نقدی بر نمایش «نوکر شیطان» نوشته رسول بانگین و کار فاطمه زمانی
اجتماعی زمخت و پلشت یا سبکی ریشهدار
رضا آشفته: «نوکر شیطان»، نمایشی به قاعده متون و اجراهای اسماعیل خلج در قهوهخانه و ته شهر میگذرد؛ بخشی از مردمان که دچار فقر مادی و فرهنگیاند و نمیدانند چگونه نسبت به همدیگر روابط بسامانی برقرار کنند و در اینجا گریز از زن و به چالش کشیدن روابط عاطفی با زنان در همنشینیهای مردانه در یک قهوهخانه رخ میدهد. درواقع عواطفی کور شده که درنهایت خشم و عصبانیت را به تراژدی و سیاهحالی میکشاند.
لاتهای مشکلدار
نمایش با بگومگوهای لاتهای بینامونشان و بیکار و علاف در یک قهوهخانه سپری میشود و اینها هرکدام مشکلی با جنس مخالف دارند چنانچه علی مشکل خواهر دمبختش است که گویا با پسر جوانی در ارتباط است و او دوست دارد خواهرش با این پسر هر چه زودتر ازدواج کند اما پدر به دلیل قالب کردن چای پهننشان در زندان است و باید بیرون بیاید و در عروسی دخترش شرکت کند.
حسن خطخطی گندهلاتی است که بیکار و علاف است و از اینوآن مایحتاجش را میگیرد و حالا دو سالی است که زن گرفته اما همچنان به این جنس بیتفاوت و قلدرمآبانه برخورد میکند.
غلام مفنگی معتاد و علاف است و با دوچرخه و چیزهای زپرتی گذران میکند و او هم با زنش دعوا کرده و در قهوهخانه میپلکد و گریزان از آن زن است و چند بار با حسن خطخطی دعوایش میشود چون چشم دیدنش را ندارد و غلام میپندارد چون حسن را بزرگ و لات کرده، پس او به گردنش حق دارد و تنها کسی است که با شجاعت بیشتر جوابش را میدهد.
رضا چهارصد جوان خوشتیپ و پولداری است که انگار ساقی مواد مخدر است و او هم عیال دارد اما با علافی دلخوش است و رفقای اهلحالش... به حسن هم مدام دارد باج میدهد. اصغر جوانی خوشتیپ و دوزنه است که از یکی گریزان است و او به سراغش میآید و با خود به خانهاش میبرد اما روزگار خوشی ندارد و از بیپولی مینالد. رحیم دزد و دستکج است و از مفتخوری و تیغزنی و برداشتن پول دیگران هم بدش نمیآید.
و دو نوچه حسن و شاگرد قهوهچی که جای پسر نداشته مشد اکبر را گرفته و این قهوهچی نیز زنش به دلیل سترون بودن مردش ز او دل کنده و رفته سراغ بختش! حالا اکبر هم تنها آرزویش دامادی همین شاگرد است که او هم در این فضا به زنجماعت بدبین شده است و به علافی و سیگار دود کردن و ادای این و آن درآوردن، روزگارش میگذرد.
جماعتی که به هیچ صراطی مستقیم نمیشوند و در این علافی گرفتار آمدهاند اما سه چهار نفر میآیند که آنها را آگاه و شعورمند سازند ولی اینها گوششان به اینها هم بدهکار نیست. اول، زن و مردی شیرینمغز که به اجرای نمایش و آواز گذران عمر میکنند و با کلاهگردانی بعد از نمایشهایشان از مردم دستمزد میستانند. آنها ضمن گرفتن پول از حسن همچنان دوست دارند توی صورتش تف کنند و چهبسا دارند بیشرفی او را برایمان گوشزد میکنند. بههرحال دیوانگی هم عالم زیبایی است که شامل حال همه نمیشود. دوم، زن غریبه که از بد حادثه بیخانمان است و او را بدکاره میبینند اما این زن قلدر است و شاید به این قهوهخانه پناه آورده و این پناه دارد در ارتباط گرفتن با غلام معنا مییابد که او هم از این حال و هوا بدش نمیآید و شاید نوید رفتن به غلام و دور شدن از این محل نسبتاً هولناک را میدهد... سوم، مرد جهنمی که حالت برزخی و متافیزیکی دارد و فضا را سوررئال میکند و نمیدانیم از کجا و برای که آمده اما هشدارهایش تکاندهنده است از اینکه از این ناجوانمردیها دستبردارند و دل به کار و باری بسپارند و از اینجا دور شوند؛ اما کو گوش شنوا؟!
با رفتن مرد جهنمی وضع همچنان بر همان روال عادیشده میگذرد اما یک روز حسن برافروخته دست روی غلام دراز میکند و از ابتدا هم او یک چاقو گمکرده که مشد اکبر و شاگردش هم آن را نمییابند اما در خلوت غلام درمییابیم که او چاقو را یافته و از مرد جهنمی دربارۀ کشتن و پیامدش در جهنم میپرسد و او همبستگیهای این اتفاق را پاسخ میدهد که اگر سهوی باشد چه میشود و عمدی چگونه عذابی را به دنبال خواهد داشت؛ بنابراین غلام از قبل عزمش را جزم کرده که این بار با چاقو حسن خطخطی را خطخطی کند و در این دعوا نیز وقتی دارد کتک میخورد، با تیزی چاقو به شکمش میزند و او را از پای درمیآورد.
با شادی تا هولناکی
نمایشی که با لحن شاد و نسبتاً طنز از بگومگوها و شوخیها آغاز میشود و در فضایی نسبتاً واقعگرا به دنبال ارائه تیپها و شمایلهای قابلباوری از لاتهای ناجوانمرد و چهبسا جوانمرد است و کامیابیاش در ردیابی نشانی از لاتهاست که در روزگار ما همچنان به همان سنت چند دهۀ پیش دارند رفتار میکنند و چهبسا در لباس، گریم و حتی بازیها باید که اینها را به امروز متصل میکردند و البته بخشی از این گفتارها و رفتارها همچنان به اقتضای زمان بازنمایی با همان حس و حالتهای پابرجاست؛ یعنی کمی رتوش و بهروز کردن ظواهر امر شاید محتوا را به اقتضای زمان حال برایمان باورپذیرتر میساخت که از آن چشمپوشی شده و چهبسا ایجاد این حال و هوا برای گروه و کارگردان آنقدر جذاب بودهاند که از این مهم بهدلخواه چشم پوشیدهاند.
نمایش سپس از حالت نمایش در نمایش و درجاهایی نیز با جنبههای موزیکال و نمایشهای شادیآور زنانه رنگ و لعاب اصیلتری به خود میگیرد و ارزش تکنیکی و بهرهمندی از شگردهای ایرانی به بهای هنریاش میافزاید. البته این مورد ارزش کارگردانی فاطمه زمانی را دوچندان میکند چون نمایش در مدار دستاویزهای ریزودرشت نمایشی و موسیقایی دوچندان اعتبار زیباییشناسانه مییابد. بازیگران هم اسباب بهتری برای تن دادن به این تکنیکها را فراهم میسازند و ضمن نیروی جوانیشان که تمپوی لازم را برای تماشایی شدن و استقرار یک فضای رنگارنگ آماده میسازند، در ایجاد ریتم و ضرباهنگ و هامورنی مقتدر نیز با هم بدهبستان نمایشی و چالشهای پرفرازونشیبی را ارائه میکنند. شاید یکی دو نفر با تپق همراه شوند یا جاهایی نتوانند حس لازم را دربیاورند یا به گفته کارگردان هنوز شبهای اول بوده و این ایرادها قابل برطرف شدن است اما نمیتوان گفت که اینها بازیگران کممایهای هستند و ضمن جوانی با تن دادن به شرایط تحلیلی صحنهها و حتماً اعمال تمرینهای سخت توانستهاند به درجه قابلپذیرشی از ارائه تیپهای قابلاعتنا برآیند و این کامیابی اجرا را تضمین کرده و چهبسا کارگردان و هدایت درستش آنان را به جدلهای ریز و جدالهای درشت فراخوانده که درنهایت محورهای افقی و عمودی برای درک مطلب فراهم سازند که در مدار افقی همهچیز دچار بیهودگی و تکرار است اما در مدار عمودی گناهان روزافزون آنان به نمایش درمیآید که دچار خطرهای قابل پیشبینی و پذیرشی چون کشتن، دزدی، دروغ، تهمت، زنا و مانند اینها پیش خواهد رفت. هر ناهنجاری در همین بیهودگیها و علافیها رقم میخورد. این همان درک درست فضاست که فاطمه زمانی هم در روساخت و هم در زیرساخت و زیر سطرهای متن به دنبال تکوین و تبیین آن برآمده است. برآمدنی که با برجستگیهای قابلدرک ما را میخکوب میکند و شاید داشتن امکانات بهتر برای تولید نور و نورپردازی این کامیابی را بیشتر میکرد چون فضای گروتسک افزون بر بازی نیازمند نور بهتر است و گاهی نیز رسوخ موسیقی هولناک بیشتر از آن لحظات شاد میتوانست در گریزگاه تراژدی ما را در درک فضا کمک کند و همچنین بستر رویدادها را در پایانبندی به کل بهتری جلوهگر سازد. اگر نمایش عنصری را کم دارد؛ کارگردان از فهمش برخوردار است اما از بیرون کم آورده که تئاتر واقعاً هزینهبر است و بدون کمک مالی و حمایتهای لازم دچار چنین نقصانی بهناچار خواهد شد.
جمعبندی
نمایش «نوکر شیطان» نوشتۀ رسول بانگین نشان میدهد که این نوع متن نویسی به شیوۀ اسماعیل خلج به دلیل وفاداری بهنوعی سبک ریشهدار در اجتماع و پرداختن به آدمهای ته شهری همچنان میتواند یک سبک اصیل و کاربردی خطاب شود که امروز بسیاری همین مردمان را در پردازشی اشتباه و ناعادلانه دارند بررسی میکنند بیآنکه شناختی از طبقه اینان و زبان حالشان داشته باشند. فاطمه زمانی نیز بهدرستی تلاش کرده یک اجرای برآمده از چنین اجتماع زمخت و پلشتی را برایمان نمایان سازد.