یادداشتی بر نمایش «مغازه خودکشی» نوشته و کار حسین پورخلیلی
زنده باد زندگی
مصطفی بیات: «مغازه خودکشی» (The Suicide shop) به کارگردانی حسین پورخلیلی اثری کمدی و تاریک با ماجرایی خاص و لحظهها و نامگذاریهای منحصربهفرد است. پدر و مادر خانواده توواچه به کسب و کار خود افتخار میکنند و پشتوانه ۳۰ سال تجربه در زمینه خودکشی را به دوش میکشند. آنها در مغازه خود به افرادی که قصد خودکشی دارند، خدمات ارائه میدهند. این خانواده حتی به مشتریان خود مشاوره خودکشی هم میدهند و انواع و اقسام روشهای مختلف برای پایان دادن به زندگی فلاکتبارشان را به آنها پیشنهاد میکنند.
شعار معروف آنها این است که «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» و هر کدام از اعضای خانواده نقشی در این مغازه دارند. پسربزرگ خانواده که از افسردگی شدید رنج میبرد مشغول اختراعات جدید است که مرگ را برای مردم راحتتر کند و مادر و پدر شدیدا به او افتخار میکنند. یکی از دختران خانواده که مرلین نام دارد، از افسردگی و ضعف خودباوری رنج میبرد و دوست دارد زشتترین دختر شهر شناخته شود؛ اما در این خانواده، دختر کوچک خانواده به نام آلن نسبت به تمام مردم آن سرزمین متفاوت فکر میکند. آلن بر خلاف جامعه خود، میخندد، بازی میکند و با رقص و آهنگ شاد است و تمام سعی او این است که این حس را نیز به دیگران منتقل کند.
در اصل ماجرای نمایش بیشتر حول آلن میگردد. پدر و مادر از وجود این فرزند سرخورده هستند و او را باعث کاهش مشتریان و سرافکندگی خود میدانند. آنها آلن را که هم رنگ جماعت نشده است، مدام سرزنش میکنند و از جنبوجوشهای کودکی برحذر میدارند.
«مغازه خودکشی» جامعهای را نشان میدهد که آنقدر ناامید و افسرده است که حتی کوچکترین مسائل هم باعث خودکشی آنها میشود. جامعهای خالی از امید که تنها راه رستگاری خود را در خودکشی میبینند. این جامعه در یأس فرورفته، خنده و شادی و امید را برنمیتابد و بر علیه آن قیام میکند.
متن «مغازه خودکشی» یک فانتزی سیاهِ تکاندهنده است که حسین پورخلیلی با دکور مناسب، گریمهای کارا و بازیهای روان توانسته مقصود خود را به تماشاگر منتقل کند. مهدی توکلینیا که با وسواس در بازی نقش پدر خانواده (میشیما) را بر صحنه برده، توانسته نشاندهنده نسلی باشد که بر سنتهای خود پافشاری و شکسته شدن خطوط قرمز توسط آلن را سرزنش میکند. اتفاقی که در جامعه کنونی ما به خوبی دیده میشود و شکاف نسلها در آن دیده میشود.
از طرفی در داستان، دختری به نام مرلین وجود دارد که نشاندهنده دو چهره متفاوت است. نقش مرلین را شیما محمدی برعهده دارد و به خوبی توانسته با بیان، بدن و بهکارگیری فرم کمنظیر در اجرا، دو چهره متفاوت از این شخصیت ارائه دهد. مرلین در ابتدای نمایش، چهرهای از الهه مرگ را مینمایاند، کسی که در زمان تولدش توسط مادر سمی به او تزریق شد تا با بوسههای خود مرگ را به مردم تقدیم کند، اما با حضور مردی که عاشقش بود، چهره دیگرش نمایان شد و از الهه مرگ به الهه عشق تغییر مسیر دارد. او دیگر حاضر نبود تا مرگ را تقدیم عزیزترین شخصی کند که میشناسد. بازی شیما محمدی جزو سورپرایزهای نمایش است. آلن با بازی بهاندازه هدیه عبدیان، یاریرسان مرلین بود، زمانی که سم داخل سرنگ را یواشکی عوض کرد تا به جای آنکه بزاق دهان مرلین سمی شود، شیرینی عشق در آن جاری شود.
متن «مغازه خودکشی» یک فانتزی سیاهِ تکاندهنده است که حسین پورخلیلی با دکور مناسب، گریمهای کارا و بازیهای روان توانسته مقصود خود را به تماشاگر منتقل کند
حسین پورخلیلی با ظرافت تمام توانسته با «مغازه خودکشی» به مخاطب خود نشان دهد که با کوچکترین اتفاقات مثبت میتوان شاد بود. این تئاتر تلاش میکند به مخاطب خود بفهماند که هر کسی باید از خود شروع کند. وقتی تکتک افراد جامعه امید به زندگی داشته باشند و از کوچکترین لحظات زندگی خود لذت ببرند، دیگر افسردگی و ناامیدی در آن جای نخواهد داشت. راهی که آلن به همه خانواده خود نشان داد همین موضوع بود، آلن حتی بعد از رفتنش به کمپ و دور بودن از خانواده، عشق خود را دریغ نکرد و در پی تغییر فضای خانواده خود بود.
پایان تئاتر «مغازه خودکشی» به نوعی رستگاری است. همه شخصیتها به نوعی از بند افسردگی رها شدند؛ این آلن و افکارش هستند که پیروزمندانه در صحنه باقی میمانند.