در حال بارگذاری ...
مرور ده شخصیت شاخص شاهنامه به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی

صحنه نمایش از شور و حماسه خالی است
ماجراهای تلخ و شیرین قهرمانان برای تبدیل به آثار نمایشی

ایران تئاتر – سید رضا حسینی: اکنون تقریبا دو دهه است که روز بیست و پنجم اردیبهشت ماه در تقویم رسمی ایران به عنوان «روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی» شناخته می‌شود و به اختصار آن را روز فردوسی می‌شناسیم. بد نیست در این روز میراث بزرگ و ارزشمند فردوسی یعنی شاهنامه را بگشاییم و با ورق زدن صفحات پرشمار آن مروری بر شخصیت‌های جاودان شده در این اثر به قلم حکیم توس داشته باشیم.

در زادگاه فردوسی یعنی ایران نوع نگاه عمومی به شاهنامه به گونه‌ای است که گویی این کتاب قطور اثری است منظوم با محوریت پهلوان نامداری به نام «رستم» که تمام حوادث داستان حول شخصیت او رقم می‌خورد. این در حالی است که رستم و ماجراهایش تنها بخشی از شاهنامه را به خود اختصاص داده‌اند. در واقع پیش از تولد تهمتن و پس از مرگ او، و حتی در طول زندگی یل زابل، شخصیت‌های فراوان دیگری نیز در این اثر حماسی عرض اندام می‌کنند؛ زنان و مردانی که هر کدام از آنها سرگذشت و ماجراهای مختص به خود دارند و بسیاری از این ماجراها چیزی کم از شرح پهلوانی‌های رستم ندارد. با این حال اغلب اوقات به چنین حوادث و شخصیت‌هایی توجه چندانی نمی‌شود و بسیاری از آنها پس از گذشت چندین قرن از جان گرفتنشان در شاهنامه همچنان گمنام باقی مانده‌اند.

شکی نیست که بسیاری از نام‌های حاضر در شاهنامه و داستان‌های نقل شده در این اثر از ظرفیت بالایی برای تبدیل به شخصیت‌ها و ماجراهای تاثیرگذار در آثار نمایشی برخوردارند و حکایت‌های روایت شده در این میراث منظوم منبع مناسبی برای اقتباس است. از همین رو با رواج یافتن هنر نمایش در کشورمان شاهد الهام گرفتن و تاثیرپذیری اهالی تئاتر از این اثر حماسی مکتوب برای خلق نمایش‌ بوده‌ایم. در طول سال‌های گذشته نمایشنامه‌های فراوانی از داستان‌های شاهنامه اقتباس شده‌ است و میراث فردوسی یکی از آثار مکتوبی به شمار می‌رود که بیش از سایر آثار مشابه به عنوان منبع اقتباس نمایشنامه در ایران مورد استفاده قرار گرفته است.

با این حال بسیاری از نمایشنامه‌های خلق شده بر اساس شخصیت‌ها و حوادث شاهنامه تنها در قالب کلمات باقی مانده‌اند و تا کنون شانس چندانی برای اجرا روی صحنه نیافته‌اند. از سوی دیگر نمایش‌های اجرا شده بر اساس این نمایش‌نامه‌ها نیز در بسیاری از موارد فاقد قدرت و تاثیر لازم بر مخاطب بوده‌ و گاه در انتقال روح شاهنامه به تماشاچی ناکام باقی مانده‌‌اند. به طور کل فارغ از کیفیت آثار مذکور، در محتوای بخش قابل توجهی از این نمایشنامه‌ها شاهد وجود همان نگاه عام یاد شده، که می‌توان آن را نگاه «رستم محور» نامید، هستیم؛ به این معنی که در طول تمام سال‌های گذشته تنها تعداد محدودی از داستان‌های مشهور شاهنامه (به خصوص داستان‌هایی با حضور پررنگ رستم در مرکز ماجرا) نظیر رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، هفت خان رستم، زال و سیمرغ، زال و رودابه، بیژن و منیژه، سیاوش و سودابه و نظایر آن مورد توجه هنرمندان تئاتر قرار گرفته و اهمیت چندانی به سایر شخصیت‌ها و داستان‌های این اثر داده نشده است.

پیش از پرداختن به موضوع اصلی این مطلب یعنی مرور برخی از شخصیت‌ها و داستان‌های کمتر شناخته شده شاهنامه بد نیست به نام تعدادی از آثار نمایشی قدیم و جدید ایران که میراث ارزشمند فردوسی را به عنوان منبع اقتباس خود برگزیده‌اند اشاره شود.

 

نمایشنامه‌های خلق شده بر اساس داستان‌های شاهنامه

یکی از نخستین نمایشنامه‌های ایرانی که بر اساس داستان‌های شاهنامه خلق شد نمایشنامه «کیخسرو» به قلم «محمد افشار» محصول سال 1311 خورشیدی بود که تمرکز ویژه‌ای بر شرح زندگی فرزند سیاوش داشت. البته پیش از افشار افراد دیگری نظیر «علی نصر» و «علی پارسا» نیز به اقدام مشابهی دست زده بودند و به خلق نمایشنامه‌هایی مرتبط با داستان‌ها و شخصیت‌های پرآوازه شاهنامه پرداختند. همچنین در حوالی سال 1304 خورشیدی یکی از نمایشنامه نویسان اهل کشمیر به نام «آقا محمد شاه» فرزند آقا غنی شاه نمایشنامه‌ای به نام «رستم و سهراب» نوشت که به طور کامل از داستان رستم و سهراب شاهنامه اقتباس شده بود.

به این ترتیب می‌توان قدمت اقتباس از شاهنامه برای خلق نمایشنامه در ایران را حداقل زمانی در حدود صد سال دانست. در همان بخش از تاریخ معاصر ایران یعنی دهه‌های ابتدایی قرن چهاردهم خورشیدی هنرمندانی نظیر «ذبیح بهروز» به اقتباس از شاهنامه روی آوردند. بهروز در تعدادی از نمایشنامه‌های خود تمرکز ویژه‌ای بر دوران باستان دارد و حکایت‌های قدیمی آن دوران را به عنوان منبع اقتباس مد نظر قرار داده است. یکی از این آثار «شب فردوسی» است که به عنوان یک نمایشنامه مختصر و کم بازیگر مقدمات و پیش زمینه‌های پیدایش داستان بیژن و منیژه توسط فردوسی را به تصویر می‌کشد. این نمایش که تنها دو بازیگر داشت در سال 1312 خورشیدی و در جریان برگزاری جشن هزاره فردوسی اجرا شد و ذبیح بهروز خود در آن نقش فردوسی را ایفا کرد. در همان زمان «عبدالحسین نوشین» نیز سه نمایش «رستم و کیقباد»، «رستم و تهمینه» و «زال و رودابه» را به کمک «مجتبی مینوی»، «محمدعلی فروغی»، «حسین خیرخواه»، «سرهنگ مین باشیان» و «لرتا هایراپتیان» که بعدها  با نوشین ازدواج کرد، درجشن هزاره فردوسی اجرا نمود. در این نمایش‌ها نوشین نقش رستم و لرتا نقش تهمینه را ایفا می‌کردند. نوشین پژوهش‌های فراوانی در مورد شاهنامه دارد و آثار نمایشی متعددی را بر اساس داستان‌های این کتاب به رشته تحریر در آورده است.

علاوه بر آنها افراد دیگری نظیر «معیزالدیوان فکری» نیز نمایش «روایت رزم رستم و سهراب» را در جریان برگزاری همین جشن به روی صحنه برد. در کنار اسامی یاد شده می‌توان به نام «مهدی فروغ» اشاره کرد؛ او که به عنوان بنیانگذار «فرهنگستان هنرهای دراماتیک» ایران شناخته می‌شود و در بخشی از زندگی خود ریاست «بنیاد شاهنامه» را بر عهده داشت نیز یکی دیگر از شاهنامه پژوهانی است که چندین نمایشنامه بر اساس داستان‌های این کتاب خلق کرده است. در کنار او بد نیست از «بهمن فرسی» نیز یاد کرد که نگارش مجموعه «شاهنامه فردوسی»، اثری شامل نقالی و برخوانی شاهنامه، را در کارنامه دارد.

در همان دهه دوم از قرن چهاردهم خورشیدی نمایشنامه «فردوسی در دربار سلطان محمود غزنوی» نیز اثر شاخص دیگری بود که در سال 1315 توسط «علی آذری» به رشته تحریر درآمد و شاهنامه و خالق آن را به عنوان موضوع اصلی نمایش مد نظر قرار داد. همان گونه که در سطور پیشین متن پیش رو به آن اشاره شد بسیاری از این نمایشنامه‌ها، که گاه به فیلمنامه نیز شباهت داشتند، تنها در قالب نمایشنامه باقی ماندند و به ندرت روی صحنه اجرا شدند.

در دهه‌های اخیر هنرمندی که بیشترین اقتباس از شاهنامه را در دنیای تئاتر به خود اختصاص داده «بهرام بیضایی» است. او تا کنون نمایشنامه‌های متعددی نظیر «آرش»، «آژی دهاک»، «مرگ یزدگرد»، «سهراب کشی» و «کارنامه بندار بیدخش» را با الهام از شاهنامه فردوسی به روی کاغذ آورده و تعدادی از آنها نظیر مرگ یزدگرد و کارنامه بندار بیدخش را خود به روی صحنه برده و به نمایش تبدیل کرده است. تعداد دیگری از این آثار نظیر «آرش» نیز توسط هنرمندان دیگری مانند «قطب‌الدین صادقی» بر روی صحنه اجرا شده‌اند. صادقی خود سابقه نوشتن و اجرای نمایشنامه‌هایی نظیر «یادگار زرین ایران» را دارد که بر اساس محتوای کتاب شاهنامه فردوسی شکل گرفته‌اند. این ویژگی در مورد «محمد چرمشیر» نیز صادق است. از جمله آثار نمایشی او در این زمینه می‌توان به «روایت عاشقانه‌ای از مرگ در ماه اردیبهشت» و «آخرین پر سیمرغ» اشاره کرد.

در سال‌های اخیر شاهد اجرای دو اپرا بر اساس داستان رستم و سهراب در ایران بودیم. یکی از آنها اپرای عروسکی «رستم و سهراب» به نویسندگی و کارگردانی «بهروز غریب پور» است که در نیمه نخست دهه هشتاد خورشیدی ساخته شد و دیگری اثری است به همین نام از «لوریس چکناواریان» که در نیمه نخست دهه نود خورشیدی شاهد ساخته شدن و اجرای آن بودیم. در هر دو اپرای مذکور مشهورترین داستان شاهنامه یعنی رستم و سهراب به عنوان منبع اقتباس انتخاب شده است.

با این اوصاف و با توجه به ظرفیت غیر قابل انکار شاهنامه در تبدیل به آثار نمایشی نمی‌توان تعداد نمایش‌های ساخته و اجرا شده با الهام از محتوای غنی این میراث حماسی مکتوب را کافی دانست. در ادامه مطلب پیش رو به ده شخصیت حاضر در شاهنامه و ماجراهای پیرامون آنها اشاره خواهد شد. هدف اصلی از تهیه مطلبی که مشاهده می‌کنید برجسته ساختن این حقیقت است که علاوه بر رستم، سهراب، زال، اسفندیار، بیژن، تهمینه، منیژه و سیاوش شخصیت‌های دیگری نیز در شاهنامه وجود دارند که چه از نظر وجوه مختلف شخصیتی و چه از دید ماجراهایی که تجربه کرده‌اند از جذابیتی هم‌تراز با شخصیت‌های مشهور یاد شده برخوردارند. حتی پرآوازه‌ترین قهرمان شاهنامه یعنی رستم نیز در میان برگ‌های این کتاب ماجراهای متعددی را تجربه می‌کند که برخی از آنها نسبت به هفت خان یا نبرد او با سهراب کمتر شناخته شده‌اند. به بیان دقیق‌تر در مطلب پیش رو علاوه بر داستان‌های قدر ندیده شاهنامه به داستان‌های کمتر شناخته شده رستم نیز اشاره خواهد شد. مسلما تمام این داستان‌ها و شخصیت‌های دخیل در آنها پتانسیل قابل توجهی برای دگردیسی از حکایت‌های کهن به نمایش‌های امروزی دارند.

 

سرگذشت جمشید و فراز و فرود زندگی او

در بخش نخست شاهنامه، پیش از اشاره به ماجرای تولد رستم و شرح جنگاوری‌ها و حماسه‌های او، سرگذشت تعدادی از پادشاهان پیشدادی روایت شده است. در واقع این بخش از شاهنامه جنبه‌های اساطیری بیشتری را نسبت به بخش‌های بعدی به نمایش می‌گذارد. یکی از این پادشاهان جمشید است که شاید بتوان او را پرآوازه‌ترین پادشاه پیشدادی قلمداد کرد. با وجود شهرت فراوانی که جمشید از آن بهره می‌برد در آثار نمایشی ما به او همسنگ با شخصیت‌های دیگر شاهنامه نظیر رستم، اسفندیار یا سیاوش پرداخته نشده است. این در حالی است که عمر دراز جمشید، که بخش عمده آن با دوران پادشاهی طولانی او گره خورده، ظرفیت‌های فراوانی برای تبدیل به آثار نمایشی دارد.

زندگی جمشید به گونه‌ای است که هم می‌توان بخش‌های مختلف آن را به صورت جداگانه به نمایش تبدیل کرد و هم اینکه کل آن را در قابل یک نمایش کاملا مفصل و حتی پر زرق و برق به تصویر کشید. چندی قبل در مطلب تاثیر ویروس کرونا بر تئاتر تایلند به نمایش سنتی این کشور یعنی «سیام نیرامیت» اشاره شد؛ نمایش مشهوری که اهالی تئاتر تایلند آن را در قالب یک اثر موزیکال باشکوه و پرتجمل در شهرهای مختلف این کشور، به ویژه در مناطق توریستی، اجرا می‌کنند. نمایش سیرام نیرامیت علاوه بر آنکه بخش قابل توجهی از فرهنگ و تاریخ تایلند را در دل خود جای داده است، عامل مهمی برای کسب درآمد و جلب توریست محسوب می‌شود. از همین رو می‌توان از آن به عنوان الگوی مناسبی برای طراحی و اجرای آثار نمایشی جذاب و تاثیرگذار بر اساس داستان‌های کهن شاهنامه استفاده کرد.

در طول سال‌های گذشته تئاتر ایران نیز سابقه به روی صحنه بردن نمایش‌های پرهزینه و تجملاتی را داشته است. به عنوان مثال می‌توان به نمایش «بینوایان» به کارگردانی «حسین پارسایی» اشاره کرد که در زمان اجرا حرف و حدیث‌های فراوانی پیرامون بودجه، قیمت بلیت، بازیگران و محتوای آن مطرح شد. حال که قرار است تئاتر ما شاهد اجرای آثاری باشد که به لطف استفاده از ستارگان چشم رنگی سینما، بازاریابی گسترده و قیمت گزاف بلیت با هدف معنی کردن واژه «بفروش» به سالن‌های تئاتر می‌آیند، چه خوب است حداقل موضوع، محتوا و نمایشنامه آنها کپی مو به مو از فیلم‌های سینمایی هالیوودی نباشد و طراحان چنین آثاری اساطیر ایرانی را به عنوان منبع اقتباس مد نظر قرار دهند. در این صورت حداقل محتوای آثار نمایشی پرخرج و گران قیمت تولید شده با بودجه‌های نامعلوم بکر و غیرتکراری خواهد بود. در صورت اجرای ایده مذکور شخصیت جمشید یکی از بهترین گزینه‌ها برای طراحی نمایش‌های تجاری موسوم به «بفروش» است.

جمشید شکل دهنده طبقات اجتماعی بود و مردم را به چهار دسته کاتوزی، نیساری، نسودی و اهنوخوشی تقسیم کرد. کاتوزیان افراد پارسایی بودند که توسط جمشید به کوهستان فرستاده شدند تا خدا را عبادت کنند و در کسب دانش کوشا باشند. نیساریان هنر جنگ آموختند و در قالب ارتش به پاسداری از دستاوردهای پادشاه پرداختند. نسودیان کشاورزانی بودند که وظیفه به بار آوردن محصول از دل زمین را برعهده گرفتند. اهنوخوشیان نیز لقب صنعتگرانی بود که به آهنگری و سایر پیشه‌ها می‌پرداختند. جمشید حدود پنجاه سال از عمر خود را صرف سازماندهی مردم در امر بر عهده گرفتن مشاغل مختلف کرد و پنجاه سال را نیز به کشف روش‌های استفاده مناسب از آهن برای تولید ساز و برگ جنگی اختصاص داد. پس از آن پنجاه سال دیگر هم صرف آموختن چگونگی استفاده از انواع و اقسام پارچه برای دوختن لباس‌های زیبا و فاخر شد. هنر استخراج فلزات گرانبها نظیر طلا و گوهرهای ارزشمند از دل سنگ در کنار هنر ساخت عطر نیز در ردیف کارهایی بود که او بخشی از عمر خود را به آموختن و تکامل دادن آن اختصاص داد. او همچنین هنر ساختن کشتی را پایه‌ریزی کرد و سال‌ها به گشت و گذار در دریا و کاوش آب‌های دور و نزدیک پرداخت. به تصویر کشیدن این اقدامات در پی یکدیگر بهترین سوژه برای ساخت آن دسته از آثار نمایشی است که تمرکز ویژه‌ای بر استفاده از موسیقی و حرکت به جای گفتگو دارند.

فرجام کار جمشید نیز به دلیل برخورداری از بار دراماتیک بالا سوژه بسیار مناسبی برای خلق نمایشنامه است. این پادشاه مقتدر پیشدادی پس از آنکه چهارصد سال از عمر خود را به اقدامات یاد شده اختصاص داد و تمدن را به پیش راند، تخت باشکوهی از طلا و سنگ‌های قیمتی ساخت و بر آن تکیه زد؛ تخت جواهرنشان و زرنشانی که دیوها و پریان آن را به دوش می‌کشیدند و گاه با خود به آسمان می‌بردند. یکی از فرودهای جمشید از آسمان در نخستین روز بهار رقم خورد و زمینه‌ساز پیدایش جشن نوروز شد. پس از آن مردم ایران در پرتو اقدامات مفید جمشید سیصد سال در آرامش و نیک‌بختی به سر بردند. با این حال پادشاه صاحب نام پیشدادی در ۲۳ سال پایانی حکومت خود دچار تکبر و نخوت شد و ادعای خدایی کرد. این گونه بود که فره ایزدی از او دور گردید و سپاهیان و اطرافیانش هر روز بیش از روز قبل از گرد او پراکنده شدند. به این ترتیب زمینه برای رسیدن ضحاک به مقام پادشاهی و فرو رفتن ایران در دوره‌ای طولانی از تاریکی و وحشت فراهم شد. جمشید با دستان خود تاج پادشاهی را به ضحاک تقدیم کرد و از ایران گریخت. او صد سال آواره بود تا اینکه گماشتگان ضحاک عاقبت او را در دریای چین یافتند و به دستور پادشاه جدید بدنش را با اره به دو نیم تبدیل کردند.

یکی دیگر از سوژه‌هایی که می‌تواند به عنوان منبع اقتباس آثار نمایشی مورد توجه قرار گیرد جام جهان نمای جمشید یا همان جام جم است. البته در شاهنامه اشاره‌ای به جام جم نشده است و تنها در داستان کیخسرو شاهد وجود جامی مشابه با جام جم هستیم. با این حال پس از مرگ فردوسی ادیبان و شاعران توجه ویژه‌ای به جمشید نشان دادند و جام جم را از آن او دانستند. در نوشته‌های ادیبانی که دو سه قرن پس از فردوسی در ایران می‌زیستند اشاره‌های فراوانی به این جام جهان وجود دارد که می‌توان از آنها برای ساخت آثار نمایشی بهره گرفت. چه خوب است نمایشنامه‌نویسان و کارگردانان ایرانی به جای آنکه آنچه خود دارند از بیگانه طلب کنند جام جم را از شاهنامه تمنا نمایند و با صرف اندکی خلاقیت آثار نمایشی جذاب و پرمخاطبی بر اساس زندگی پرماجرای جمشید و سایر شخصیت‌های این کتاب پدید بیاورند.

 

سرگذشت کیکاووس و شرح نابخردی‌های او

ماجرای نبرد رستم و سهراب و سرگذشت سیاوش جزو تراژدی‌های تاثیرگذار و روایت‌های غم‌انگیز شاهنامه محسوب می‌شود و دو داستان مشهور و محبوب از میراث گرانبهای فردوسی به شمار می‌رود. با وجود اینکه هر دو داستان یاد شده در دوران پادشاهی کیکاووس رخ می‌دهد اما این پادشاه کیانی نسبت به شخصیت‌های دیگر شاهنامه نظیر رستم، زال، سهراب و سیاوش کمتر شناخته شده است. بر این اساس می‌توان در صورت اقتباس از شاهنامه زندگی کیکاووس را مورد توجه قرار داد تا داستان نمایش برای مخاطبانی که تنها با رستم و سهراب آشنایی دارند از تازگی بیشتری برخوردار باشد و در نظرشان بکر جلوه کند.

کیکاووس که با نام کاووس یا کاووس شاه نیز شناخته می‌شود را می‌توان مظهر بی‌خردی و بلندپروازی در شاهنامه لقب داد؛ پادشاهی که همیشه با خوش خیالی و سر پر باد تصمیم به برداشتن دو هندوانه با یک دست می‌گیرد و بدون آنکه در این کار موفق شود عده زیادی از اطرافیان خود را دچار مشکل می‌کند. در روایت‌های شاهنامه همواره دیگران هستند که باید چاره‌ای برای برون رفت از بحران‌های ایجاد شده توسط کیکاووس بیابند و ناکامی‌های او را جبران کنند. این ناکامی‌ها اغلب توسط رستم رفع و رجوع می‌شود تا به فاجعه ختم نگردد. ماجرای هفت خان رستم که به عنوان یکی از مشهورترین داستان‌های شاهنامه شناخته می‌شود پیامد یکی از همین ناکامی‌ها است. در واقع هفت خان اغلب از اواسط ماجرا روایت شده و به پیش زمینه‌ها و رخدادهایی که سبب رقم خوردن آن شده‌اند توجه چندانی صورت نگرفته است.

کیکاووس پس از نشستن بر تخت پادشاهی با حیله دیوی که خود را به هیبت رامشگری زیبارو در آورده بود هوس حمله به مازندران کرد. با وجود آنکه افراد خردمند و دنیا دیده‌ای مانند زال پادشاه خوش خیال ایران را از انجام این کار برحذر داشتند اما او به هشدارها توجه نکرد و با سپاه خود راهی مازندران شد. پس از خبردار شدن دیو سپید از حمله سپاه کیکاووس به مازندران ورق برگشت و شرایط به زیان سپاه ایران رقم خورد. او بلافاصله همراه با گروهی از دیوها به سپاه کیکاووس یورش برد و با ستاندن نور دیده‌هایشان آنها را به بند کشید. کیکاووس که در نبرد با دیوها شکست خورده بود برای زال پیغام فرستاد که پسر پهلوانش را برای کمک راهی مازندران کند. این ماجرا در نهایت به عبور رستم از هفت خان و کشته شدن دیو سپید به دست او انجامید و کیکاووس و یارانش نجات یافتند.

یکی دیگر از ناکامی‌های کیکاووس و شکست‌های مفتضحانه او در جریان حمله به سرزمین هاماوران رقم خورد. در نخستین نبرد با فرمانروای هاماوران، که خود ماجراهای فراوانی دارد، پیروزی از آن سپاه کیکاووس بود. چیرگی بر دشمن ازدواج او با سودابه، دختر پادشاه هاماوران، را به همراه داشت. اما پادشاه بی‌کار ننشست و دسیسه‌ای برای به دام انداختن کیکاووس و پهلوانان سپاه ایران چید. او پس از دعوت داماد جدیدش به نزد خود زمینه دستگیری او و سرداران نامدارش را فراهم آورد. پیش از اسارت کیکاووس و یارانش سودابه او را از نیت شوم پدر خود آگاه ساخته بود؛ اما کیکاووس به عادت همیشگی یعنی توصیه‌ناپذیری به هشدار او توجه نکرد و با پای خود به دام افتاد. در این مهلکه نیز رستم به کمک پادشاه ایران و سپاه او شتافت و با حمله به سرزمین هاماوران و شکست دادن دشمن آنها را از بند رهایی بخشید. لشکرکشی کیکاووس به مازندران و هاماوران ماجراهای فراوان و پستی و بلندی‌های متعددی دارد که هر کدام از آنها منبع خوبی برای اقتباس به شمار می‌رود.

ماجرای پرواز کیکاووس به آسمان نیز یکی دیگر از داستان‌های مناسب برای تبدیل به نمایش است؛ آزمونی که پادشاه مغرور ایران در آن شکست خورد و به یک انسان فانی بدل گردید. کیکاووس نیز مانند جمشید خیال حکمرانی بر آسمان را داشت؛ از همین رو عقاب‌های بلندپروازی پرورش داد و آنها را به چهار گوشه تخت خود بست تا او را از زمین بلند کنند و به اوج ببرند. اما در نهایت عقاب‌ها اسیر خستگی شدند و بال در هم کشیدند تا تخت پادشاه از آسمان به زمین سقوط کند و فره ایزدی از او دور شود. شخصیت کیکاووس به دلیل خاکستری بودن ظرفیت فراوانی برای حضور در نمایش‌های امروزی دارد؛ ظرفیتی که همچنان در حال هرز رفتن است و بدون اقتباس‌های مناسب نمی‌توان از آن استفاده بهینه کرد.

 

ماجراجویی‌های کمتر شناخته شده رستم و همراهان او

همان گونه که اشاره شد رستم مشهورترین شخصیت شاهنامه نزد ایرانیان است و از همین رو داستان‌های او نیز شناخته شده‌ترین داستان‌های میراث مکتوب فردوسی به شمار می‌آید. با این حال بیشتر آن دسته از داستان‌های رستم از شهرت برخوردارند که او خود در مرکز ماجرا قرار دارد و پهلوان دیگری از سپاه ایران در اطراف او حاضر نیست. به بیان دیگر در شاهنامه داستان‌های متعددی با حضور رستم قابل یافتن است که به اندازه داستان رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار مشهور و شناخته شده نیست. یکی از این داستان‌ها نبرد هفت پهلوان است که رستم در آن تک قهرمان اصلی به حساب نمی‌آید و علاوه بر او پهلوانان دیگری نیز در مرکز ماجرا قرار دارند.

این داستان با تصمیم رستم برای برگزاری جشن مفصلی در زادگاه خود آغاز می‌شود؛ جشن چندین روزه‌ای که اکثر پهلوانان شناخته شده ایران، به خصوص دوستان و همراهان یل سیستان، به آن دعوت شده‌ و در آن حضور دارند. پس از چندین روز بزم و برگزاری مسابقات هیجان‌انگیز چوگان و حضور دلاوران در بیشه برای شکار، پهلوانان نامدار ایران به صرافت تجربه ماجرایی‌ تازه می‌افتند. در همین راستا گیو به رستم پیشنهاد می‌کند که برای تجربه لذت و هیجان بیشتر در شکار بهتر است همگی به دشت توران بروند و در شکارگاه افراسیاب شانس خود را امتحان کنند. رستم و دیگر پهلوانان حاضر در جشن این پیشنهاد را می‌پذیرند و به چراگاه افراسیاب می‌روند تا شکارهای بزرگتری به چنگ آورند. پس از چند روز حضور در آنجا رستم به دوستانش هشدار می‌دهد که احتمالا افراسیاب پس از اطلاع یافتن از حضور آنها در شکارگاه اختصاصی خود به سراغشان خواهد آمد؛ پس بهتر است حواس خود را جمع کنند تا غافلگیر نشوند. پس از هشدار او یکی از پهلوانان ایرانی به نام گرازه به سرحد شکارگاه می‌رود تا تحرکات احتمالی سپاه افراسیاب را زیر نظر بگیرد.

حدس رستم خیلی زود درست از آب در می‌آید و افراسیاب پس از باخبر شدن از حضور سرداران ایرانی در شکارگاه خود همراه با سپاه پرتعدادی به آنجا می‌رود. او پس از مشورت با پیران ویسه به این نتیجه می‌رسد که نخست پهلوانان ایرانی را به دام بیاندازد و سپس سپاه بی‌سردار کاووس را به راحتی شکست دهد تا تمام ایران را تصاحب کند. گرازه با مشاهده حضور سپاه افراسیاب در بیشه موضوع را به اطلاع رستم می‌رساند و پیشنهاد می‌کند همگی چراگاه را ترک کنند. اما رستم زیربار عقب‌نشینی نمی‌رود و ترجیح می‌دهد با سپاه افراسیاب به مقابله برخیزد. گیو نخستین پهلوان ایرانی است که به صف سپاه توران می‌زند و نبرد را آغاز می‌کند. یکی از پهلوانان توران به نام گرزم با گرگین درگیر می‌شود و تا آستانه کشتن او پیش می‌رود؛ اما گیو به نجات گرگین می‌شتابد و گرزم را از پا در می‌آورد.

در این نبرد مبارزات هیجان‌انگیز فراوانی رخ می‌دهد که می‌توان آنها را به آثار نمایشی پرکشش تبدیل کرد. مبارزه الکوس با زواره یکی از این مبارزات است که شباهت‌های نزدیکی به مبارزه پاتروکلوس با هکتور در نبرد تروا دارد. الکوس که یکی از پهلوانان جویای نام توران است میل فراوانی برای شکست دادن رستم و کسب آوازه و اعتبار دارد. او با فرمان افراسیاب پا به میدان نبرد می‌گذارد تا رستم را از پا در بیاورد؛ با این حال از آنجا که تاکنون رستم را ندیده است به اشتباه با برادر او زواره درگیر می‌شود. پیش از آنکه الکوس با شمشیر خود سر از تن زواره جدا کند، رستم به کمک برادر می‌شتابد و با نیزه الکوس را از پا در می‌آورد. شکست الکوس موجب فرار افراسیاب از میدان نبرد می‌شود و تلاش رستم برای به دام انداختن او با کمند نیز راه به جایی نمی‌برد. به این ترتیب نبرد به سود رستم و یارانش به پایان می‌رسد. در نبرد تروا نیز هکتور هنگام درگیری با سپاه یونان پاتروکلوس را با آشیل (آکیلیس) اشتباه گرفت و او را از پا در آورد تا در آتش انتقام آشیل بسوزد. هنگامی که بازسازی مبارزه هکتور و پاتروکلوس به همراه مبارزه انتقامجویانه آشیل و هکتور را در فیلم سینمایی «تروا» محصول سال ۲۰۰۴ میلادی نظاره می‌کنیم بیش از پیش افسوس می‌خوریم که نبردهای جذابی مانند نبرد هفت پهلوان شاهنامه چرا باید همچنان در بند کلمات محدود باقی بماند و به تصویر در نیاید.

مبارزه پیلسم پهلوان تورانی با گیو و سایر پهلوانان ایرانی نظیر گستهم، گرگین و زنگه پسر شاوران نیز از جمله مبارزات شاخص در نبرد هفت پهلوان است که ظرفیت بالایی برای تبدیل به نمایش دارد. در این مبارزه پیلسم یک تنه مقابل چهار پهلوان ایرانی می‌ایستد و هنگامی که پیران او را تنها می‌بیند به کمکش می‌شتابد تا نبرد سنگینی میان او و گیو در بگیرد. متاسفانه چنین نبردهای پرحادثه‌ای تاکنون  کمتر برای اقتباس مورد توجه هنرمندان ایرانی قرار گرفته است و همچنان میان برگ‌های پرشمار شاهنامه در قفسه کتابخانه‌ها خاک می‌خورد.

 

بخت نامراد مادر سیاوش و تحمیل جبر زمانه به او

در شاهنامه علاوه بر شخصیت‌های مرد زنان متعددی نیز حضور دارند که در قیاس با مردان توجه چندانی به آنها نشده است. شاید یکی از دلایل این امر را بتوان پررنگ‌تر بودن حضور مردان در میراث مکتوب فردوسی دانست. با این حال در صورتی که هنرمندان تئاتر تمایل داشته باشند می‌توانند در اقتباس از داستان‌های شاهنامه شخصیت زنان را برجسته‌تر سازند. یکی از نمونه‌های اقتباسی اخیر با چنین رویکردی نمایش «پات» به نویسندگی و کارگردانی اصغر خلیلی بود که در سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر به عنوان اثر مهمان حضور داشت. در این نمایش شاهد وجود نگاهی متفاوت و امروزی به بخشی از شاهنامه بودیم و شخصیت فرنگیس به عنوان یک زن حضور پررنگ، درخشان و قدرتمندی روی صحنه داشت. در شاهنامه علاوه بر فرنگیس شخصیت‌های زن دیگری نیز وجود دارد که می‌توان با رویکردی مشابه آنها را بر صحنه نمایش به تصویر کشید.

یکی از شخصیت‌های زن شاهنامه که پتانسیل مناسبی برای تبدیل شدن به یک زن امروزی در آثار نمایشی دارد مادر سیاوش است. برش کوتاهی که از زندگی این زن در شاهنامه ارائه شده پر از تلاطم و رخدادهای ناخوشایند است و بیش از هر چیز رنجی که بر اثر مردسالاری بر او تحمیل شده را نمایان می‌سازد. حضور او در ماجراهای شاهنامه کاملا ناگهانی و اتفاقی است و به همان سرعت که وارد داستان می‌شود از آن خارج می‌گردد. این زن حتی نام مشخصی نیز ندارد و در مجموع فردی بی‌پناه، آسیب‌پذیر و شکننده جلوه می‌کند.

روزی توس همراه با گیو و گودرز و تنی چند از یاران خود به شکار می‌رود اما به جای غزال و آهو دختر زیبایی را می‌یابد که در بیشه سرگردان است. دختر جوان نزد پهلوانان اعتراف می‌کند که از چنگال پدر مست خود گریخته است تا از شر ضرب و شتم و رفتار ناشایست همیشگی او در امان بماند. او خود را از نژاد فریدون و از بازماندگان گرسیوز معرفی می‌کند و شرحی که از پدر و مادرش می‌دهد نشان از آن دارد که فرزند یکی از حکمرانان محلی سرزمین‌های اطراف است. یکی دیگر از دلایل این ادعا توضیح دختر جوان در مورد تاج زرینی است که بر سر داشته و سارقان آن را همراه با جواهراتی که با خود حمل می‌کرده به تاراج برده‌اند. دختر سرگردان از اسب خود می‌گوید که در میانه‌های راه او را به زمین انداخته و چرخه بی‌پایان بدبیاری‌های او را تکمیل کرده است.

چهره دختر آن‌چنان زیبا است که میان توس و گیو برای جلب نظر او رقابت سختی در می‌گیرد. جدال آن دو با هم به نقطه‌ای می‌رسد که تصمیم می‌گیرند دختر جوان را به ضرب گرز یا شمشیر از پا در بیاورند تا مشکل حل ناشدنی خود را حل کنند. به نظر می‌رسد فیلم سینمایی «غزل» محصول سال ۱۳۵۵ خورشیدی به کارگردانی مسعود کیمیایی همین بخش کوتاه از شاهنامه را به عنوان منبع اقتباس خود برگزیده است. در فیلم مذکور نیز دو برادر جنگلبان به نام‌های حجت و زین‌العابدین عاشق زن جوان و سرگردانی به نام غزل می‌شوند و چون هیچ‌کدام از آنها حاضر نیست به نفع دیگری کنار برود عاقبت زن بینوا را در اقدامی قرون وسطایی به قتل می‌رسانند تا صورت مسئله را پاک کنند. موضوع این فیلم به خوبی ثابت می‌کند که بسیاری از ماجراهای شاهنامه را می‌توان به آثار نمایشی متفاوت با محتوای امروزی تبدیل کرد.

البته در شاهنامه دختر جوان کشته نمی‌شود و در نهایت توسط یکی از اطرافیان توس و گیو از مرگ نجات می‌یابد. او به آنها پیشنهاد می‌کند برای حل مشکل خود نزد کیکاووس بروند و از او رهنمایی بخواهند. کاووس شاه به محض دیدن دختر پریچهر و آگاهی یافتن از پیشینه خانوادگی او مشکل توس و گیو را حل می‌کند و به آنها می‌گوید چنین بانوی زیبا و با اصل و نسبی تنها شایسته حضور در سرای پادشاه است. البته کیکاووس پیش از ازدواج با دختر نظر او را می‌پرسد و او نیز به دلیل بی‌پشتوانه بودن و فرار از سرگردانی و هراس و مهمتر از همه گریز از مرگ و غارت پیشنهاد پادشاه را می‌پذیرد. با این حال بدشانسی‌های دختر جوان پس از به دنیا آمدن فرزندش سیاوش همچنان ادامه می‌یابد. ستاره‌شناسان سرنوشت کودک تازه متولد شده را آشفته پیش‌بینی می‌کنند و کیکاووس برای حفاظت از سیاوش او را به رستم می‌سپارد. به این ترتیب سیاوش دور از مادر در زابل نزد رستم رشد می‌کند و بدون تجربه کردن مهر مادری به سن جوانی می‌رسد.

سرگذشت کوتاه مادر بی‌نام سیاوش در شاهنامه تنها با اشاره مختصری به مرگ او پایان می‌یابد. سیاوش پس از رسیدن به سن جوانی نزد پدر باز می‌گردد و مدت کوتاهی را کنار مادر خود سپری می‌کند. ملاقات شادی آفرین و شیرینی که مرگ ناگهانی مادر، که دلیل آن نیز روشن نیست، خیلی زود به آن پایان می‌دهد و پسر جوان را به سوگ می‌نشاند. حضور کوتاه مادر سیاوش در شاهنامه، که بخش عمده آن به شرح تیره‌روزی او اختصاص دارد، بهترین سوژه برای تبدیل به آثار نمایشی امروزی با تمرکز بر وضعیت زنان در جامعه است. ابهامات فراوانی که در مورد گذشته مادر سیاوش و همچنین کیفیت زندگی او در کاخ پادشاه وجود دارد امکان مناسبی را در اختیار نمایشنامه‌نویس قرار می‌دهد تا به داستان زندگی این زن جوان شاخ و برگ بدهد و آن را بنا به میل خود یا با توجه به اقتضای مسائل روز بپروراند.

 

سرگذشت کیخسرو و شرح کین خواهی او

کیخسرو نسبت به پدرش سیاوش از شهرت کمتری برخوردار است و همین موضوع لزوم اقتباس از زندگی او برای تولید آثار نمایشی را دوچندان می‌کند. زندگی فرزند سیاوش و فرنگیس از دوران کودکی تا کهنسالی با ماجراهای فراوانی گره خورده است که جملگی ظرفیت مناسبی برای تبدیل شدن به نمایش دارند.

کیخسرو که در خانه پیران متولد شد توسط او به چوپانان واگذار گردید تا از گزند پدربزرگش افراسیاب دور بماند و به سرنوشت پدرش سیاوش دچار نشود. با این حال هنگامی که شاهزاده جوان از آب و گل درآمد پیران توانست افراسیاب را راضی کند که او را نزد خود باز گرداند. او به کیخسرو سفارش کرد هرگز در حضور افراسیاب خود را خردمند و نکته‌بین جلوه ندهد و از بروز رشادت بپرهیزد تا مبادا پادشاه توران او را تهدیدی بر علیه خود حس کند. کیخسرو با این ترفند سال‌ها از گزند افراسیاب در امان ماند و در کنار مادرش فرنگیس به زندگی ادامه داد.

با این حال برخلاف توران شرایط در ایران چندان مساعد و باثبات به نظر نمی‌رسید. از یک سو مرگ سیاوش پهلوانانی نظیر رستم را به کین خواهی خون او واداشته بود و از سوی دیگر بی‌کفایتی کیکاووس لزوم نشستن یک شاه باخرد و تازه نفس بر تخت پادشاهی را به بزرگان و ریش‌ سفیدان ایران گوشزد می‌کرد. نخستین مرحله از روند پر فراز و نشیب انتقام خون سیاوش که توسط رستم و سایر پهلوانان ایرانی انجام گرفت خود ماجراهای فراوانی را در بر می‌گیرد که سوژه مناسبی برای استفاده در آثار نمایشی است. به عنوان مثال می‌توان به درگیری رستم با افراسیاب و هومان در میدان نبرد اشاره کرد که در نهایت هر دوی آنها از میدان می‌گریزند و افراسیاب برای در امان ماندن از گزند رستم به آب‌های چین پناه می‌برد. پیش از آن پیلسم پهلوان نامدار تورانی به دست رستم کشته شد که نبرد آن دو خود ماجرای جالبی برای روایت تصویری در قالب آثار نمایشی است. البته کیخسرو در این ماجراها نقش چندانی ندارد.

پس از آنکه رستم مدتی به جای افراسیاب بر تخت پادشاهی سرزمین توران تکیه زد از بیم حمله پادشاه فراری توران به ایران کاخ او را ترک کرد و به زادگاه خویش بازگشت. به این ترتیب افراسیاب بار دیگر به توران آمد و کیخسرو و فرنگیس را نیز همراه با خود به آنجا بازگرداند. در همان زمان گودرز پهلوان نامی ایران خواب دید فرزند سیاوش که کیخسرو نام دارد زنده است و در سرزمین توران روزگار می‌گذراند. او پسرش گیو را مامور سفر به توران کرد تا به هر ترفند ممکن وارث تاج کیانی را به سرزمین پدری خود یعنی ایران باز گرداند. گیو به تنهایی و با هویت مخفی راهی توران گردید و هفت سال در پی یافتن کیخسرو آن سرزمین را جستجو کرد تا عاقبت موفق به یافتن شاهزاده جوان و مادرش شد و آنها را به ایران باز گرداند. بازگشت کیخسرو، فرنگیس و گیو به ایران از طریق رود جیحون حوادث متعددی را در بر می‌گیرد که درگیری گیو با گلباد و فراری دادن او به همراه لشکر پر تعدادش یکی از آنها است. بسیاری از این حوادث تاکنون چندان به عنوان منبع اقتباس مورد توجه هنرمندان تئاتر قرار نگرفته‌ است و از همین رو سوژ‌ه‌ای بکر برای ساخت آثار متفاوت و غیر کلیشه‌ای با فرم و محتوای امروزی به شمار می‌رود.

ماجرای تسخیر دژ بهمن توسط کیخسرو و پیش‌زمینه‌های مربوط به آن نیز یکی دیگر از سوژه‌هایی است که می‌توان به اقتباس از آن در آثار مختلف هنری از جمله نمایش پرداخت. پس از بازگشت کیخسرو به ایران و بالا گرفتن زمزمه‌های مربوط به نشستن او بر تخت پادشاهی به جای کیکاووس از زبان گودرز و گیو، دیگر پهلوان ایرانی یعنی توس با این کار مخالفت ورزید و فریبرز را گزینه شایسته‌تری برای جایگزینی کاووس شاه دانست. او که خود را از تبار پادشاهان می‌دانست به دلیل زاده شدن کیخسرو از مادر تورانی شاهزاده جوان را برای پادشاهی ایران نامناسب می‌پنداشت. اختلاف نظر توس و گودرز کار را تا آستانه آغاز یک جنگ داخلی بالا برد. اما توس به دلیل احتمال حمله افراسیاب به ایران در صورت وقوع جنگ داخلی پا پس کشید و پیشنهاد کرد همگی برای داوری نزد پادشاه بروند. کیکاووس فرمان داد برای اینکه عدالت میان فریبرز (فرزندش) و کیخسرو (نوه‌اش) رعایت شود هر کدام از آنها که موفق به فتح دژ بهمن شد به جای او بر تخت پادشاهی ایران خواهد نشست.

ابتدا فریبرز با همراهی توس عزم تسخیر دژ بهمن در اردبیل کرد؛ اما این دژ زیر سلطه گروهی از دیوها، اهریمنان و جادوگران قرار داشت. به همین سبب فریبرز و سپاه او موفق به عبور از دروازه‌های دژ نشدند و به دلیل زبانه کشیدن آتش از زمین و گداخته بودن خاک زیر پایشان شکست خورده و ناکام به خانه باز گشتند. پس از آنها نوبت به کیخسرو رسید تا همراه با گودرز و سپاهی که تدارک دیده بود به سمت اردبیل رهسپار شود. سپاه کیخسرو با فرماندهی خردمندانه او دیوها را از راه دور به کمک پرتاب تیر از پا در آورد و دژ بهمن را تسخیر نمود. به این ترتیب کیخسرو به مقام پادشاهی رسید و جایگزین پدربزرگ خود شد. پس از رسیدن به این مقام او پهلوانان نامدار ایران را به سمت توران روانه کرد تا انتقام خون پدرش سیاوش را از پدربزرگ مادری خود افراسیاب بگیرد. یکی از مهمترین رخدادهای مربوط به لشکرکشی سپاه کیخسرو به توران وقوع زورآزمایی بزرگی میان طرفین درگیری است که با نام نبرد دوازده رخ شناخته می‌شود. در این نبرد که نتیجه آن کشته شدن دوازده پهلوان تورانی به دست دوازده پهلوان ایرانی بود طومار حکومت افراسیاب بر توران در هم پیچیده شد و او به دست کیخسرو از پا در آمد. این نبرد نیز مانند تسخیر دژ بهمن منبعی برای پی‌ریزی نبردهای جذاب مشابه در آثار نمایشی مختلف است؛ به ویژه آنکه می‌توان درگیری‌های دیگری به داستان افزود و فتیله اکشن، هیجان و تعلیق در نمایشنامه را بالا کشید.

فرجام کار کیخسرو نیز بار دراماتیک فراوانی دارد و سوژه مناسبی برای خلق آثار تصویری تاثیرگذار است. او پس از گرفتن انتقام پدر خود حدود شصت سال بر ایران حکمرانی کرد و عاقبت به این نتیجه رسید که نمی‌خواهد سرنوشتی مانند جمشید، ضحاک و کیکاووس داشته باشد و در پایان راه دچار گمراهی و نخوت شود. از همین رو مدتی در خلوت به عبادت پرداخت و از خدا خواست او را از دنیای فانی به سرای جاویدان ببرد. پادشاه خلوت نشین شبی در خواب با سروش، فرشته پیام رسان، ملاقات کرد و از او این نوید را شنید که به زودی از دنیای فانی به سرای جاویدان رخت بر خواهد بست؛ اما پیش از آن باید جانشین شایسته‌ای برای خود برگزیند.

کیخسرو در کمال تعجب اطرافیان خود و بزرگان ایران لهراسب را به عنوان پادشاه بعدی ایران برگزید. اگرچه لهراسب نیز مانند کیخسرو تبار کیانی داشت اما بسیاری از نزدیکان پادشاه نظیر زال و رستم با انتخاب او مخالف بودند و لهراسب را در حد و اندازه نشستن بر تخت پادشاهی نمی‌دیدند. این امر بعدها به کشمکش‌های دامنه‌داری میان خاندان زال و لهراسب منجر شد و در نهایت به نبرد رستم و اسفندیار انجامید. هرچند که نبرد دوئل‌وار این دو پهلوان پیر و جوان بسیار مشهور است اما تا کنون کمتر به منشا و پیش‌زمینه‌های شکل گرفتن آن توجه شده است.

کیخسرو پس از اینکه تمام اطرافیان خود را به انتخاب لهراسب قانع کرد همراه با جمعی از نزدیکانش به دامنه کوه بلندی رفت (بنابر برخی روایت‌ها کوه دنا) و با همه وداع نمود. او به دیگران توضیح داد پس از رسیدن به قله کوه دیگر کسی او را نخواهد دید. با این حال پنج تن از سرداران سپاه کیخسرو یعنی توس، گیو، بیژن، گستهم و فریبرز پادشاه را تنها نگذاشتند و او را تا قله همراهی کردند. کیخسرو سر و تن خسته خود را در آب روان شستشو داد و پس از ملاقات با سروش خجسته از نظر ناپدید شد. سرداران سپاه او نیز هنگام بازگشت از قله کوه گرفتار طوفان و برف شدند و آنها را نیز مانند کیخسرو هیچ‌گاه کسی دوباره ملاقات نکرد. پس از مرگ فردوسی و در دورانی که عرفان و تصوف بیش از پیش در میان ادیبان رواج یافته بود شخصیت کیخسرو بسیار مورد توجه آنها قرار گرفت و شاعران و نویسندگان از او در آثار خود فراوان یاد کردند. کیخسرو شخص پاکبازی بود که عروج به آسمان را به مال و قدرت ترجیح داد و از این جهت مرام او مورد توجه عارفان قرار گرفت. در مجموع بخش‌های مختلف زندگی این شخصیت برای تبدیل به آثار نمایشی با سبک و محتوای متفاوت کاملا مناسب به نظر می‌رسد.

 

ماجرای فرود و فرجام غم‌انگیز او

فرود یکی دیگر از فرزندان سیاوش است که برخلاف پدر شهرت چندانی ندارد و هنرمندان تئاتر آن‌چنان که باید به او نپرداخته‌اند؛ این در حالی است که فرجام کار او از نظر تاثیرگذاری بر مخاطب چیزی کم از سرنوشت سیاوش، سهراب و اسفندیار ندارد. البته در بخش نمایش‌های محیطی و فضای باز هجدهمین جشنواره نمایش عروسکی «تهران-مبارک» شاهد حضور اثری به نام «فرود سیاوش» از استان کرمانشاه بودیم که به ماجرای لشکرکشی توس به دژ کلات می‌پرداخت. با این حال داستان فرزند سیاوش لایق آن است که در آثار نمایشی بیشتر و جدی‌تری بازتاب یابد و از دریچه‌های متفاوتی به آن نگریسته شود.

هنگامی که کیخسرو عزم لشکرکشی به توران و گرفتن انتقام خون پدر می‌کند توس را به فرماندهی سپاه خود بر می‌گزیند و به او هشدار می‌دهد در راه رسیدن به توران از رویارویی با برادرش فرود بپرهیزد. فرود فرزند نخست سیاوش و حاصل ازدواج سیاسی او با جزیره دختر پیران ویسه، فرد دست راست افراسیاب، بود. پس از آن سیاوش با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج کرد و از این پیوند، که آن هم بیش از هر چیز جنبه سیاسی داشت، فرود متولد شد. کیخسرو هرگز برادر بزرگ خود را ملاقات نکرد؛ با این حال علاقه فراوانی به او داشت و به مادرش جریره احترام می‌گذاشت. از همین رو به توس توصیه کرد هنگامی که به دوراهی منتهی به توران رسیدی از راه کوهستان نرو؛ چرا که کلات محل استقرار دژ سفید و مکان حکمرانی فرود و اقامتگاه مادرش جریره است. بنابراین از راه بیابان برو تا کوچکترین احتمالی برای رویارویی سپاه ما با فرود وجود نداشته باشد؛ او ایرانیان را به نام نمی‌شناسد و نباید سپاه ما با او نبرد کند.

با این حال هنگامی که سپاه ایران به دوراهی مذکور رسید توس بدون توجه به هشدار بزرگان لشکر از جمله گودرز، که فرمان کیخسرو را به او یادآوری کردند، راه کوهستان را برگزید. در کلات فرود متوجه حضور لشکر ایران شد و با فرد دست راست خود تخوار برای خوش‌آمدگویی نزد آنها رفت. پیش از آن او از مادرش در مورد نام و نشان سرداران ایرانی پرس و جو کرده و نام تعدادی از آنها را فرا گرفته بود. هنگامی که توس متوجه حضور فرود و تخوار در بالای تپه شد بهرام پسر گودرز را به سراغ آنها فرستاد تا از نام و نشان آن دو فرد ناشناس پرس و جو کند. پس از آنکه بهرام دریافت با فرود ملاقات کرده است بسیار خوشحال شد و این خبر را به توس رساند. اما توس از سر نخوت و خشم و نفرت تعدادی از اعضای لشکر را همراه با داماد خود ریونیز به سراغ فرود و تخوار فرستاد تا آنها را دستگیر کنند. بهرام تعدادی از پهلوانان را از انجام این کار منصرف نمود و به آنها گوشزد کرد نبرد با برادر پادشاه عاقبت خوبی برایمان ندارد. با این حال ریونیز داماد توس توجهی به سخنان او نکرد و به سراغ فرود رفت تا به دست او کشته شود. توس به خونخواهی او فرزند خود زرسپ را به سراغ فرود فرستاد که او نیز به دست فرزند سیاوش کشته شد. توس که از غم مرگ پسر و داماد جوان عقل خود را به طور کامل باخته بود بی‌درنگ رخت رزم بر تن کرد و به سوی فرود روانه شد. در این نبرد اسب او از پا درآمد و با حالتی تحقیرآمیز به پایین تپه بازگشت. گیو که از تحقیر فرمانده سپاه ایران به خشم آمده بود به سراغ فرود رفت و همان بلا بر سر او نیز آمد. پس از آن نوبت بیژن فرزند گیو رسید که برای نبرد با فرود راهی بالای تپه شود. در نبرد آن دو اسب‌هایشان کشته شدند و مبارزه با عقب‌نشینی فرود به داخل دژ سفید خاتمه یافت. بیژن جوان که از این اتفاق حسابی خشمگین شده بود از توس خواست اجازه دهد دژ تورانیان را تسخیر کنند و تمام ساکنانش را از دم تیغ بگذرانند. اما توس بدون آنکه درایت به خرج دهد و از خونریزی بیشتر و برادرکشی جلوگیری کند این خواسته را پذیرفت.

سپاه ایران در طول شب دژ را محاصره کرد و فردای آن روز نبرد سختی میان فرود با پهلوانان ایرانی در گرفت. او پس از آنکه تمام یاران خود را در طول نبرد از دست داد در پایان کار با رهام و بیژن روبه‌رو شد. فرود پس از زخمی کردن بیژن در این نبرد نابرابر و دریافت ضربات کاری از او به سمت دژ خود عقب نشینی کرد و در بستر مرگ افتاد. او پیش از آنکه چشم از جهان فرو بندد به مادر و همسرش وصیت کرد بهتر است پیش از تسخیر دژ توسط سپاه توس تمام زنان به بالای باروهای دژ بروند و خود را از آن بالا پایین بیاندازند؛ چرا که هیچ مشخص نیست یاران توس قرار است چه بلایی بر سر آنها بیاورند. آنها نیز به دستور او عمل کردند و نبردی که توس با خودپسندی و بی‌خردی خود آغاز کرد به طرز غم‌انگیز و فاجعه‌باری خاتمه یافت. این ماجرا تاثیر عمیقی بر بهرام گذاشت و تا زمان مرگ خود در نبرد با تورانیان هرگز از خیال آن بیرون نیامد. او علاوه بر سرزنش کردن توس خود را نیز سرزنش می‌کرد که چرا نتوانسته است جلوی وقوع این فاجعه را بگیرد. پس از این نبرد سپاه توس گرفتار طوفان و بوران مهیبی شد و شکست تحقیرآمیزی را از لشکر توران تحمل کرد. بسیاری از پهلوانان ایرانی از جمله بهرام رفتار ناشایست توس با فرود را عامل این شکست می‌دانستند.

سرگذشت تلخ و دردناک فرود سوژه بسیار مناسبی برای تبدیل به آثار نمایشی بزرگ و پرجلوه‌ است و جای افسوس دارد که چرا به قدر کفایت به آن توجه نمی‌شود. در واقع می‌توان ادعا کرد که از سوژه‌هایی نظیر این داستان تاکنون استفاده درست و قابل قبولی برای تبدیل به آثار نمایشی تاثیرگذار و ماندگار نشده است.

 

داستان پادشاهی کوتاه نوذر و شرح بی‌کفایتی‌ها و ناکامی‌های او

منوچهر را می‌توان آخرین پادشاه مقتدر پیشدادی قلمداد کرد که با مرگ او پیشدادیان نیز به انتهای راه خود رسیدند. پس از منوچهر فرزندش نوذر به پادشاهی ایران رسید؛ مردی که بهره چندانی از هوش و تدبیر و کفایت نداشت و دوران پادشاهی کوتاه مدت و هفت ساله او سراسر شکست و ناکامی بود. او در ابتدا با شورش‌های گسترده مردمی مواجه شد؛ قیام‌های دامنه‌داری که با تدبیر حکمران خردمند زابل یعنی سام بالاخره فرو خوابید. پشنگ پادشاه توران پس از باخبر شدن از مرگ منوچهر سپاه عظیمی را به فرماندهی پسرش افراسیاب فراهم کرد تا هم انتقام مرگ نیای خود تور را بگیرد و هم ایران را تصاحب کند. نبرد منوچهر با سلم و تور و غلبه بر آنها به منظور گرفتن انتقام خون پدربزرگش ایرج خود داستان پر ماجرایی است که می‌تواند منبع مناسبی برای خلق نمایشنامه‌های مختلف باشد.

لشکرکشی افراسیاب برای نبرد با نوذر با مرگ سام در زابل هم‌زمان بود؛ حادثه‌ای که پسر او زال را تا مدتی به خود مشغول نگه داشت و مانع از دخالت او در نبرد با توران به سود نوذر شد. افراسیاب که فرصت را برای غلبه بر نوذر مناسب می‌دید با تمام قوا به لشکر ایران حمله کرد و چندین پیروزی پی در پی به دست آورد. کشته شدن قباد پهلوان کهنسال ایرانی به دست پهلوان جوان و تازه نفس تورانی به نام بارمان در کنار کشته شدن دیگر پهلوان ایرانی یعنی شاپور از جمله حوادث مهم این نبرد به شمار می‌رود که بار احساسی قابل توجهی برای تبدیل شدن به نمایش دارد. علاوه بر آن می‌توان به انتقام قارن برادر قباد از بارمان اشاره کرد؛ او به عنوان یکی از سرداران کلیدی سپاه ایران پس از غلبه بر قارن با خالی کردن پشت پادشاه به سمت ایران عقب‌نشینی کرد تا نوذر به دست افراسیاب اسیر شود.

اسارت نوذر به دست دشمن شکست سنگینی برای ایرانیان محسوب می‌شد و روحیه سربازان حاضر در میدان جنگ را در هم شکست. قارن پس از بازسازی سپاه خود به میدان نبرد بازگشت و شکست سنگینی بر پیران ویسه تحمیل نمود. در سوی دیگر میدان و در حوالی مرزهای سیستان زال که از عزاداری پدر فارغ شده بود به توصیه پدرزن خود مهراب کابلی سپاهی تدارک دید و به نبرد لشکر توران به فرماندهی خزروان و شماساس رفت. در نبردی که میان دو سپاه زابلستان و توران درگرفت زال موفق به شکست خزروان و گلباد شد و شماساس را فراری داد. تحمل دو شکست یاد شده در دو جبهه متفاوت سخت بر افراسیاب گران آمد و موجب کشته شدن نوذر به دست او شد. با این حال نبرد ایران و توران به جنگی فرسایشی تبدیل گردید و پس از توافق طرفین درگیری همگی به درون مرزهای خود بازگشتند. به این ترتیب افراسیاب موفق نشد نقشه پشنگ برای غلبه کامل بر ایران را به طور کامل عملی کند. هرچند که او در ری چند صباحی تاج بر سر نهاد و مدتی به عنوان پادشاه ایران حکمرانی کرد.

داستان نوذر و ماجراهای مختلفی که در طول دوران کوتاه فرمانروایی خود بر ایران تجربه کرد و شرح بلاهایی که بر سر او و اطرافیانش آمد روایت پهلوانان نسل پیش از رستم است؛ شخصیت‌هایی نظیر قارن، قباد، گستهم، پیران ویسه (از توران) و حتی خود زال که هم خود آنها و هم نبردهایشان نسبت به رستم و نبردهای او کمتر شناخته شده است. از همین رو می‌توان با تبدیل این داستان‌ها به روایت‌های تصویری و تولیدات نمایشی آثار تازه‌ای را برای مخاطب خلق کرد.

 

روایت زندگی توس و شرح خودمحوری‌ها و وفاداری‌های او

توس (طوس) که با لقب زرین کفش نیز شناخته می‌شود یکی دیگر از شخصیت‌های خاکستری شاهنامه است که خصلت‌های او گاه به سمت سیاه شدن میل می‌کند. این ویژگی موجب می‌شود که شخصیت او برای اقتباس در نمایش‌های امروزی یعنی آثاری که شخصیت‌های سیاه و سفید کلاسیک چندان در آنها جایی ندارند کاملا مناسب جلوه کند. با نگاهی به توس در شاهنامه می‌توان مجموعه‌ای از خصوصیات منفی نظیر تندخویی، خودپسندی و خودمحوری را در کنار خصوصیات مثبتی نظیر شجاعت و وفاداری مشاهده کرد.

پس از کشته شدن نوذر به دست افراسیاب نظر زال بر این بود که هیچ‌کدام از دو فرزند او یعنی توس و گستهم شایستگی نشستن بر تخت پادشاهی را ندارند. نظر او مورد قبول سایر بزرگان ایران قرار گرفت و به انتخاب فرد دیگری از نسل فریدون به نام زو فرزند تهماسب به عنوان پادشاه جدید انجامید. با وجود آنکه مطابق با رسم و رسوم دوران باستان حق نشستن بر تخت پادشاهی به توس می‌رسید، اما او پس از کنار گذاشته شدن از جانشینی پدرش سر به طغیان بر نداشت و وفاداری خود را به پادشاه جدید ایران حفظ کرد. البته این اتفاق موجب شد او همواره خود را سرداری از نسل پادشاهان بنامد و برای خود نسبت به دیگران نوعی برتری قائل شود. این اعتقاد که ریشه در خودبینی و فقدان فروتنی داشت پس از بازگشت کیخسرو به ایران و مطرح شدن احتمال جانشینی او به جای پدربزرگش کیکاووس بیش از هر زمان دیگری در رفتار توس نمایان گردید. توس کیخسرو را به دلیل زاده شدن از مادر تورانی یک ایرانی اصیل نمی‌دانست و لایق نشستن بر تخت پادشاهی نمی‌دید.‌ البته پس از آنکه مشکل تعیین جانشین کاووس شاه با ماجرای فتح دژ بهمن در اردبیل حل شد توس به کیخسرو اعلام وفاداری کرد و توسط او به عنوان فرمانده سپاه ایران در جنگ با توران انتخاب شد. از همین رو می‌توان وفاداری و پایبندی به نظر و تصمیم بزرگان و مصلحت اندیشان کشور را جزو ویژگی‌های مثبت توس و خودپسندی و خود برتر بینی و زود از کوره در رفتن او را به عنوان ویژگی‌های منفی این شخصیت قلمداد کرد.

ویژگی‌های منفی توس فجایع جبران ناپذیری نظیر کشته شدن بی‌دلیل فرود و خانواده او را به بار آورد که موجب تغییر دادن سرنوشت بسیاری از افراد شد. در اثر این حادثه که با حوادث ناخوشایند دیگری گره خورد و تکمیل گردید روحیه و توان سپاه ایران به شدت تحلیل رفت و شکست سنگینی را بر آنها تحمیل کرد؛ شکستی که کشته شدن بهرام تنها یکی از پیامدهای مهم آن بود. مرگ بهرام نیز مانند مرگ فرود، سهراب، سیاوش و حتی اسفندیار جزئیات تاثیرگذاری دارد که آن را به منبع خوبی برای اقتباس و ماده خام مناسبی برای تبدیل به نمایشنامه تبدیل می‌کند.

شکست در برابر سپاه توران موجب فرا خواندن توس از میدان نبرد و جایگزینی او با فریبرز توسط کیخسرو شد. او توس را به خاطر رقم زدن مرگ برادرش بسیار سرزنش کرد و دلیل گردن نزدن او را تعلق داشتن به تبار فریدون عنوان کرد. با این حال پس از شکست فریبرز از لشکر توران دل کیخسرو با وساطت رستم نرم شد و با بخشیدن توس او را بار دیگر به میدان نبرد فرستاد.

حضور دوباره توس در میدان نبرد با حوادث فراوانی گره خورده است که به دلیل برخورداری از ویژگی‌های حماسی و بهره‌مندی از هیجان بالا پتانسیل قابل توجهی برای تبدیل به نمایش دارد. به عنوان مثال می‌توان به ماجرای محاصره توس و سربازان او در کوه هماون توسط پیران و هومان از سپاه توران اشاره کرد که قرار گرفتن پهلوانان ایرانی در تنگنا را به دنبال داشت. جریان این محاصره فراز و نشیب فراوانی دارد و برای تبدیل به روایت‌های نمایشی بسیار مناسب است. در طول این نبرد و درگیری‌های پیش از آن گودرز بسیاری از فرزندان و نوادگان خود را از دست داد. بر این اساس می‌توان شخصیت او را نیز مورد مناسبی برای اقتباس دانست؛ پهلوان کهنسالی که در جریان نبردهای مرتبط با خون‌خواهی سیاوش اکثر اعضای خانواده خود را از دست داد و شاهد کشته شدن بسیاری از آنها بود. او بعدها چندین بار به این نکته اشاره می‌کند و با گلایه از خود و دیگران می‌پرسد که چرا باید زنده بماند و مرگ تک‌تک اعضای جوان خانواده‌اش را نظاره کند؟

آخرین عضو بازمانده از خانواده گودرز پسرش گیو بود که در جریان عروج کیخسرو به آسمان او را تا قله کوه (دنا) همراهی کرد. توس نیز در این سفر حضور داشت و مانند گیو و سه هم‌رزم دیگر خود هرگز از کوهستان بازنگشت. پیش از بالا رفتن از کوه و رسیدن به قله کیخسرو به آنها اطمینان داده بود که نیازی به حضورشان در بالای کوه نیست و این راهی است که او باید خودش به تنهایی آن را بپیماید. با این حال توس و سایر سرداران اصلی سپاه کیخسرو پادشاه را تا قله همراهی کردند و وفاداری خود را به او ثابت نمودند. در مجموع می‌توان گفت که تلفیق صفات مثبت و منفی شخصیت توس در نمایش‌های امروزی قادر به پدید آوردن ترکیب جالبی خواهد بود.

 

داستان گرد آفرید و روایت قصه همتایان او

همان گونه که اشاره شد در واگویی داستان‌های شاهنامه به زنان کمتر از مردان توجه شده است. به عنوان مثال در داستان مشهور رستم و سهراب دختر جوانی به نام گردآفرید حضور دارد که ماجرای نبرد او و سهراب نسبت به ماجرای نبرد نهایی پدر و پسر کمتر مورد توجه قرار گرفته است. گردآفرید برخلاف بسیاری از شخصیت‌های زن شاهنامه که تنها نقش مادر یا همسر را ایفا می‌کنند از خصوصیات سلحشوری برخوردار است و مانند اکثر شخصیت‌های مرد حاضر در این اثر با شجاعت گام به میدان نبرد می‌گذارد. در واقع پیش از رویارویی نهایی رستم و سهراب پهلوان جوان ابتدا با گردآفرید نبرد کرد.

افراسیاب که از نسبت سهراب یا رستم باخبر بود به خیالات خام پسر جوان در مورد پدرش بال و پر داد و لشکر مجهزی در اختیار او گذاشت تا به ایران یورش ببرد. سهراب که در طول عمر خود تنها آوازه پدرش را شنیده بود و او را نمی‌شناخت کیکاووس را در برابر رستم حقیر می‌دید. از دید او تنها رستم شایسته نشستن بر تخت پادشاهی ایران بود و این امر باید به دست او محقق می‌شد. او نمی‌دانست پدرش همواره به پادشاهان ایران وفادار بوده و نقش خود را چیزی فراتر از پهلوان جان برکفی که حافظ مرزهای ایران است نمی‌بیند. اما افراسیاب این موضوع را به خوبی می‌دانست و قصد بهره‌برداری از آن را به سود اهداف خود داشت. او نیک می‌دانست که اگر رستم باخبر شود سپاه توران به فرماندهی سهراب به مرزهای ایران هجوم آورده است در برابر این تهاجم خواهد ایستاد. افراسیاب امیدوار بود سهراب بدون اینکه پدرش را بشناسد او را در میدان نبرد از بین ببرد و بزرگترین مانع موجود برای تصرف ایران را از میان بردارد. در این صورت پادشاه توران می‌توانست جوان خام تنومند را به ترفندی از سر راه خود بردارد و هم‌زمان بر ایران و توران حکمرانی کند.

یکی از نخستین آزمون‌های مهم سهراب برای حمله به ایران تسخیر دژ سفید بود. برای انجام این کار او پهلوان دژ که هژیر نام داشت را به بند کشید. پدر گردآفرید یعنی گستهم خود پهلوانی نامی و یکی از مرزبانان ایران بود. از همین رو دختر جوان از کودکی در میان جنگاوران رشد کرد و هم‌نشین پهلوانان صاحب نامی نظیر هژیر بود. اسارت هژیر به دست سهراب بر گردآفرید سخت گران آمد و او را به نبرد با جوان کوه پیکر وا داشت. برای اینکه سهراب از نبرد با یک زن سر باز نزند دختر جوان به هیبت مردان درآمد و پا به کارزار گذاشت. با وجود آنکه گردآفرید مقاومت خوبی از خود در برابر پهلوان جوان نشان داد اما در نهایت شکست خورد و به خاک افتاد؛ اما پیش از آنکه سهراب کار او را بسازد کلاهخود از سر برداشت و هویت خود را فاش کرد. سهراب که در عین تعجب تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفته بود از کشتن گردآفرید صرف نظر کرد و به او دل باخت. دختر جوان نیز برای آنکه به سرنوشت هژیر دچار نشود به سهراب پیشنهاد داد رهایش کند تا دژ سفید را تسلیم او نماید. با این حال گردآفرید پس از بازگشت به دژ دروازه‌ها را بست و به قول خود عمل نکرد. سهراب نیز به دختر جوان قول داد اگر بار دیگر او را به چنگ آورد هرگز به همین راحتی رهایش نکند.

با وجود آنکه فردوسی در ادامه داستان رستم و سهراب اشاره‌ای به گردآفرید نکرده است اما یک نمایشنامه نویس خلاق می‌تواند به حضور او در این داستان تداوم بخشد یا با خلق داستانی متفاوت جنبه‌های دیگری از شخصیت این زن مستقل و جنگاور را در معرض دید تماشاچی قرار دهد. یکی از خصلت‌های مهم اقتباس از آثار داستانی برای خلق نمایش امکان ایجاد تغییر در شخصیت‌های داستان یا میزان حضور آنها در ماجرا است. همچنین می‌توان کیفیت و نوع حضور شخصیت‌ها در داستان را نیز به اقتضای حوادث تغییر داد.

در شاهنامه زنان مقتدر دیگری نیز معرفی شده‌اند که برخی از آنها از ظرفیت بالایی برای به روز رسانی شخصیت و حضور در آثار نمایشی امروزی برخوردارند. به عنوان مثال می‌توان به مهیندخت دختر رستم و همسر گیو اشاره کرد که بیشتر با لقب بانو گشسپ شناخته می‌شود. البته در شاهنامه تنها چند اشاره‌ گذرا به شخصیت بانو گشسپ شده است که اکثر آنها در داستان عزیمت گیو به توران برای یافتن کیخسرو مشاهده می‌شود. با این حال دختر مبارز رستم در آثار حماسی دیگری مانند «بهمن نامه» حضور پررنگ‌تری دارد و شرح دلاوری‌های او بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. از همین رو برای داشتن نگاه دقیق‌ به بانو گشسپ به منظور اقتباس از ماجرای نبردهای متعدد او می‌توان به سراغ آثاری نظیر بهمن نامه رفت. داستان بهمن نامه به حوادث پس از مرگ رستم اختصاص دارد و حکایت کین خواهی بهمن پسر اسفندیار را بازگو می‌کند. اسفندیار پیش از مرگ خود بهمن را به رستم سپرده بود و او نیز تا پس از مرگ تهمتن اقدامی برای گرفتن انتقام خون پدر انجام نداد. اما پس از مرگ رستم استراتژی بهمن تغییر کرد و بلافاصله به زابل لشکر کشید. او برای گرفتن انتقام خون اسفندیار و برادر خود مهرنوش با فرزندان رستم یعنی فرامرز و زربانو و بانو گشسپ درگیر شد و تلاش فراوانی برای از میان برداشتن آنها کرد. شرح کامل حوادث و ماجراهای پرتنش این درگیری‌های در کتاب بهمن نامه آمده است.

 

سرگذشت گردیه و اشاره به توانمندی‌های او

داستان‌های شاهنامه را می‌توان به چهار بخش کلی تقسیم کرد که حکایت‌های مربوط به پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان را در بر می‌گیرد. به دلیل آنکه داستان‌های رستم در بخش کیانیان قرار دارد به این بخش از شاهنامه توجه عمومی بیشتری تعلق گرفته است. پس از آن نیز داستان‌های دوران پیشدادیان قرار دارد که جنبه اساطیری پررنگ‌تری در آنها مشاهده می‌شود. در واقع می‌توان ادعا کرد که از زمان خلق شاهنامه تا امروز به دو بخش اشکانیان و ساسانیان، که نسبت به سایر بخش‌های این کتاب از جنبه تاریخی ملموس‌تری برخوردارند، توجه چندانی نشده است. حال آنکه در دو بخش مذکور از شاهنامه نیز شخصیت‌ها و رخدادهای فراوانی وجود دارد که می‌توان از آنها برای طراحی آثار نمایشی مفید و تاثیرگذار بهره گرفت. شخصیت دهمی که در مطلب پیش رو به او و ماجراهای مهم پیرامونش خواهیم پرداخت به نیمه دوم کتاب شاهنامه تعلق دارد و در میان حکایت‌های بخش ساسانیان قابل یافتن است. او نیز از جمله شخصیت‌های زن حاضر در شاهنامه فردوسی است که می‌توان به عنوان یکی از قدرتمندترین، باصلابت‌ترین و سیاستمدارترین زنان معرفی شده در این کتاب از او نام برد.

شخصیت گردیه که ردپای او را در تاریخ نیز به وضوح می‌توان یافت فرزند بهرام پورگشنسب و خواهر بهرام چوبین بود. بهرام چوبین که یکی از بزرگترین سرداران ارتش ساسانی به شمار می‌رفت به دلیل تعلق داشتن به نسل باقی مانده از اشکانیان، برای خود در حکمرانی بر ایران نسبت به پادشاهان ساسانی حق تقدم قائل بود. در واقع او خود را اصیل‌تر از آنها می‌دانست و پادشاهی را حق مسلم خود می‌دید. از سوی دیگر قدردانی نکردن هرمز چهارم (پادشاه ساسانی) از تلاش‌های بهرام چوبین در پاسداری از مرزهای ایران و شکست دادن خاقان در نبردی نابرابر موجب شد که او پس از ناکامی در نبرد با ارتش بیزانس، که با تحقیر و تمسخر هرمز نیز همراه گردید، سر به شورش بردارد و ادعای پادشاهی کند. قیام او در زمان هرمز چهارم با موفقیت همراه بود اما پس از نشستن خسرو پرویز بر تخت پادشاهی به تدریج تحلیل رفت و رو به سراشیبی نهاد.

خسرو پرویز ابتدا در نبرد با سپاه بهرام چوبین شکست سختی خورد و به امپراتوری بیزانس پناه برد. با حمایت بیزانس و کمک نظامی موریس او توانست در نبرد بعدی بر بهرام پیروز شود. بهرام چوبین پس از این شکست به چین رفت و تحت حمایت خاقان چین قرار گرفت. با این حال خسرو پرویز به کمک همسر خاقان توطئه‌ مخفیانه‌ای ترتیب داد و او را به قتل رساند. در واقع بهرام چوبین را می‌توان سپهسالاری شبیه به رستم توصیف کرد؛ با این تفاوت که برخلاف رستم، به عنوان پهلوانی که همواره به پادشاه کشور وفادار بود، بر علیه پادشاه زمان خود قیام کرد و قصد برانداختن او نمود. در شاهنامه فردوسی از شخصیت گردیه بیش از هر چیز برای برجسته ساختن این تفاوت استفاده شده است.

گردیه زن باهوش و سیاستمداری است که با وجود همراهی کردن برادرش تا چین همواره به او پند و هشدار می‌دهد که بر علیه پادشاه ایران شورش نکند و به مقام خود به عنوان سردار ارتش و پهلوان صاحب منصبی که حافظ سنت‌های کشور است پایبند بماند. فردوسی از بهرام چوبین در واپسین لحظات عمرش تصویر فردی پشیمان ارائه داده است که نظر خواهرش در مورد لزوم به رسمیت شناختن پادشاهی خسرو پرویز را تایید می‌کند. او در هنگام مرگ به گردیه وصیت می‌کند که در چین نماند و همراه با سپاه تحت امر او به ایران باز گردد و به خسرو پرویز به عنوان پادشاه وفادار بماند. در اینجا گردیه علاوه بر درایت و ذکاوت، قدرت مدیریت و توان جنگاوری خود را نیز نمایان می‌سازد و سپاه برادر را برای بازگشت به ایران سازمان می‌دهد. او ابتدا با خسرو پرویز برای بازگشت به زادگاهش رایزنی می‌کند و پس از آن شرایط را برای خروج از چین مهیا می‌نماید. گردیه در پاسخ به خواستگاری خاقان چین مرگ برادر و عزادار بودن را بهانه می‌کند و ازدواج با او را به تعویق می‌اندازد؛ سپس همراه با سپاه بهرام چوبین که اینک خود فرماندهی آن را بر عهده دارد به سمت ایران می‌گریزد.

خاقان چین پس از باخبر شدن از حیله گردیه یکی از سرداران مورد اعتماد خود به نام تبرگ را به دنبال او می‌فرستد تا مهمان فراری را به پایتخت باز گرداند؛ اما تبرگ در نبرد با زن جسور شکست می‌خورد و موفق به انجام این کار نمی‌شود. به این ترتیب گردیه و سپاه تحت امر او وارد ایران می‌شوند و با اعلام وفاداری به خسرو پرویز مورد تقدیر او قرار می‌گیرند. شدت وفاداری گردیه به پادشاه تا آن اندازه است که چندی بعد همسر خود را به دلیل تلاش برای قیام بر ضد حکومت به قتل می‌رساند. او که پس از بازگشت به ایران با دایی خسرو پرویز یعنی گستهم ازدواج کرده بود توسط نامه‌ای از پادشاه باخبر می‌شود که همسرش به کمک تعدادی از اطرافیان خود قصد تکرار اقدام بهرام چوبین و قیام بر ضد خسرو پرویز را در سر می‌پروراند. گردیه با کمک چند تن از سرداران لشکر خود شبانه گستهم را به قتل می‌رساند و پس از ازدواج با پادشاه به فرمانروایی ری می‌رسد.

جزئیات زندگی گردیه به گونه‌ای است که علاوه بر امکان تبدیل شدن به آثار نمایشی گیرا در همان دوران باستان می‌توان آنها را به زمان حال آورد و با تغییر برخی از اجزای داستان نمایشنامه‌های تازه‌ای با حضور این زن اما مطابق با شرایط امروز طراحی کرد. با کند و کاو در شاهنامه از این دست شخصیت‌ها، چه مرد و چه زن، فراوان یافت می‌شود؛ شخصیت‌های منحصر به فردی که وجه اشتراکشان بی‌استفاده ماندن و ناشناخته بودن در عین برخورداری از ظرفیت‌های قابل توجه برای اقتباس است.

 

نغمه رستم و اسفندیار قابل شنیدن نیست

در سال ۱۹۹۶ میلادی نویسنده آمریکایی کهنسالی به نام «جورج مارتین» حاصل شش سال تلاش خود و ثبت کلمات روی کاغذ را در قالب رمان بلندی به نام «نغمه یخ و آتش» منتشر کرد. رمان او که ابتدا قرار بود یک کتاب سه جلدی باشد تا سال ۲۰۱۱ میلادی به جلد پنجم رسید. این رمان خیلی زود بین خوانندگان محبوب شد و در سطح جهان به شهرت رسید. با وجود آنکه مارتین دو جلد پایانی رمان خود را هنوز منتشر نکرده است اما هم‌زمان با آمدن جلد پنجم این کتاب به بازار سریال تلویزیونی پرخرجی که بر اساس آن ساخته شده بود پخش گردید. پخش این سریال که هم‌نام با جلد نخست کتاب یعنی «بازی تاج و تخت» بود از سال ۲۰۱۱ میلادی آغاز شد و پس از ادامه یافتن در قالب هشت فصل در سال ۲۰۱۹ به پایان رسید. با وجود ضعف‌های موجود در دو سه فصل پایانی سریال بازی تاج و تخت، که اکثر آنها از منتشر نشدن دو جلد پایانی رمان نغمه یخ و آتش ناشی می‌شد، رمان جورج مارتین به واسطه نسخه تلویزیونی خود شهرتی دوچندانی در جهان یافت و تعداد علاقه‌مندان دنیای خلق شده توسط او روز به روز بیشتر شد.

رمان چند جلدی نغمه یخ و آتش از نظر محتوا تا حدی به داستان‌های دوران کیانیان شاهنامه شباهت دارد؛ به این معنی که حال و هوای داستان و فضای حاکم بر آن تاریخی و حماسی است و در آن عناصر فانتزی و خیالی نظیر جادو، غول و اژدها نیز مشاهده می‌شود. با وجود آنکه از خلق این رمان تنها سی سال و از انتشار آن تنها بیست و پنج سال زمان می‌گذرد اما تا کنون چندین بازی کامپیوتری، تعداد قابل توجهی داستان مصور و صدها محصول جانبی بر اساس آن تولید شده است. علاوه بر آن در حال حاضر نمایش بزرگی به تهیه کنندگی «سیمون پینتر» و «تیم لووسون» با اقتباس از داستان و شخصیت‌های این رمان، به خصوص شخصیت‌های مشهور و محبوب حاضر در سریال، در دست تولید است که در سال ۲۰۲۳ میلادی به روی صحنه خواهد رفت. این نمایش قرار است در مشهورترین سالن‌های تئاتر جهان از جمله برادوی نیویورک، وست اند لندن و تعدادی از سالن‌های مطرح تئاتر در استرالیا اجرا شود. در واقع با یک حساب سرانگشتی می‌توان به این نتیجه رسید که تعداد محصولات فرهنگی، هنری و تجاری مختلفی که در طول سی سال اخیر بر اساس رمان پنج جلدی نغمه یخ و آتش ساخته شده‌اند بسیار بیشتر از مجموع محصولاتی است که در طول یازده قرن اخیر بر اساس داستان‌های شاهنامه تولید شده‌اند.

تجربه نشان داده است که غربی‌ها توجه و تمایل چندانی به اقتباس از اساطیر مشرق زمین و تبدیل آنها به محصولات فرهنگی و هنری ندارند و این کار را هرازگاه به شکل پراکنده انجام می‌دهند. این موضوع نه تنها در مورد اساطیر ایرانی که در مورد اساطیر هندی و چینی نیز قابل مشاهده است. در واقع تا پیش از آنکه اهالی مشرق زمین توجه ویژه‌ای به اساطیر خود نشان ندهند و در تبلیغ آنها نکوشند ساکنان مغرب زمین نیز توجه چندانی برای شناساندن آنها به مخاطب جهانی نخواهند داشت؛ این در حالی است که بسیاری از آنها اساطیر شرقی را به خوبی می‌شناسند و از ظرفیت‌های آنها آگاهی کافی دارند. از همین رو این وظیفه بر دوش خود ما سنگینی می‌کند که آثار هنری شایسته‌ا‌ی بر اساس داستان‌های کهن و اساطیر باستانی خود تولید کنیم و آنها را به جهانیان معرفی نماییم. اگرچه تولید سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی باکیفیت بر اساس داستان‌های شاهنامه فرایند دشوار و پرهزینه‌ای است اما طراحی نمایش، داستان مصور و قصه‌های جانبی در قالب پاورقی که حق مطلب را در مورد شخصیت‌ها و حوادث شاهنامه رعایت کند کار چندان دشواری نیست و تنها نیاز به اندکی دقت، خلاقیت، برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری دارد. کوتاه سخن آنکه قهرمانان و حوادث شاهنامه با وجود شایستگی‌های فراوانی که برای درخشش در قالب محصولات فرهنگی و هنری و حتی حضور در تولیدات سرگرمی و تجاری دارند سال‌ها است بدون استفاده در گوشه‌ای خاک می‌خورند و هدر می‌روند. بد نیست فکری به حال آنها کرد و از زنده به گور شدن نجاتشان داد.




مطالب مرتبط

نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

سید علی تدین صدوقی: نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» همان‌گونه که از نامش پیداست، در مورد زنان شاهنامه است تا مردان آن، زیرا حسین تفنگدار در جایگاه نویسنده و کارگردان با این نام‌گذاری درواقع ...

|

نظرات کاربران