نظری بر نمایش «فریز مکبث فریز» نوشته شهرام احمدزاده و کار آرش دادگر
خلاقیت در بدنهای پردرد
خلاقیت در بدنهای پردرد 4
خلاقیت در بدنهای پردرد 2
خلاقیت در بدنهای پردرد 3
خلاقیت در بدنهای پردرد 5
علیرضا نراقی: نمایش «فریز مکبث فریز» به نویسندگی شهرام احمدزاده و کارگردانی آرش دادگر که این شبها در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه میرود، همانطور که از نامش پیداست، برداشتی است از تراژدی «مکبث» نوشته ویلیام شکسپیر؛ اقتباسی آزاد با ایدههایی نو که نمایشنامه شکسپیر را به امروز آورده است. این امروزی شدن نمایش، هم در روند ایدههای فرمی و تئاتریکال شکل گرفته و هم بر مبنای امور مضمونی که مهمترین آن گسترش دادن مفهوم قدرت در نمایشنامه شکسپیر به بستر سیاسی این زمان و این جامعه، یعنی مناسبات اینجایی و اکنونی قدرت است.
«فریز مکبث فریز»؛ ایدهپاشیهای مکرر و تجربهورزی متفاوت و متنوع
در راستای این تغییرات «فریز مکبث فریز» با عناصری چون زبان، زمان، حرکت، نشانگان صحنهای -دکور و چیزها- و عنصر بدن تجربهورزی کرده است و با ایدهپاشیهای مکرر، متفاوت و متنوع صحنههایی فراموشنشدنی را به وجود آورده است که ما را دوباره و از زاویهای که نیت مؤلفین است، به جهان مخوف خشونت و قدرتطلبی در تراژدی «مکبث» دعوت کرده است.
هر اقتباسی از آثار کلاسیک الزاماً منتهی به نگاهی تازه نمیشود. تازگی، سلوک و روند خود را میطلبد و چه بسیار تلاشها برای حرف تازه که در بدو امر بر روی زبان پژمرده شدند. برای خلق نگاه تازه هم باید تفسیر نوین داشت و هم رویکردی متفاوت به مفاهیم و عناصر اجرایی متن مبدأ. این تفسیر و رویکرد نو با شیفتگی و ستایش متن مبدأ میسر نمیشود، بلکه نیازمند لباس جنگی، ابزار و ذهنیت جنگجویانه است؛ نیازمند تخریب است تا از آن خرابه بنایی تازه از مفردات بنای پیشین شکل بگیرد. تخریب و بازسازی متن مبدأ، آن هم متنی چنین آشنا که پیشفرضها پیرامونش فراوان و بر مبنایش شاهکارهای بسیاری در تاریخ تئاتر و سینما خلق شده است، امری بسیار دشوار است که شکست در آن اصلاً بعید نیست.
این رویارویی علاوه بر جنگ، نیازمند تیزبینی و کنجکاوی است؛ همچون قدم گذاشتن در تاریکی دالانهای بنایی عظیم و پر ابهت که میتواند بهت و جذبه را جایگزین فاصله و خلاقیت کرده و سادهسازی خاماندیشانه را جایگزین پیچیدگی ذاتی اثر در ساحت نمایش کند.
تقلیل پیچیدگی متنی کلاسیک که خوانش چندباره آن را ممکن کرده است به یک سادگی روایی بیشتر قصهگو، خود نهایت شکست یک بازخوانی یا اقتباس است. در اقتباس آزاد و مدرن احمدزاده و دادگر ما با مداخله فعال مؤلفین روبهرو هستیم؛ مداخلهای شجاعانه و تهاجمی که در روندی طاقتفرسا میسر شده است، همچون اغلب کارهای پیشین این گروه که کارکردش روایت دوباره داستان نیست، بلکه فرا رفتن از روایت و تبدیل جهان اثر به یک فضای اجرایی پر جزئیات و سیال است که داستان و روند آشنای پیرنگ را به امری ثانوی تبدیل میکند. اینجا اهمیت در خوانش است نه آنچه خوانده میشود، در اجراست و نه آنچه اجرا میشود، در امروز و نه در آنچه در روندی تاریخی، متنی کلاسیک را بارها دگرگون و برسازی کرده است.
بخشیدن بُعد و ورود به ذهنیت شخصیتها
یکی از مهمترین کارهایی که در اجرای «فریز مکبث فریز» رخ داده است، ورود به ذهنیت شخصیتهاست. این ذهنیت شخصیتهاست که به متن بعد میدهد و روایت کلان را با خردهروایتهای جزئی در باب معنای اثر پیش میبرد. ورود به ذهن در تئاتر همواره امری بحرانی و چالشبرانگیز است. بیشتر نمایشها رفتن به درون ذهن را از طریق سکوت و ابهام ممکن میسازند اما این تنها اشارهای است به ذهنیت، نه شکل دادن و تئاتریکال کردن آن.
سکوت و ابهام هرچند عناصر زیباشناختی مهمی در هنرهای نمایشی هستند و خود عامل جذبه، اما این مهم زمانی محقق میشود که در جای درست استفاده شوند. در نمایش «فریز مکبث فریز» اما این دو عنصر نباید جایگاه اصلی را پیدا کنند مگر به ضرورت، چراکه سکوت و ابهام در کنار سکون معنای عمیق خود را پیدا میکنند و «فریز مکبث فریز» از سکون فراری است.
همچنین سکوت و ابهام اغلب بازگشایی و فهم محتویات ذهنیات مجهول شخصیت را بر دوش تخیل تماشاگر و یا روایت دیگر شخصیتها میاندازند اما صحنه سیالِ مدرنی که دادگر ترتیب داده درصدد است تا ذهن را عینی کند پس بدن ذهن است، زبان ذهن است، حرکت ذهن است و البته تئاتر ذهن است. ما میدانیم که صحنه محل عمل است و عینیتگرایی و وضوح در تئاتر اغلب به شکلی ایدئولوژیک و حتی تقدیسشده در آموزشهای کلاسیک تحمیل میشود، اما باید در یاد داشته باشیم که آنچه تفاوت و فراروی از اصول پیشین را میسر میکند، ذهن است.
جهان مملو از چیزهای بارها دیده است، ذاتهایی تثبیتشده و غیرقابل تغییر؛ اما این ذهن است که اعتباری بودن هر ذات و موقتی بودن هر امر تثبیتشده را رسوا میسازد و قدرت خود را در معنابخشی برای چیزها به رخ میکشد. پس اگر میخواهیم جهان تثبیتشده یک شاهکار را به چالش بکشیم چارهای جز رفتن به درون ذهنها و عینی ساختن ذهنیات پرتناقض نداریم و این مهمترین کاری است که نمایش «فریز مکبث فریز» با متن شکسپیر کرده است.
شکستن زبان و زمان
ازجمله عناصری که در اجرا با آن روبهرو هستیم، شکستن زبان و زمان است. در نمایش مدام زمان متوقف میشود و در لحظه توقف، به پیش و پسِ رخداد میرویم تا واماندگی و مالیخولیای جاری در ذهن شخصیت -بهطور مشخص مکبث- دیده شود. زبان مدام میان فارسی کتابتی –احتمالاً متن اصلی- و زبان زنده زمانه اجرا در نوسان است تا تاریخیت، جای خود را به واقعیت صحنهای و فراتر از صحنه واقعیت اجتماعی بدهد.
حتی شمایل شخصیتها و اشکالی که برای هر فرد روی صحنه طراحی شده است، حاوی نوعی گسستگی زمانی و هویتی است. قراردادهای اجرایی نمایش مدام شکسته و بازتعریف میشوند و هر صحنه قرارداد خود را برحسب ذهنیتی که بر آن حاکم شده است و موقعیتی که ذهن با آن درگیر است، میسازد و همین نکته باعث شده که نمایش ذهن مخاطب را در مواجهه با خود بیدار و تیز نگه دارد.
بدون شک نمایشهای دادگر اگر نگویم عینیت مشقت که نمایانگر زحمتی از کُنه جان هستند برای ساختن یک جریان زنده تئاتریکال. بازیگران همواره در حرکتاند، در ضربه، در معرض آسیب، در موقعیت زایش؛ و کدام زایش است که دردناک نیست و کدام نمایش مهم است که تکیه بر درد نزند تا زاده شود؟ «فریز مکبث فریز» را بازیهای خوبی اجرایی کردهاند که شاید درخشانترین آنها در حاشیههای اجرا قرار دارند؛ آنجا که به دیوار کوبیده میشوند، میدوند تا از صحنه بیرون بیایند اما قاب صحنه آنها را رها نمیکند، آنجا که فریاد میکشند تا صدایشان به بیرون برسد اما دیوارها پژواک صدایشان را در گوش خودشان فریاد میکنند. این بدان معناست که رهایی در تئاتر برونرفت از صحنه نیست، پوست انداختن و تولد دوباره و دوباره و چندباره روی صحنه است.