نقدی بر نمایش «شراره» اثر محمدمهدی خاتمی
زنی بهمثابه ناموس وطن
سید علی تدین صدوقی: نمایش «شراره» به آن بخش از تبعات جنگ تحمیلی و دفاع مقدس میپردازد که تا سالیان پس از جنگ نیز ادامه داشته و دارد. زنی که پس از ازدواج، همسر سربازش به جبهه اعزام شده و شهید میشود و او با اصرار مادر همسرش با برادرشوهر خود که چند سالی از شوهرش کوچکتر است، ازدواج میکند. مادر میگوید: «تو ناموس این خانواده هستی و باید در این خانه بمانی.» رابطه او با همسر دومش، در حد برادر و خواهری میماند. گویی هردو میخواستهاند فقط درخواست مادر را برآورده کنند. برادر شوهر شهیدش که حالا همسر اوست، به جبهه میرود و شیمیایی شده که او نیز پس از چند سال بر اثر عوارض شیمیایی گاز خردل شهید میشود.
خاتمی انگشت بر موضوعی میگذارد که جزو «مگو»هاست؛ به دیگر سخن شاید بر اساس معیارهای سلیقهای کمتر به آن پرداخته شده است. این در حالی است که دفاع مقدس منبعی غنی از داستانها و قصههای واقعی است که اتفاقاً جنبه دراماتیک نیز دارند و حالا خاتمی یکی از آن بیشمار قصهها را به صحنه کشیده است.
نمایش روایتگونه است و با گدازشهای زمانی «رفتن به گذشته و بازگشت به حال» اتفاقات را نشانمان میدهد و بهنوعی از سیال ذهن استفاده کرده است. ما در این برگشت به گذشته شاهد وقایع مهم زندگی این زن هستیم.
از آغاز نمایش زن شروع به صحبت با تماشاکنان کرده و درواقع زندگی خود را روایت میکند. هرچند که به لحاظ دراماتیک و منطق نمایشی دلیل موجهی برای این ارتباط با مخاطب وجود ندارد. به دیگر سخن تعریف زندگیاش برای مخاطبان میباید بر پایه منطق یا ترفندی دراماتیک شکل بگیرد؛ بهطور مثال در آغاز ببینیم که زن در حال مصاحبه با یک خبرنگار است یا دارد زندگی خود را برای نوشتن خاطراتش ضبط میکند یا دارد برای یک شخصیت مثلاً دوستش یا یک نویسنده که وقایع جنگ را مینویسد، سرگذشتش را تعریف میکند و... آنگاه تعریف زندگیاش برای مخاطبان منطقی جلوه میکند وگرنه این پرسش پیش میآید که او چرا دارد زندگی و سرگذشتش را برای تماشاکنان بدون هیچ مقدمهای تعریف میکند؟
از اینکه بگذریم بازیگر نقش زن آنقدر تحت تأثیر احساسات نقش قرار گرفته که در بیشتر اوقات گریه میکند و این گریه مانع از بروز حس و کنش دراماتیک میشود و حتی در جایی بیان را نیز مختل میکند.
هرچند که باید گفت در مجموع، او از حس خوبی برخوردار است و بازیای نسبتاً قابلباور را ارائه میدهد. دیگر بازیها نیز روان و در فضایی ذهنی موجز و بدون اضافات اتفاق میافتد. ریتم نمایش هم نسبتاً مطلوب است.
از اینها که بگذریم باید گفت خاتمی با شجاعت مسئلهای را مطرح میکند که شاید مبتلابه بخشی از خانوادهها و بهویژه زنان باشد؛ او درواقع سیمای زن ایرانی و مسلمان را به بهدرستی و بهخوبی ترسیم میکند، زنی که عاشق میشود، ازدواج میکند، عشقش شهید میشود و همچنان صبورانه و با ازخودگذشتگی بر جای میماند تا مردی دیگر را به سامان برساند اما او نیز پس از جراحات ناشی از جنگ شهید میشود. این سیمای زن مبارز، عفیف، عاشق و باایمان ایران اسلامی است.
زنی که پس از شهادت همسر دومش و در آستانه چهلسالگی، مردی به خواستگاریاش میآید. مردی که نمیداند برابر چه اسوهای از مقاومت و چه شرارهای از شوریدگی و ایمان ایستاده است. طنز این صحنه حقارت مرد را بهخوبی نشان میدهد. در این صحنه زن را در اوج قدرت و انسانیت میبینیم. او به مرد میگوید: «من ناموس این خانه هستم» و مرد شرمنده از آمدنش، در سکوتی سنگین پا پس میکشد و میرود. شاید اگر نمایش در همینجا تمام میشد تأثیر دراماتیکتری داشت.
زیرلایه نمایش البته با هوشمندی کارگردان حول قضاوت نیز میگردد. اینکه هرکسی بهزعم خود، زن را به قضاوت مینشیند و زن دلآزرده از این نگاهها و قضاوتهاست. نوع طراحی صحنه به شکل دادگاه است. میزی بزرگ در وسط و دو میز کوچک در دو طرف گویی وارد دادگاه شدهای؛ این بدان معناست که زن هماره از نگاه دیگران قضاوت شده است.
در انتها مادر همسران شهیدش که در بستر بیماری است، جان به جانآفرین میسپارد و زن همچنان استوار بر جای میماند؛ زنی که ناموس این خانه است، خانهای که میتواند بهمثابه ایران باشد.