شفا یافتن از صومعه خارج شده است. او پس از فریفتن برصیصا در قامت پیرزنی فرتوت بر سر راه پسران پادشاه ظاهر میشود و محل دفن خواهرشان را به آنها نشان میدهد. برادران داغدار برصیصا را به بند میکشند و او را برای مجازات به میدان شهر میبرند. در میدان شهر مردم خشمگین پیرمرد عابد را به بالای دار میکشند و به سمت او سنگ پرتاب میکنند. در واپسین لحظات زندگی، ابلیس بار دیگر بر برصیصا ظاهر میشود و خود را خدای زمین معرفی میکند. او به پیرمرد خطاکار میگوید پروردگار آسمان سالها عبادت خالصانه تو را این گونه پاسخ داد؛ پس بیا و به من سجده کن تا تو را از این مخمصه برهانم. برصیصا که دست و پایش در غل و زنجیر گرفتار است بار دیگر فریب میخورد و با سر به ابلیس سجده میکند. ابلیس که از دوزخی شدن پیرمرد عابد اطمینان خاطر یافته شادمان پی کار خود میرود و برصیصا را در همان حال رها میکند تا بمیرد.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
سعدی در مجالس پنجگانه خود که قالب نثر دارد به شکل مستقیم به نصیحت خواننده میپردازد و ضمن دادن پندهای اخلاقی حکایتهای متعددی را برای او نقل میکند. این حکایتها بیش از سایر آثار سعدی به داستانهای صوفیانه شباهت دارد و قصههای مشابه روایت شده در کتابهای عارفان را به یاد میآورد. این قبیل قصهها معمولا از پتانسیل بالایی برای تبدیل به آثار نمایشی برخوردارند و خصلت مذکور را در حکایت «برصیصای عابد» نیز میتوان مشاهده کرد. از سوی دیگر این حکایت نیز در ردیف آن دسته از حکایتهای سعدی قرار میگیرد که با کمترین تغییر و به همان شکل نقل شده میتوان آن را به یک نمایش کامل تبدیل کرد.
با این حال شرایط همواره مهیا است که تغییراتی در این حکایت ایجاد نمود و زمان وقوع رخدادهای آن را به دوران معاصر آورد. همچنین این امکان وجود دارد که عناصر متافیزیک این حکایت را حذف کرد و به داستان آن ماهیت کاملا واقع گرایانه بخشید. برای این کار برصیصا میتواند از قامت عابد بیرون بیاید و شخصیت ابلیس نیز به انسان تبدیل گردد. این دو دوست قدیمی که انسانهای کاملا عادی محسوب میشوند ثروت کلانی را از شخص متمولی دزدیده و او را به قتل رساندهاند؛ با این حال حرص و طمع موجب میشود که هر یک برای به دام انداختن دیگری تلاش کند تا تمام ثروت بادآورده را تصاحب نماید. تغییرات ذکر شده تنها یکی از راههایی است که میتوان به کمک آن حکایت سعدی را به یک اثر نمایشی امروزی تبدیل کرد. مسلما برای انجام این کار راههای دیگری نیز وجود دارد که میتوان آنها را برگزید. به عنوان مثال میتوان هوا و هوس پیرانه سری برصیصا را در داستان حفظ کرد و تغییراتی در سایر بخشهای آن ایجاد نمود.
حکایت برصیصای عابد پیش و پس از سعدی توسط افراد دیگری نیز نقل شده و منشاء پیدایش آن روایتهای اسلامی است. گفته میشود که این حکایت نخستین بار در تفسیر طبری نقل گردیده است. در هر کدام از روایتهای نقل شده از این ماجرا شاهد وجود جزئیات متفاوتی هستیم؛ به عنوان مثال در برخی از آنها برصیصا بیش از هفتاد سال مشغول عبادت بوده و پس از آن دچار لغزش شده است. با وجود تولد این حکایت قدیمی در مشرق زمین، اهالی مغرب زمین بسیار بهتر از شرقیها از آن بهره گرفتهاند و به اقتباس آثار ادبی و هنری تازه از آن پرداختهاند. در سال ۱۷۹۶ میلادی یک نویسنده انگلیسی به نام «متیو گریگوری لوئیس» با الهام از حکایت برصیصای عابد رمانی به نام «راهب» را به رشته تحریر درآورد و توانست توجهات فراوانی به سوی خود جلب کند. این در حالی است که حکایت مذکور در سرزمینی که برای نخستین بار در آن خلق و نقل شده، پس از گذشت این همه سال همچنان نزد بسیاری از مردم و حتی هنرمندان ناشناخته باقی مانده است. حقیقتی که آگاهی از آن بیش از هر چیز آه و افسوس را با خود به همراه دارد.
حکایت یار سپاهانی جنگاور
حکایتی که در متن پیش رو از آن با نام «یار سپاهانی جنگاور» یاد میکنیم در باب پنجم گلستان سعدی یعنی باب «در رضا» نقل شده است.
خلاصه حکایت
سعدی در منطقه سپاهان با شخص جنگاوری ملاقات میکند که علاوه بر تنومند بودن و بهرهمندی از توان بالا در میدان نبرد بسیار خوش مشرب و شوخ طبع است. آن دو خیلی زود به دوستان نزدیک یکدیگر تبدیل میشوند و صمیمیت عمیقی بینشان شکل میگیرد. با این حال سفر سعدی به شام میان این دو دوست صمیمی جدایی میافکند. سالها بعد سعدی به مناطق مرکزی ایران باز میگردد و به یاد دوست قدیمی خود میافتد. اما در ملاقات مجدد با آن یار جنگاور به جای مرد پیل تن و خوش مشرب سابق روباه فرسوده و آرامی را میبیند که گرد پیری بر سر و صورتش نشسته است. مرد فرتوت برای سعدی تعریف میکند که پس از تحمل شکست سنگین در یکی از میدانهای نبرد با جنگاوری وداع کرده و شمشیرزنی را برای همیشه کنار گذاشته است. او به این موضوع اشاره میکند که از بخت و اقبال بینصیب بوده است و بدون داشتن طالع بلند تلاش و کوشش در زندگی هیچ فایدهای ندارد.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت «یار سپاهیانی جنگاور» از جمله حکایتهای گلستان است که بر تقدیرگرایی سعدی دلالت دارد و از آن به عنوان یکی از مصادیق اعتقاد شیخ اجل به جبر و قضا و قدر یاد کردهاند. در این حکایت به نامهربانی چرخ روزگار اشاره شده و از عرش به فرش افتادن فرد همه چیز تمامی که در روزگاری نه چندان دور تحسین همگان را بر میانگیخته در قالب نظم به تصویر در آمده است. این جنگاور دلاور در اثر روی گرداندن بخت و اقبال از او به یکباره پیر و ناتوان گردیده و از روزهای اوج فاصله گرفته است. امری که در نهایت به خمودگی او میانجامد و طرز فکرش نسبت به زندگی را تغییر میدهد. این حکایت پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک اثر نمایشی فلش بک محور دارد و شکل آن به گونهای است که میتوان محتوا و نحوه روایت را به دلخواه تغییر داد.
در حکایت مذکور به زمان خاص یا نبرد معینی اشاره نشده است؛ از همین رو به راحتی میتوان آن را به هر نبردی در طول تاریخ متصل کرد یا حتی قصه را به زمان حال آورد و آن را با میدانهای نبرد دوران معاصر پیوند داد. وصف حال دوستان پر شر و شوری که در زمانی نه چندان دور ماجراهای فراوانی را با یکدیگر تجربه کردهاند و به سبب جبر زمانه از یکدیگر دور شدهاند تا پس از مدتی بار دیگر با هم ملاقات کنند و آنچه بر آنها رفته است را برای دیگری شرح دهند بار دراماتیک قابل توجهی دارد که میتوان از آن در ساخت آثار نمایشی تراژیک بهره گرفت.
حکایت طوطی و زاغ
حکایت «طوطی و زاغ» سیزدهمین حکایتی است که در باب پنجم گلستان شاهد نقل شدن آن از زبان شیخ اجل هستیم؛ بابی که باب «در عشق و جوانی» نام دارد.
خلاصه حکایت
طوطی و زاغ در قفسی به دام افتادهاند و به بحث و جدل با یکدیگر مشغول شدهاند. طوطی از همنشینی با زاغ ناخرسند است و او را زشت رو و بد اختر مینامد. زاغ نیز نظر مشابهی نسبت به طوطی دارد و آرزو میکند ای کاش به جای همنشینی با چنین پرنده خودپسند و بد ظاهری میتوانست با زاغی همچون خودش روی دیوار باغی خرم، سرسبز و خوش منظره همراه شود.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت طوطی و زاغ سعدی به قدری کوتاه است که ایجاد تغییر در آن به منظور اقتباس برای ساخت یک اثر نمایشی کامل اجتناب ناپذیر به نظر میرسد. با این حال قصه کوتاه طوطی و زاغ به شکلی است که میتوان آن را به نمایشهای کاملا متفاوتی برای مخاطبان ردههای سنی گوناگون، از کودک و نوجوان گرفته تا بزرگسال، تبدیل کرد. به عنوان مثال میتوان این حکایت را به عنوان ماده خام برای ساخت یک نمایش عروسکی کوتاه به کار برد. همچنین این امکان وجود دارد که بگو مگوی طوطی و زاغ را گسترش داد و از دل این حکایت مختصر یک نمایش تخت حوضی یا خیمه شب بازی کامل بیرون کشید. نقش دیالوگهای رگباری و کنایه آمیزی که به کری خوانی و بگو مگو شباهت دارند همواره در آثار نمایشی تخت حوضی و خیمه شب بازی برجسته بوده است و گفتگوی ناخوشایند طوطی و زاغ نیز میتواند به عنوان ایدهای برای ساخت نمایشهای این چنینی مورد استفاده قرار گیرد.
حکایت طوطی و زاغ در عین حال قابلیت تبدیل به آثار نمایشی جدیتری را نیز دارد. این امکان فراهم است که بتوان شخصیتهای طوطی و زاغ را به زوج جوان یا کهنسالی تبدیل کرد که سازگاری چندانی با یکدیگر ندارند؛ زن و شوهری که پس از چند سال زندگی مشترک با هم زیر یک سقف به شدت از یکدیگر متنفر شدهاند و زشتیهای ظاهری و باطنی طرف مقابل را بدون هیچ ملاحظهای به رخ او میکشند. در مجموع حکایت طوطی و زاغ از ظرفیت مناسبی برای تبدیل شدن به یک نمایش دیالوگ محور جمع و جور با حضور دو بازیگر برخوردار است. تنها دقت و توجهی که باید برای ساخت یک اثر نمایشی تاثیرگذار از این حکایت کوتاه به خرج داد خلق دیالوگهای جذاب و قدرتمند برای دو شخصیت اصلی حاضر در آن است.
پیام اصلی حکایت طوطی و زاغ که هنگام نقل آن به طور مستقیم از زبان سعدی بیان میشود این است که به همان اندازه که دانا از نادان متنفر است، نادان نیز از دانا وحشت دارد. با این حال میتوان هنگام اقتباس از این حکایت برای ساخت آثار نمایشی پیامهای به روزتری را برای ارائه به مخاطب مد نظر قرار داد. پیامهایی نظیر این که مفاهیمی همچون زیبایی یا کمال نسبی است و ممکن است از نگاه هر شخص متفاوت با دیگران باشد. به طور کل هنگام به روز رسانی این حکایت برای مخاطبان تئاتر میتوان مفاهیم روانشناسی و جامعه شناسی متعدد و نوینی را در دل آن جای داد.
حکایت اسارت سعدی در طرابلس
حکایتی که در متن پیش رو با نام «اسارت سعدی در طرابلس» از آن یاد کردهایم سی و یکمین حکایت از باب دوم گلستان یعنی باب «در اخلاق درویشان» است.
خلاصه حکایت
سعدی که از همنشینی با یاران اهل دمشق خسته و دلزده شده است بار سفر میبندد و راهی بیابان قدس میشود؛ اما در آنجا به اسارت فرنگیان (جنگجویان صلیبی) در میآید و برای کار اجباری به طرابلس فرستاده میشود. در آنجا فرنگیان اسرای بخت برگشتهای نظیر او را به کار لایروبی خندقی فراخ میگمارند و مانند برده از آنها کار میکشند. از بخت خوب سعدی یکی از بزرگان حلب که از قدیم با او آشنایی و نزدیکی داشته است به صورت اتفاقی سر از طرابلس در میآورد. او سعدی را به قیمت ده دینار از فرنگیان میخرد و با خود به حلب میبرد. مرد صاحب مقام از سعدی دستگیری میکند و دختر خود را با مهریه صد دینار به عقد او در میآورد. از بخت بد سعدی همسرش بسیار بداخلاق و بدزبان است و مدام او را سرزنش میکند. او ده دیناری که پدرش برای آزاد کردن سعدی از چنگ فرنگیان خرج کرده است را شب و روز به رخ همسرش میکشد. سعدی که توان پرداخت مهریه همسر خود را ندارد در مییابد از چاله رهایی یافته و وارد چاه شده است.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت «اسارت سعدی در طرابلس» نیز از جزو آن دسته از حکایتهای پر حرف و حدیث سعدی قرار میگیرد که در زمانهای دور بحثهای فراوانی بر سر واقعی یا تخیلی بودن آن میان صاحب نظران وجود داشت. با این حال از شواهد امر چنین بر میآید که این حکایت سعدی نیز مانند بسیاری از حکایتهای دیگر او ریشه در تخیلات شیخ اجل دارد و از تجربیات واقعی او سرچشمه نمیگیرد. البته سعدی در طول زندگی خود سفرهایی به شام و طرابلس داشت و نکاتی که در این حکایت از اسارت مسافران بخت برگشته به دست صلیبیان روایت میکند ریشه در مشاهدات یا شنیدههای واقعی او از مناطق مذکور دارد.
حکایت اسارت سعدی در طرابلس با وجود کوتاه بودن از قابلیت تبدیل به یک نمایش بلند برخوردار است. تعداد شخصیتها و میزان حوادث موجود در این حکایت به اندازهای است که مشکل چندانی برای اقتباس تئاتری از آن وجود ندارد. البته این حکایت از پایان مشخصی برخوردار نیست و میتوان پایان بندی قصه را به دلخواه تعیین نمود. در کنار این موضوع افزودن تعدادی شخصیت و ماجرای جانبی به داستان همراه با گفتگوهای مربوط به آنها برای هر چه پر و پیمان جلوه دادن نمایشنامه نیز کاملا ضروری به نظر میرسد.
رمان «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» نوشته «جیمز موریه» نویسنده انگلیسی که در سال ۱۲۰۳ خورشیدی منتشر شد شباهت فراوانی به حکایتهای سعدی دارد و محتمل است با الهام از گلستان و بوستان نوشته شده باشد. ماجرای خروج حاجی بابا از ایران و ازدواج او در ترکیه با یک دختر تاجر تا حد قابل توجهی به حکایت اسارت سعدی در طرابلس و ازدواج او با دختر دوست سابقش شبیه است و موضوع و مفهوم مشترکی را تداعی میکند.
جیمز موریه مدعی بود که این رمان شرح حال واقعی فردی به همین نام است که او را از نزدیک میشناخت؛ اما در ادعای او تردیدهای فراوانی وجود دارد. از شواهد امر چنین بر میآید که نویسنده این رمان به عنوان سیاستمداری که برای مدت طولانی در ایران زندگی کرده است حاصل سالها همنشینی و همصحبتی با ایرانیان را با تخیلات و نظرات شخصی خود در مورد مردم ایران در هم آمیخته و با دادن رنگ و بوی داستانی به آن اقدام به نوشتن رمان مذکور کرده است.
همان گونه که به آن اشاره شد در رمان سرگذشت حاجی بابای اصفهانی الهام از نحوه قصه گویی سعدی در گلستان و بوستان کاملا مشهود است. سعدی نیز تجربههای شخصی خود در زندگی را با قصههایی که از گوشه و کنار میشنید و ماجراهایی که در ذهن خود خلق میکرد در هم میآمیخت و از دل آنها حکایتهای اندرزگونهای به شکل نظم و نثر بیرون میکشید؛ آثاری که منطبق با دیدگاه، جهانبینی، طرز تفکر و نظرات شخصی او بودند. جیمز موریه با زیرکی توانسته است حکایتهای کهنهای نظیر اسارت سعدی در طرابلس را از دل تاریخ بیرون بکشد، آنها را به دوران زندگی خود بیاورد و با پر و بال دادن به این حکایات روایت تازهای منطبق بر ایدئولوژی و طرز تفکر خود خلق کند. بر این اساس نمایشنامه نویسان ایرانی نیز باید بتوانند با صرف مقداری خلاقیت و تلاش چنین حکایتهای غبار گرفتهای را به آثار نمایشی تازه و به روز تبدیل نمایند.
حکایت ابراهیم خواص
حکایت «ابراهیم خواص» یکی دیگر از حکایتهایی است که سعدی در پنجمین مجلس از مجالس پنجگانه خود به نقل آن میپردازد.
خلاصه حکایت
روزی ابراهیم فرزند خواص که مردی است صاحب کرامات فراوان قصد بیابان میکند و به قدری در عمق آن پیش میرود که عاقبت از دیار کفار سر در میآورد. مرد عارف در آن دیار قصر بزرگی میبیند که سیصد سر بریده از کنگرههای آن آویزان شده است. ابراهیم پس از پرس و جو از ساکنان آن دیار در مییابد دختر جوان پادشاه از دیوانگی رنج میبرد و سرهای بریده به طبیبانی تعلق دارد که مدعی درمان او بودهاند. ابراهیم با وجود خطری که جانش را تهدید میکند به قصر میرود تا با دختر پادشاه ملاقات کند. پادشاه در عین میزبانی و پذیرایی شایسته از مهمان خود ابراهیم به او هشدار میدهد که در صورت ناکامی در درمان دخترش به سرنوشت طبیبانی دچار خواهد شد که پیش از او به آنجا آمده و سرشان را از دست دادهاند. ابراهیم نیز این موضوع را میپذیرد و همراه با ندیمه دختر نزد او میرود. دختر پیش از ملاقات با ابراهیم از ندیمهاش میخواهد پارچهای به او بدهد تا موهایش را از چشم نامحرم بپوشاند. ندیمه با یادآوری این حقیقت که دختر جوان پیش از این سر خود را مقابل دیدگان هیچ کدام از آن سیصد طبیب نپوشانده است دلیل این کار را جویا میشود. او بلافاصله پاسخ میشنود که هیچ کدام از آنها مرد واقعی نبودند و دختر جوان لزومی به انجام این کار نمیدیده است. ابراهیم با دختر پادشاه سلام و احوالپرسی میکند و دختر جوان او را با نام کامل مورد خطاب قرار میدهد. پسر خواص که از این موضوع تعجب کرده است از دختر میپرسد که نام و نشان او را از کجا میداند؟ دختر پاسخ میدهد که نام و نشانت را همانی به من الهام کرد که راه تو را به اینجا باز نمود (اشاره به خدا و مشیت او). ابراهیم درد دختر را جویا میشود و او تاکید میکند که دلی بیقرار و پر درد دارد. مرد عارف به دختر گوشزد مینماید که با یاد خدا دلها آرام میگیرد و او با شنیدن این سخن آهی میکشد و از حال میرود. پس از به هوش آمدن دختر پادشاه ابراهیم از او میخواهد که برای آرام و قرار گرفتن دل و جانش همراه با او به دیار اسلام برود. دختر از او میپرسد که در دیار اسلام چیست که اینجا در دیار کفر نیست؟ ابراهیم پاسخ میدهد: کعبه. دختر از او میپرسد اگر کعبه را ببینی میشناسی؟ و هنگامی که پاسخ مثبت مرد عارف را میشنود به او میگوید به بالای سر من نگاه کن. ابراهیم بر فراز سر دختر نظر میاندازد و کعبه را میبیند که آن بالا گرد سر او طواف میکند. دختر پادشاه با مشاهده شگفتی مرد عارف به او میگوید کسانی که با پای خود به کعبه میروند میتوانند کعبه را طواف کنند اما کسانی که با دل به کعبه میروند کعبه آنها را طواف میکند.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت «ابراهیم خواص» یکی دیگر از حکایتهای عارفانه نقل شده توسط سعدی در آثارش به شمار میرود که از نظر فرم و محتوا نزدیکی فراوانی به قصههای صوفیانه آن زمان دارد. در این ماجرا یکی از مشایخ نام آشنای صوفیه به نام «ابو اسحاق ابراهیم بن احمد بن اسماعیل خواص» در قامت شخصیت اصلی داستان حاضر شده است و ماجرا از زبان او روایت میشود. در این حکایت نیز مانند بسیاری از قصههای عارفانه و صوفیانه مشابه درویش واقعی صاحب کرامتی که اکثر اهل طریقت با نام او آشنایی دارند ماجراهای عجیبی را تجربه میکند که بسیاری از آنها واقعی نیست و تنها جنبه نمادین دارد. داستانهای صوفیانه و عارفانه به دلیل برخورداری از حجم قابل توجهی از تخیل ناب و شباهت فراوانی که به قصههای هزار و یک شب دارند از ظرفیت قابل توجهی برای تبدیل شدن به آثار نمایشی جذاب و پرکشش بهره میبرند. قاعدهای که حکایت «ابراهیم خواص» نیز از آن مستثنی نیست و تنها باید به درستی از آن بهره برداری کرد.
این حکایت با توجه به شخصیتهای حاضر در آن و به دلیل بهرهمندی از پایان باز (به سبک بسیاری از قصههای کوتاه مشابه عارفانه) حتی میتواند به یک داستان عاشقانه تمام عیار نیز تبدیل شود. در واقع این امکان وجود دارد که با حفظ المانهای جادویی این حکایت، عشق آسمانی موجود در آن را به عشق زمینی تبدیل نمود و یک اثر نمایشی عاشقانه با معیارهای امروزی از دل آن بیرون کشید. در این حکایت ابتدا ابراهیم برای اهدای معرفت و شور عارفانه نزد دختر پادشاه میرود اما در نهایت این دختر است که به او معرفتی تازه هدیه میکند و در نقش آموزگار عشق ظاهر میشود. در مجموع این حکایت سعدی به معدن متروکه و در ظاهر کوچکی قابل تشبیه است که میتوان از دل آن مواد خام فراوانی برای استفاده در آثار نمایشی استخراج نمود.
حکایت دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز
حکایت «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز» نخستین حکایتی است که سعدی در باب نخست گلستان یعنی باب «در سیرت پادشاهان» به نقل آن پرداخته است.
خلاصه حکایت
پادشاهی قدر قدرت قصد به قتل رساندن اسیر نگون بختی را دارد و فرمان کشتن او را صادر میکند. فرد اسیر که خود را در پایان راه میبیند و امیدی به زنده ماندن ندارد شروع به دشنام دادن به پادشاه میکند. پادشاه که معنی سخنان او را در نمییابد از وزیر معتمد خود در مورد جملاتی که فرد اسیر بر زبان میراند پرسش میکند. وزیر به قصد اینکه بانی امر خیر شود به دروغ میگوید که فرد اسیر در حال تلاوت آیه ۱۳۴ سوره آل عمران است (این آیه به نیکوکاری کسانی اشاره دارد که خشم خود را فرو میخورند و مردم را مورد عفو قرار میدهند). پادشاه با شنیدن این سخن از خون مرد اسیر در میگذرد. اما وزیر دوم پادشاه که رقابت تنگاتنگی با همکار خود در به دست آوردن دل ارباب دارد سخنان مرد اسیر را فاش میکند و میگوید شایسته نیست ما به عنوان افراد معتمد پادشاه به ایشان دروغ بگوییم و دشنام گویی مرد اسیر را از او پنهان کنیم. سخن وزیر دوم به دل پادشاه نمینشیند و در واکنش به حرکت او میگوید دروغ آن وزیر از راست تو بر من پسندیدهتر آمد. چرا که در آن دروغ خیر و مصلحتی نهفته بود؛ حال آنکه در راست تو چیزی جز خباثت و بدطینتی به چشم نمیآید.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز» در ردیف آن دسته از حکایتهای سعدی قرار میگیرد که به تنهایی نمیتوان آنها را به یک اثر نمایشی کامل تبدیل کرد و بهتر است پیام نهفته در پس آنها به عنوان ایده ساخت نمایش مورد استفاده قرار گیرد. تبدیل مستقیم و بدون تغییر این حکایت قدیمی به تئاتر احتمالا چیزی بیش از یک اثر نمایشی کوتاه، کلیشهای و شعاری به مخاطب تحویل نمیدهد. حال آنکه لایههای زیرین این حکایت از قابلیت و شایستگی بیشتری نسبت به ظاهر آن برای تبدیل به تصویر برخوردار است.
به نمایش در آوردن دروغهایی با نیت نیک که موجب بخشیدن زندگی به دیگران میشود و به تصویر کشیدن تصیمات سرنوشت سازی که پیامدهای مهمی به دنبال خود میآورد از بار دراماتیک فراوانی برخوردار است و موجب افزودن جذابیت به آثار نمایشی میشود. در سالهای اخیر مفاهیم این چنینی در بازیهای کامپیوتری بسیار مورد استفاده قرار گرفته و مورد توجه سازندگان این قبیل آثار بوده است. در بسیاری از این بازیها هر تصمیم قهرمان داستان تبعات فراوانی به دنبال دارد و گاه تصمیمات به ظاهر صحیح پیامدهای فاجعه باری به همراه میآورد.
به عنوان مشتی از خروار میتوان به بخشی از بازی کامپیوتری «جادوگر ۳» اشاره کرد که در آن یک مرد روستایی از قهرمان داستان میخواهد دزد اسب او را بیابد و به داروغه تحویل دهد. دزد اسب او جوان فقیری از اهالی همان روستا است که از سر ناچاری به سرقت روی آورده و نیت بدی از انجام این کار ندارد. در صورت تحویل مرد جوان به داروغه مجازات اعدام در انتظار او خواهد بود. به این ترتیب قهرمان داستان برای تعیین سرنوشت دزد بر سر سه راهی خطیری قرار میگیرد. نخستین راه آن است که دزد جوان را (که قول داده است دیگر این کار را تکرار نکند) به حال خود رها سازد و وانمود کند که او را نیافته است. راه دوم آنکه میتواند برای تنبیه مرد جوان از او طلب باج کند و در عین حال او را به داروغه تحویل ندهد تا جانش در امان بماند. راه سوم نیز تحویل دزد فقیر به داروغه برای اجرای عدالت و نظاره کردن مرگ دردناک او است. انتخاب هر کدام از این سه راه قهرمان داستان را با نتایج متفاوتی رو به رو میسازد که هیچ کدامشان سیاه یا سفید مطلق نیست و کاملا خاکستری جلوه میکند.
چنین مفاهیمی که سالها قبل در حکایت دروغ مصلحت آمیز سعدی مورد اشاره قرار گرفته است میتواند در آثار نمایشی امروز نیز به کار رود و صحنههای دراماتیک و نفس گیر تازهای را مقابل دیدگان تماشاگران به تصویر بکشد. فوت کوزه گری این کار نحوه خلق کردن این صحنهها و چگونگی به کار گرفتنشان در آثار بکر امروزی است؛ درست همان گونه که ویکتور هوگو در داستان بینوایان به خلق آن پرداخته و صحنه جذاب دروغ مصلحت آمیز کشیش به پلیس در مورد شمعدانهای نقره برای نجات ژان والژان از زندان را رقم زده است.
حکایت غریق پاکباز
حکایتی که در متن پیش رو با نام «غریق پاکباز» از آن یاد کردهایم بیست و یکمین یا به عبارتی آخرین حکایت از باب پنجم گلستان یعنی باب «در عشق و جوانی» است. این حکایت برخلاف اکثر حکایتهای گلستان از نظر ظاهری به حکایتهای بوستان شباهت دارد و به شکل منظوم روایت شده است.
خلاصه حکایت
جوانی همراه با یار صاحب جمال خود از کشتی کوچکی به دریا افتاده و در حال غرق شدن است. ملوان کشتی کوچک به کمک او میشتابد اما جوان همچنان که در عمق دریا فرو میرود و غرق میشود اصرار دارد که منجیان ابتدا یار او را نجات دهند.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت کوتاه «غریق پاکباز» که تنها لحظات مختصری از غرق شدن دو جوان عاشق را در قالب نظم برای مخاطب تعریف میکند از این جهت در لیست دهگانه ما گنجانده شده است که شباهت فراوانی به فیلم سینمایی پر سر و صدای «جیمز کامرون» یعنی «تایتانیک» دارد. البته بهتر است بگوییم بخشهای پایانی فیلم تایتانیک کاملا به حکایت غریق پاکباز سعدی شبیه است. در فیلم مذکور نیز مانند حکایت سعدی یکی از دو جوان عاشق پیشه داستان یعنی«جک» به اجبار در آب یخ زده غوطه ور میماند تا یار خود «رز» را از غرق شدن برهاند و او را در غایق نجات ایمن نگه دارد. در نهایت نیز جوان عاشق جان خود را مانند غریق پاکباز حکایت سعدی در راه نجات معشوق فدا میکند.
حکایت غریق پاکباز به قدری کوتاه است که نمیتوان به شکل مستقل آن را به یک نمایش کامل تبدیل کرد. با این حال مفاهیم و پیام موجود در آن میتواند به عنوان ایده در ساخت آثار نمایشی مختلف که از حال و هوای عاشقانه برخوردارند مورد استفاده قرار گیرد. درست مانند فیلم تایتانیک که از ایدهای مشابه برای پایان بندی خود بهره گرفته است.
در باب سوم بوستان که با نام «در عشق و مستی و شور» شناخته میشود و همچنین در باب پنجم گلستان که «در عشق و جوانی» نام دارد میتوان حکایتهای عاشقانه فراوانی یافت که هر کدام از آنها یا حداقل برخی از آنها حاوی ایدههای خوبی برای ساخت آثار نمایشی است. تعدادی از مفاهیم عاشقانه موجود در حکایتهای مذکور حتی در روزگار فعلی نیز همچنان تازه جلوه میکند و پس از گذشت این همه سال کهنه به نظر نمیرسد. به عنوان مثال میتوان به حکایت نخست و حکایت نوزدهم از باب پنجم گلستان اشاره کرد که هر دو مفهوم مشترکی را بیان کردهاند. پیام اصلی این دو حکایت پرهیز از ظاهر بینی و تاکید بر این حقیقت است که در نظر عاشق پاکباخته جمال معشوق از تمام خوب رویان جهان زیباتر جلوه میکند. در واقع میتوان مفهوم کلی این دو حکایت را در این جمله از نخستین حکایت باب پنجم گلستان خلاصه کرد: «هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.»
مخلص کلام آنکه علاقهمندان به ساخت آثار نمایشی عاشقانه میتوانند برای یافتن ایدههای متناسب با موضوع مورد علاقه خود به بابهای مذکور از گلستان و بوستان سعدی مراجعه کنند.
حکایت مرد بیمار و دامپزشک
حکایتی که در اینجا از آن با نام «مرد بیمار و دامپزشک» یاد کردهایم چهاردهمین حکایت از باب هفتم گلستان به شمار میرود که باب «در تاثیر تربیت» نام دارد.
خلاصه حکایت
مردی به بیماری چشم مبتلا میشود و برای مداوا به جای حکیم نزد دامپزشک میرود. دامپزشک برای درمان مرد بیمار داروی مداوای چشم درد الاغ را درون چشم او میریزد و موجبات کوری مرد را فراهم میکند. مرد نابینا شکایت به قاضی میبرد اما قاضی دامپزشک را از خطا مبرا میداند و به مرد شاکی تاکید میکند تو اگر خود چهارپا نبودی نزد دامپزشک نمیرفتی تا داروی مخصوص چهارپایان را برایت تجویز کند.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
حکایت «مرد بیمار و دامپزشک» یکی دیگر از حکایتهای بسیار کوتاه گلستان است که طنز خاص سعدی در آن بیش از سایر حکایتها نمود یافته و عیانتر از آنها به نظر میرسد. نوع روایت این حکایت و الفاظی که بر زبان شخصیتهای حاضر در آن جاری میشود قصه کوتاه مذکور را برای تبدیل به نمایشهای تخت حوضی کاملا مناسب جلوه میدهد. با بسط دیالوگهای طنز این حکایت و حفظ خصلت بیپروایی آنها میتوان اثری پر از شوخی و کنایه شبیه به نمایشهای عامه پسند کمدی خلق کرد.
طنز بیپروای سعدی در هزلیات او بیش از گلستان و بوستان نمود یافته است. از همین رو میتوان هزلیات شیخ اجل را به عنوان منبعی برای اقتباس تئاترهای کمدی با ساختار عامه پسند در نظر گرفت. البته در هزلیات سعدی گاه مفاهیم و موضوعات ناخوشایند و ناپسندی مشاهده میشود که با هر متر و معیاری اخلاقی به نظر نمیرسد و به هیچ وجه موجه جلوه نمیکند. بر همین اساس باید در میان این دسته از آثار او دست به گزینش زد و با دقت و موشکافی به انتخاب موضوع پرداخت. به طور کل هزلیات سعدی به صندوقچه چوبی کهنهای شباهت دارد که تمام اشیاء موجود در آن مفید و قابل استفاده نیست و برخی از آنها را باید به طور کامل دور ریخت.
حکایت عروس نازیبا
حکایتی که در متن پیش رو با نام «عروس نازیبا» از آن یاد کردهایم بیست و یکمین حکایت از باب دوم گلستان یعنی باب «در اخلاق درویشان» است.
خلاصه حکایت
مردی که صاحب مال و مکنت درخور است و دستش به دهانش میرسد دختری دارد که با وجود بهرهمندی از جهاز کامل هیچ مردی حاضر به ازدواج با او نیست. دلیل این امر ظاهر نازیبای دختر است که رغبتی در مردان برای خواستگاری از او ایجاد نمیکند. عاقبت پدر دختر او را به همسری مرد نابینایی در میآورد و خیال خود را راحت میکند. مدتی بعد سر و کله حکیم زبردستی در آن حوالی پیدا میشود که قادر است بینایی را به چشمان افراد نابینا باز گرداند. عدهای از نزدیکان مرد از او میپرسند چرا چشمان نابینای داماد خود را به کمک این حکیم درمان نمیکنی؟ او نیز بدون آنکه رغبتی به انجام این کار داشته باشد پاسخ میدهد میترسم دامادم پس از بازیابی بینایی خود دخترم را طلاق دهد. برای زن زشت رو داشتن همسر نابینا مناسبتر است.
نگاهی به این حکایت برای اقتباس
سعدی شیرازی در باب دوم از گلستان یعنی باب در اخلاق درویشان یکی از مشهورترین حکایتهای کوتاه خود را نقل کرده است. در این حکایت از لقمان پرسیده میشود: «ادب از که آموختی؟» و او پاسخ میدهد: «از بی ادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از انجام آن پرهیز کردم.» حال ما نیز با استناد به همین حکایت و پاسخ درخور لقمان، حکایت دیگر باب دوم گلستان یعنی «عروس نازیبا» را در لیست دهگانه خود آوردهایم تا به هنرمندانی که مشتاق اقتباس آثار نمایشی از حکایتهای سعدی هستند گوشزد کنیم: «از حکایت عروس نازیبای سعدی بیاموزید و از اشاعه پیام نهفته در دل آن پرهیز کنید.»
همان گونه که در مطلب پیشین خود در مورد سعدی به آن اشاره کردیم برخی از منتقدان ادبی بر این عقیدهاند که شیخ اجل حکایتهایی با مفاهیم و پیامهای متناقض را در آثار خود گرد هم جمع کرده است و در مجموع خط فکری مشخصی را دنبال نمیکند. حکایت عروس نازیبا میتواند مصداق بارز ادعای این دسته از منتقدان باشد. پیام این حکایت برخلاف حکایت غریق پاکباز تاکید بر ظاهر بینی و توجه به صورت انسانها به جای سیرت آنها است. البته مسلما افرادی هم عقیده با پدرزن مرد نابینا در جامعه کم نیستند و سعدی در حکایت خود یکی از آنها را به تصویر کشیده است. اما این موضوع که پیام اصلی حکایت از زبان همین مرد بیان میشود و هیچ سخنی در نکوهش و رد آن به میان نمیآید نشان میدهد که باید حکایت عروس نازیبا را در ردیف حکایتهای بد شیخ اجل قرار داد.
با این حال حتی از دل این حکایت ناخوشایند نیز میتوان نمایشهایی با پیام مثبت بیرون کشید. به عنوان مثال میتوان تصمیم نهایی پدرزن مرد نابینا را تغییر داد و به کمک حکیم زبردست بینایی را به چشمان او باز گرداند. در اینجا مرد نابینا میتواند از مهمترین آزمون زندگی خود سربلند بیرون بیاید و همسرش را با همان ظاهر نازیبا بپذیرد. البته برای رسیدن به این پیام پرهیز از شعار و اجتناب از کلیشه پردازی ضروری به نظر میرسد. به هر حال با کمی دقت در آثار سعدی میتوان از دل آنها، حتی سادهترین و پیش پا افتادهترین آنها، ایدههای متعددی برای ساخت آثار نمایشی یافت. موارد اشاره شده در این متن تنها ده مورد از آنها بود.