در حال بارگذاری ...

نگاهی به نمایش”در این شهر فرشته‌ای وجود ندارد” نوشته شهرام احمدزاده و کارگردانی بیتا خارستانی

رضا آشفته: "در این شهر فرشته‌ای وجود ندارد" برگرفته از حوادث واقعی اجتماع است. اجتماعی که در آن روابط گناه‌آلود حوادث تلخی را برای همگان رقم می‌زند و گویی همه در آن دستی دارند.

دادگاهی تشکیل می‌شود تا علت مرگ یک دختر معصوم مشخص شود و در نهایت دادگاه هم نمی‌تواند اولیای دم را محکوم کند چون خود قاتل دخترشان شده‌اند.
داستان از این قرار است که فرود با همسرش مریم اختلاف دارد و مدام او را به باد کتک می‌گیرد و او که دلبسته خواهر کوچکتر مریم بوده، از مسیح(خواهر کوچکتر) می‌خواهد که به خانه‌شان برود. مریم هم در خانه پدری‌اش به سر می‌برد. داد و هوارهای مسیح، فرود را وامی‌دارد که او را پرت کند. سرش به جایی می‌خورد و سه شبانه روز در آن جا حبس می‌شود. حالا پس از این مدت هیچ راه بازگشتی ندارد چون پدر سخت‌گیر و متعصبش او را بی‌دلیل خواهد کشت.
ما روزانه از این قبیل حوادث را در صفحات روزنامه‌ها مرور می‌کنیم که هر یک از آن‌ها می‌تواند سوژه نابی برای تبدیل شدن به یک متن نمایشی باشد، مشروط بر آن که از چگونگی بیان قابل اعتنایی برخوردار باشد و در شخصیت‌پردازی و ارائه داستان از عناصر موجود بهترین بهره‌برداری شده باشد. چنانچه در نمایش"در این شهر فرشته‌ای وجود ندارد" نویسنده(شهرام احمدزاده) سعی بر آن داشته تا به موازات برگزای یک دادگاه، لحظاتی از زندگی مسیح و خانواده‌اش را به نمایش بگذارد تا در این موازنه‌کاری شکل دگرگونه‌ای از یک واقعیت نمایشی را مقابل دیدگان تماشاگر قرار دهد. دادگاه از شکل واقعی خود هرازگاهی به دلیل جنس‌ دیالوگ‌های آقای قاضی خارج می‌شود. گویی یک جلسه غیر واقعی در محکومیت همگان برگزار می‌شود و همه نیز در عین گناه کار بودن از گناه تبرئه می‌شوند. فضایی غیر معمول که دلالت بر تعمیم گناه در بین افراد دارد. دادگاه صالحه نیز در پذیرش گناه، چاره‌ای جز تبرئه‌ ندارد. این تناقض نمایی افراطی در محکوم کردن کلیت جامعه نقش دارد. اما آن چه مانع از بروز چنین جریانی می‌شود، سطحی شدن وقایع نمایشی‌ است که به موازات این جلسه دادگاه عرضه می‌شود. گاهی سانتی مانتالیسم افراطی با اشک و ناله‌های بازیگران از جدیت فضا می‌کاهد. در صورتی که نیازی به گریه و زاری نبود و در یک فضای خشک و بی‌رمق حس‌های پنهان دلالت بیشتری بر تلخی و اندوه ماجراها می‌کردند و این سانتی‌مانتالیسم بیشتر می‌توانست در خلق یک اثر ملودارم نقش داشته باشد. از سوی دیگر خود بازی‌ها هم در این بی‌ملاحضگی نقش داشتند. به جای بازی‌های حسی، ایجاد فضایی سرد و بی‌رمق درست همان طور که در دادگاه می‌بینیم، ارزش بازی‌ها را بالاتر می‌برد. چنان چه بازیگر نقش مادر در همین راستا حرکت می‌کند و بازیگر نقش مسعود(برادر مسیح و دانشجوی فلسفه) هم به همین شیوه بازی‌اش را سر و سامان داده است. ما در اثر دارماتیک بنا بر ایده‌های خاص خود، سعی بر آن داریم تا در واقعیت دخل و تصرفی آشکار ‌‌کنیم، با این هدف که در القای ایده خود به زیبایی شناسی در خوری برسیم. چنان چه در همین نمایش نه دادگاه شکل صد در صد حقیقی به خود می‌گیرد و نه بریده‌های نمایشی ! با این وجود ایجاد یک حس و حال واحد، مفهوم را در مسیر پالایش شده‌ای قرار می‌دهد، تا مخاطب نیز با مرور یک نمایش بهتر در جریان ماوقع و حس و حال موجود در آن قرار بگیرد. بنابراین بیتا خارستانی در القای این حس و حال موفق نبوده و نمایش خود را در ورطه واقعیات غرق کرده که همین ضربه مهلکی بر پیکره اثرش زده است و به همین دلیل نمایش‌ بین ملودرام و یک اثر جدی امروزی غوطه‌ور است که همان شکل دوم باعث ارتقای سطحی کیفی و القای مفهوم ایجاد زیبایی‌شناسی نو و موثر می‌شد.
واقع‌نمایی در طراحی لباس و گریم حضور پررنگی داشت و در طراحی دکور نوعی مینی‌مالیست به هم پیوسته حضور داشت. جلسه دادگاه به یک میز و صندلی خلاصه شده بود و منزل پدری و فرود هم در میان دو پنجره با شیشه‌های رنگی و مشبک(لانه زنبوری) و یک فرش و چند مکعب سرخ تداعی می‌شد. اتفاقاً این نوع طراحی صحنه هم در خدمت همان ساختار نوین بود که اگر همه عناصر در همین جهت به هم می‌پیوست، همه چیز به هم چفت می‌شد. همین اتفاقات جزئی است که مانع از تحقق یک جریان و شکل واحد در خور تامل می‌شود و خلاقیت بارز هم به دنبال همین اکتشافات است که در دل اتو‌دهای بی‌شمار عملی خواهد شد.
یک دورنما و چشم‌انداز همیشه راهگشا خواهد بود و بسنده کردن به اولین‌ها ما را در حصار تکرارها و کلیشه‌ها اسیر می‌کند و همین عامل دلزدگی مخاطب از تماشای یک اثر هنری خواهد شد.