گفتوگو با نیما دهقان کارگردان نمایش”خنکای ختم خاطره”
سعید احمدوند: نیما دهقان برای دومین بار نمایشی با موضوع جنگ را روی صحنه برده است اما این بار جنگ در محور و قالب دفاع مقدس روایت میشود و دیگر از آن مفاهیم تماتیک جهانی خبری نیست.
"دو متر در دو متر جنگ" نمایشی بود که به کلیت جنگ میپرداخت و به قول دهقان تمام مردم، احساس مشترکی نسبت به آن داشتند. اما نمایش"خنکای ختم خاطره" بیشتر مخاطب ایرانی را مدنظر قرار داده و تلخیهای جنگ در ایران و مشکلات اجتماعی پس از جنگ در یک محدوده جغرافیای خاص یعنی کشور ایران معنا مییابد.
با نیما دهقان کارگردان نمایش"خنکای ختم خاطره"، گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید:
***
تا قبل از اجرای نمایش"خنکای ختم خاطره" هم نمایش درباره جنگ روی صحنه برده بودید، اما آن نمایش لزوماً درباره جنگ بود نه دفاع مقدس. چه شد که این بار به جنگ در محور دفاع مقدس پرداختید؟
مدتی است که تئاتر دفاع مقدس که من به شخصه آن را به عنوان یک گونه نمایشی میشناسم به اشکال مختلف در نقاط مختلف کشور اجرا شده است. یکی از دغدغههایی که من به لحاظ شکل مدرن در کارگردانی دارم، همین نگاه نو و مدرن به حوزه دفاع مقدس است. به نظر من 90 درصد آثار نمایشی ما در حوزه دفاع مقدس در یک مقطع زمانی باقی ماندهاند و این ترس وجود دارد که یک اتفاق جدید در این عرصه رخ دهد. ماندن در آن مقطع باعث میشود که تماشاگر و آدمهای امروزی نتوانند به راحتی با این گونه آثار ارتباط برقرار کنند. برای من خیلی مهم بود که به تماشاگر امروز بگویم که میتوانید این نمایشها را ببنید، از آن لذت ببرید و سرگرم شوید و به راحتی با آن ارتباط برقرار کنید.
یعنی معتقدید حتی اگر متن و داستان نمایش هم تکراری و کلیشهای باشد، با انتخاب یک شیوه اجرایی مدرن، میتوان باعث ارتباط قویتر مخاطب با نمایش شد؟
بله! حتی اگر متن و داستان هم تکراری باشد از این راه میتوان ارتباط بهتری با مخاطب برقرار کرد. هر چند که معتقدم حمیدرضا آذرنگ تاکنون متن تکراری ننوشته است. آذرنگ در واقع یک متن تعقلی و به لحاظ علمی، با سبک و سیاق آثار و تکنیکهای برشتی نوشته است. در واقع ما یک نمایشنامه کلی داریم که حاوی 7 اپیزود است که هر کدام از این اپیزودها مستقل هستند و این قابلیت را دارند که میتوانند به تنهایی اجرا شوند. در واقع نمایش"خنکای ختم خاطره" یک ساختار برشتی دارد.
شروع نمایش یک شروع کاملاً سوررئالیستی است، اما در ادامه، داستان کاملاً واقعگرایانه میشود و حتی بستر نمایش هم بستری کاملاً رئالیستی است. صرفاً به خاطر شیوه اجرایی نمایش این رویکرد را اتخاذ کردید یا این ایده هم نوشته حمیدرضا آذرنگ بود؟
نه! این ایده کاملاً در بحث کارگردانی مطرح بود. ببینید نیما دهقان در تمام نمایشهایش یک امضاء دارد. بودن یک فضای غیر متعارف و انتزاعی و کاراکترهای کارتون که ما به ازای امروزی داشته باشند، جزء شاخصههای اصلی و همیشگی نمایشهای من بوده است. در این نمایش هم من با قصهای مواجه شدم که ما به ازای امروزی دارد، واقعی است و به یک کشور و جامعه به نام ایران تعلق دارد. شکل ساختاری و کارگردانی نمایش را این گونه طراحی کردم که از یک فضای غیر متعارف و انتزاعی وارد یک فضای واقعی و انتزاعی شویم و دوباره باز به همان فضای غیر متعارف و انتزاعی برسیم. در آن برش، برای این که مخاطب مابهازای امروزیش را پیدا کند و سطح کار هم پایین نیاید، نمایش را بین واقعیت، انتزاع و غیر متعارف بودن نگه میداریم. قصهها واقعی هستند؛ اما فضا، فضای واقعی نیست. این باعث میشود که تماشاگر به کشف و شهود بپردازد و خودش گزینههای مدنظرش را پیدا کند.
قبول دارید که صحنه ابتدایی نمایش که اتفاقاً مقدمه داستان هم محسوب میشود، خیلی سریع و پرشتاب صورت میگیرد و شما سریع از آن گذر میکنید؟ در حقیقت ورود به این فضای سوررئال و سپس رسیدن به یک فضای واقعی باعث میشود مخاطب برای لحظاتی دچار سرگردانی شود.
شاید در این صحنه باید زمان بیشتری را برای ورود به فضای واقعی در نظر میگرفتم. ولی من در ذهنم این گونه فکر میکنم که در حال پرواز کردن هستم. اما در اصل در واقعیت قرار دارم و نشستهام. به طور قطع امکان پرواز کردن ندارم. آن اتفاق هم خیلی کوتاه صورت میگیرد و به اندازه یک لحظه فکر کردن است. من یک لحظه فکر میکنم و به سرعت این لحظه به واقعیت تبدیل میشود و من مجبور هستم در یک زمان کوتاه، بدون آن که پرواز کنم به واقعیت برسم. شاید این ساختار فیزیکی باعث تسریع این صحنه میشود. یک مسئلهای وجود دارد که تا امروز به آن اشارهای نکردهام و حالا برای نخستین بار میخواهم آن را بگویم. من دیپلم ریاضی فیزیک دارم و بالتبع علاقه خاصی هم به این مقولات دارم. دانشگاه نخست من، دانشکده هنر و معماری بود و از سال 77 وارد دانشگاه دومم شدم. از این سال بود که تصمیم گرفتم هر روز درباره تئاتر یک کتاب بخوانم و در واقع میتوانم بگویم در سال 77 بود که من از قواعد فیزیک برای طراحی میزانسن استفاده میکردم. در فیزیک اصلی به نام دیاپازون وجود دارد که میگوید اگر شما یک ضربه به جسمی بزنید، ارتعاش آن را میبینید. در حقیقت براساس این قوانین، من قواعد میزانسن را طراحی میکردم. معتقدم اگر میخواهیم جایی تاثیری به وجود بیاید، باید اتفاقی در جای دیگری شکل بگیرد.
در پی استفاده از همین قواعد است که در نمایش"خنکای ختم خاطره" بازیگران با تماشاگران روبهرو نمیشوند؟ البته شاید هم اشتباه محاسباتی بوده است!! در این کار، نمایش همانند یک فیلم در مقابل دیدگان تماشاگران روایت میشود. در حقیقت تماشاگران صرفاً حکم شاهد و ناظر بر ماجرا را پیدا میکنند.
من در این نمایش از صحنه قاب عکسی استفاده نکردم، به این دلیل که اتفاقی که در صحنه میافتد، برایم خیلی مهمتر بود. در اجرای این نمایش، تماشاگران در دو طرف صحنه مینشینند، و این مهم است که تماشاگر در حین تماشای نمایش، سایر تماشاگران را هم در مقابل خود ببیند. این اتفاق برای هر دو طرف تماشاگران رخ میدهد. مهم نبود که این واکنشها به سمت تماشاگر بیاید.
اما به دلیل این که بازیگران هرگز با تماشاگران روبهرو نمیشوند، ارتباط حسی چندانی میان تماشاگران و گروه ایجاد نمیشود و خیلی از وقایع دردناکی که در نمایش مطرح میشود، تاثیر لازم را بر مخاطب نمیگذارد. به نظر من این ضعف نمایش"خنکای ختم خاطره" است و بر میزان تاثیرگذاری بر مخاطب، خدشه وارد میکند.
فکر میکنم که مهم است تماشاگر اتفاقات را تا لحظهای که یوسف در پایان نمایش با آنان صحبت میکند، حس کند. من به این مسئله تاکنون فکر نکرده بودم.
در اصلی خیلی از بازیهای بازیگران به اصطلاح تئاتریها، خورده میشود!
برای من مهم بود که تماشاگر چند قصه را به خوبی ببیند و بشنود. تماشاگران باید این مسائل را احساس میکردند تا این که در پایان یوسف با آنان به درد و دل بپردازد. البته این گفتوگو با مخاطب در ابتدای نمایش هم وجود دارد. شاید هم نتوانستیم آن اتفاقی که باید خیلی پررنگتر شکل میگرفت را رقم بزنیم.
چرا نگاهتان به دنیای پس از جنگ تا این حد تلخ است؟
به نظر من و طی صحبتی که با حمیدرضا آذرنگ داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که نگاه تلخ نیست و حتی اتفاقی هم که رخ میدهد، اتفاق تلخی نیست. نباید این طوری نگاه کنم. شاید استفاده از واژه دردآور هم چندان درست نباشد. اگر این نمایش برای اروپاییها هم اجرا شود تلخ خواهد بود؟ اگر تلخ باشد، پس ما موفق بودهایم.
این نمایش برای ایرانیان تلخ است. به خاطر این که یک مابهازاء و یک پیشینیه تاریخی 8 سال دفاع مقدس را به همراه دارند. نمایش"دو متر در دو متر جنگ" که درباره جنگ بود برای همه مردم دنیا یک مفهوم داشت ولی این نمایش فقط در ایران کاربرد بیشتری دارد و تاثیرگذاریاش به مراتب افزونتر است.