یادداشتی بر نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» کار مژگان خالقی
روایتی بریدهبریده اما بیپرده از جنگ
حمیدرضا کاظمیپور*: جنگ روایتی است که بر ویرانیهایش پایانی نیست، ویرانیهایی که بیش از آنچه همیشه جنبه فیزیکی و مشهودش در ذهن متبادر میشود، لایههای درونی و روانی آن است که حتی تا نسلهای بعد هنوز گریبانگیر است و بر خرابیهایش پایانی نیست.
نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» به نویسندگی و کارگردانی مژگان خالقی روایتی بریدهبریده اما بیپرده از جنگ است، جنگی که ماهیتش بر جنایت است، حال فرقی نمیکند در کدام سوی جهان رخ داده باشد.
اساساً آنچه در ماهیت جنگ همیشه قابلمطالعه است، قبل از هر چیز رفتار انسانی است، اینکه چگونه میشود به این حجم از قساوت، خشونت، بیرحمی و بیهمهچیزی دست یافت.
«سگها و استخوانهای مادرم» به بخشی از جنگ پرداخته است که آدمهایش زنان و مردان غیرنظامی هستند که قربانی فجیعترین و تلخترین وقایع تاریخاند بیآنکه خود کوچکترین نقشی در این بازی بزرگان داشته باشند.
فضای نمایش به ورقهایی نهچندان دور از جنگ در حوزه بالکان میپردازد و به حوادث «کشتار خواجه لی» در جنگ قرهباغ شباهتهای بسیاری دارد، اگرچه جنگ در هرکجا که باشد بیرحم است.
نمایش با روایت سه زن شکل میگیرد و در مسیر خود همزمان به روایتهایی از مردان میپردازد.
نکته بسیار قابلتوجه در نوشته مژگان خالقی، روایت موازی و همزمان کاراکترهای داستان است، روایتی که خطی نیست و ذهن مخاطب دائماً در حال حرکت است تا بتواند پازلهای طراحیشده نویسنده را بهدرستی در کنار یکدیگر بنشاند؛ پازلهایی که تلخ، تکاندهنده، گزنده و آزاردهنده است، گاهی حتی بهدرستی کنار هم چیده نمیشود اما اصراری هم بر آن نیست چراکه هرکدام بهتنهایی نیز اثر خود را به همراه دارند.
مهمترین ویژگی و حُسن روایت «سگها و استخوانهای مادرم»، بازی با زمان و مکان است، همهچیز در چرخش است و قصهها تکهتکه به هم وصل میشوند، هرچند که از کنار هم چیدنشان هم قرار هم نیست وصله جوری از جنگ بسازند...
بیشک در «سگها و استخوانهای مادرم»، زنان بیش از مردان قربانی اصلی ماجرا هستند و این تفاوت در بازی بازیگران زن این نمایش نسبت به بازیگران مرد مشهودتر بوده و گروه بازیگران زن نمایش بهمراتب از هماهنگی و یکدستی بهتری در اجرا برخوردارند.
از نکات قابلتأمل دیگر در نمایشنامه «سگها و استخوانهای مادرم» میتوان به ایجاز و پرهیز از زیادهگویی در اثر اشاره کرد، دیالوگها بهقاعده است، نویسنده تمامی تلاش خود را به کار بسته است تا اسیر شعارزدگی نشود و موقعیتها اگرچه در ابتدا بریدهبریده و مبهم است اما بهمرور و هر چه نمایش به جلوتر میرود از گنگی درمیآید و رنگ و بوی خود را پیدا میکند.
این ایجاز در متن را در طراحی لباس و صحنه اثر نیز میتوان بهخوبی دید؛ المانها بهویژه فرش قرمز در کف صحنه از کارکردی هوشمندانه برخوردار است و طراحی لباس بازیگران زن نمایش بهشدت کاربردی و خوب از آب درآمده است.
کاراکتر کودک در نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» به کار ننشسته است و ازجمله پازلهایی است که انگار فقط به کار چسبانده شده است؛ نه جنس کودکانهاش تلطیفگر فضاست و نه پیغامی را که نویسنده به دنبال آن است به مخاطب ارائه میدهد و جز حسی از ترحم ناچیز و در سطح، حرفی برای گفتن ندارد.
نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» درمجموع به اتمسفر خوبی در اجرا رسیده است و اگرچه بهشدت روایتش تلخ و پریشاناحوال است اما جهان نمایشی که میسازد خوب است و تا بعد از اجرا مخاطب را رها نمیکند.
*عضو انجمن نویسندگان و منتقدین سینمای ایران