در حال بارگذاری ...
...

در گفت‌وگو با نویسنده و کارگردان نمایش «نئورئالیسم» مطرح شد

سلمان سامنی: ادبیات نمایشی همواره زن را در کانون روایت‌های خود قرار داده است

سلمان سامنی، نویسنده و کارگردان نمایش «نئورئالیسم» با بیان اینکه تاریخ ادبیات نمایشی همواره زن را در کانون روایت‌های خود قرار داده، می‌گوید در واقع زن خود، جهان است، مرتبه‌ای از هستی است. پنجره‌ای گشوده به روی هستی که منظرگاه خویش را تصویر می‌کند.

احمدرضا حجارزاده: کارگردان نمایش «نئورئالیسم» این روزها آخرین مراحل تمرین اثرش را پشت سر می‌گذارد تا از 25 فروردین‌ماه در تماشاخانه «دا» میزبان علاقه‌مندان تئاتر باشد. این اثر نمایشی قرار بود دی‌ماه سال گذشته در سالن دا یا (مهرگان سابق) اجرا بشود اما به دلیل تأخیر در صدور مجوز اجرای آن به تعویق افتاد تا امسال به‌عنوان یکی از نخستین نمایش‌های سال جدید روی صحنه برود. نویسندگی و کارگردانی این نمایش را «سلمان سامنی» بر عهده دارد. او پیش‌ازاین کارگردانی نمایش «چشم‌ها چرا نمی‌بینند» و مستند «تاریخ همگان» را تجربه کرده است.

در نمایش «نئورئالیسم»، رسول احمدی، سحر آخان، حمید باهوش، سپهر جاویدیان، لیلا شاهی، فائقه شلالوند و لیدا وعیدی به‌عنوان بازیگر حضور دارند. در خلاصه داستان این نمایش می‌خوانیم: «گم‌گشتگی زندگی دختری در میان مرزهای واقعیت و خیال، چراکه توان رویارویی با سیمای دهشتناک حقیقت را ندارد.» به بهانه نزدیک شدن به اجراهای نمایش «نئورئالیسم»، با سلمان سامنی به گفت‌وگو نشستیم.

 

مسئله کانونی در نمایش «نئورئالیسم» چیست؟

نمی‌دانم این نمایش را می‌توان به یک مسئله تقلیل داد یا نه، چراکه مسائل متفاوتی در نمایشنامه «نئورئالیسم» مطرح می‌شود که همه آن‌ها در کنار همدیگر داستان را پیش می‌برند. منظورم از مسائل متفاوت، لایه‌های زیرین متن نیست، چراکه تشخیص آن‌ها به عهده مخاطب است اما اینجا منظورم از مسائل مختلف اشاره به‌ نوعی متافیزیک متن است که نمایشنامه از آن تبعیت می‌کند. به این معنا که ما با کانون روایت روبه‌رو نیستیم، بلکه نقاط ثقل متفاوتی وجود دارد که روایت به سمت آن‌ها جذب می‌شود اما به‌محض آنکه می‌خواهیم تمام داستان را در فلان موضوع خاص که به نظر می‌رسد در کانون روایت قرار گرفته، صورت‌بندی کنیم، احساس می‌شود نقطه دیگری با قوت هرچه‌تمام‌تر در حال آشکار شدن است و جزئیات قصه را به سوی خویش جذب می‌کند. به این معنا که با متافیزیک متفاوتی در قصه‌گویی روبه‌رو هستیم. نمایش «نئورئالیسم» از این منظر دارای پیش‌فرض‌های متفاوتی است. شاید به نظرتان عجیب جلوه کند اما در مدتی که برای اخذ مجوز تلاش می‌کردیم، هر بار مسئولان داستان یک‌خطی کار را می‌پرسیدند، از پاسخگویی ناتوان می‌شوم. البته شاید عده‌ای همین موضوع را دلیل نقص و ضعف بدانند و عده‌ای دلیلی برای قوت روایت اما خودم همین‌قدر می‌دانم که در این روایت با متافیزیک متفاوتی در حوزه داستان‌گویی روبه‌رو هستیم.

در نمایش «نئورئالیسم» ما با چهره‌ای انسانی از جهان زن روبه‌رو هستیم که یکی از کانونی‌ترین روابط موجود در این نمایشنامه است که در کنار اتفاقات دیگر، قصه را پیش می‌برد

منظورتان از کلمه متافیزیک در اینجا چیست؟

روایت درهرحال از متافیزیک خاص خود تبعیت می‌کند. نویسنده یا از این مسئله آگاه است یا نیست اما روایت بدون متافیزیک نمی‌تواند وجود داشته باشد. فیلم «گنج قارون» ساخته سیامک یاسمی را در کنار فیلم «طبیعت بی‌جان» ساخته شهیدثالث قرار بدهید؛ این اندازه تفاوت در روایت از کجا می‌آید؟ همه سخن بر سر این است که متافیزیک حاکم بر گنج قارون با متافیزیک حاکم بر طبیعت بی‌جان تفاوت دارد. به نظرتان آیا می‌توان در حوزه سینما که کاملاً وابسته به سرمایه است، داستانی را نقل کرد که هیچ اتفاقی در آن نیفتد؟ یا می‌توان داستانی را نقل کرد که هیچ‌گونه بنیان‌یابی در آن وجود نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که مخاطب دقیقاً نتواند تشخیص بدهد قصه از کجا شروع و به کجا ختم شد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که در آن روابط علّی و معلولی به شکل واضح و عیان وجود نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که زمان و مکان مشخصی نداشته باشد؟ یا می‌توان داستانی نقل کرد که در آن کاراکتر و شخصیت هر فرد متمایز از دیگری نباشد؟ پاسخ گفتن به این پرسش‌ها به هر شکل که باشد، متافیزیک داستان شما را شکل می‌دهد. مثلاً در مکتب سوررئالیسم عناصر زمان و مکان اصلاً شکل کلاسیک خود را ندارد یا روابط علّی و معلولی که از زمان ارسطو جزو عناصر داستان بوده اما واقعاً در داستان «مسخ» کافکا علت بدل شدن قهرمان داستان به یک حشره چیست؟ منظورم از متافیزیک همانی است که در فلسفه‌های کلاسیک نیز مورد استفاده قرار می‌گرفت اما باید بدانیم روایت نیز دارای متافیزیک است، یعنی پیش‌فرض‌هایی که باید جدا از داستان در باب آن‌ها سخن گفت. البته همه هدفم از پروژه «نمایش فلسفی» این است که بحث در باب متافیزیک داستان باید در دل خود داستان صورت بگیرد، نه جدای از روایت.

به نظر می‌رسد نمایش «نئورئالیسم» که چند ماهی است روی آن کار می‌کنید، نگاه ویژه‌ای به مسئله زن دارد. بفرمایید دقیقاً چه منظوری از طرح مسئله زن دارید؟

اینکه زنانگی و جهان زنانه یکی از کانونی‌ترین نقاط نمایش نئورئالیسم است، اشاره به‌جایی است اما اجازه بدهید بحث در این باب را از همین‌جا آغاز کنیم؛ مسئله زن. در واقع زن مسئله نیست، بلکه خود آفریننده و پدیدارساز مسئله‌ است. جهان است. مرتبه‌ای از هستی است. پنجره‌ای گشوده به روی هستی که منظرگاه خویش را تصویر می‌کند. شاید کشف همین منظرگاه است که توان یاری‌ رساندن به بحث ما را داشته باشد. البته نمایش «نئورئالیسم» در این مورد تلاش می‌کند از الگوهای کلاسیک ادبیات نمایشی پیروی کند و ناظر به روح زمانه، داستان خویش را روایت کند.

منظور شما از زن همچون جهان دقیقاً چیست؟

یعنی زن آن‌گونه که هست و آن‌گونه که آشکار می‌شود. زن چونان پیدایی و پنهانی. زن آن‌گونه که هست در فرادهش و سنت، تنها و تنها نسبتی با خانواده است. همسر است. مادر است. خواهر است اما آن‌گونه که پدیدار می‌شود، یعنی می‌خواهد هستی خود را به رخ بکشد، پرسش از این نسبت‌هاست. بار دیگر به اشاره مسیح به مادر خویش توجه کنیم! هنگامی‌که مریم به فرزندش می‌گوید: «مرا تنها نگذار» و عیسی می‌پرسد: «تو که هستی؟» مریم در پاسخ می‌گوید: «با این پرسش مرا انکار می‌کنی؟» و عیسی در جواب می‌گوید: «من نپرسیدم نسبت تو با من چیست. پرسیدم تو واقعاً که هستی؟» گفتار من به‌عنوان پژوهشگر تئاتر و فلسفه، ناظر به ادبیات نمایشی است. من معتقدم ادبیات زن چونان جنس دوم یا انسانی که مورد تبعیض قرار گرفته یا اساساً گفتارهای فمینیستی همچنان ناتوان از درک جهان زن است اما ادبیات نمایشی راهی را به ما نشان می‌دهد که می‌توانیم به زن چونان جهان و موجود مسئله‌ساز نزدیک‌تر بشویم.

روایت درهرحال از متافیزیک خاص خود تبعیت می‌کند. نویسنده یا از این مسئله آگاه است یا نیست اما روایت بدون متافیزیک نمی‌تواند وجود داشته باشد

لطفاً حرف‌تان را با مثال روشن‌تری توضیح بدهید.

برای مثال مجبورم شکل تاریخی بحثم را توضیح بدهم که محتاج زمان بیش‌تری است اما سعی می‌کنم تا حدودی با ذکر مثال‌هایی بحث را روشن‌تر کنم. اجازه بدهید از ادبیات نمایشی و رمان‌ها کمک بگیرم. آنتیگونه، الکترا، مده‌آ،کاهنه‌های باکوس، مریم مجدلیه، ژاندارک، آنا کارنینا، مادام بوآری، کاترینا بلوم و... آیا ما در این روایت‌های نمایشی با زن به‌عنوان انسانی که در تاریخ و زندگی اجتماعی مورد ظلم و تبعیض قرار گرفته روبه‌رو هستیم؟ طبق برداشتی که من از این متون دارم و در رساله خودم هم به آن‌ها اشاره کردم، نه. آنچه در این متون دارای اهمیت است اینکه زنان قهرمان در تلاش‌اند پیش‌فرض‌های موجود در هستی زنانه را با پرسش‌های جدی روبه‌رو کنند. این چالش به معنای نفی زنانگی نیست، بلکه به معنای آشکار کردن چهره انسانی زن است.

وقتی از اصطلاح چهره انسانی صحبت می‌کنم، منظورم این است که زن اساساً یک جهان از پیش تعیین‌شده نیست، بلکه در مسیر تاریخ و روابط اجتماعی در حال شکل‌گیری است. البته که زن به‌عنوان همسر، مادر و خواهر دارای و وظایفی است. همان‌طور که مرد نیز همین روابط را به‌عنوان وظیفه بر دوش می‌کشد اما نکته اینجاست که زن و مرد پیش از جنسیت هستند و این هستی همان امکان پرسش و مسئله‌سازی است.

وقتی رمان «مادام بوآری» منتشر شد، عده‌ای در فرانسه و اروپا از داستان انتقاد کردند که قهرمان زن این داستان و شکل زندگی‌اش الگوی ناهنجاری برای زندگی خانوادگی و اجتماعی است، چون الگوی زن موجود در خانواده را خدشه‌دار کرده. حتماً شما چنین انتقادهایی را به این‌گونه نمایشنامه‌ها و رمان‌ها شنیده‌اید. این نوع نگاه به تنها چیزی که توجه نمی‌کند این است که انسان اساساً پیش از آنکه چیزی باشد و به‌گونه‌ای باشد، هست! این هستی ـ آزادی ـ تنها مایه شرافت انسانی است. اصلاً بحث بر سر این نیست که مده‌آ به خاطر انتقام از شوهر خائنش، دو فرزندش را کشته و حالا ما باید بگوییم که او کار بدی کرده. خب، معلوم است که کشتن فرزند کار بد و منافی با طبیعت انسانی است اما آیا وقتی شما داستان ابراهیم را هم می‌شنوید که قرار است فرزندش را قربانی کند، از همین جنس استدلال استفاده می‌کنید؟ یا می‌گویید داستان ابراهیم در جهان و بستر خاص خودش رخ می‌دهد و اگر هم قرار است تحلیل بشود، باید در آن بستر مورد مداقه قرار بگیرد. بار دیگر به بحث مقدماتی خودم برمی‌گردم. زن مسئله نیست. او خود آفریننده مسئله‌است. زن جهان است و اتفاقاً تاریخ ادبیات نمایشی همواره زن را در کانون روایت‌های خود قرار داده است. در نمایش «نئورئالیسم» ما با چهره‌ای انسانی از جهان زن روبه‌رو هستیم که یکی از کانونی‌ترین روابط موجود در این نمایشنامه است که در کنار اتفاقات دیگر، قصه را پیش می‌برد.