به بهانه اجرای نمایش «در انتظار گودو» تماشاخانه هیلاج
کلماتی کنار نقطه پایان!

امید طاهری*، «در انتظار گودو» نمایشنامه ای که گویا پیش از نگارش نیز در تار و پود زندگی بشر وجود داشته. وضعیتی که، کلماتی که، اتمسفری که و روابطی که گویا ساموئل بکت بیش از آنکه نوشته باشدش، استخراجش کرده. از عمیق ترین لحظه های سکوت، یأس فلسفی، ترسها و امیدهای بشری بیرونش کشیده. اثری بینهایت ساده و دشوار، عمیق و روان. نمایشنامه ای که با تمام این ویژگیها، برای ما ایرانی ها معمولا اجرایش بیش از آنکه محصول درک وضعیت باشد، حاصل تعابیر و تفاسیر و چرخیدن در کلاف های سردرگم ذهن های بافنده بوده.
اغلب ما که سالها درگیر تئاتر بوده ایم، حتما یکبار وسوسه شده ایم که این نمایشنامه را اجرا کنیم یا در جانبخشی به کاراکترهای ته خطی اش، آدمهای خسته و رنج کشیده اش، نقشی داشته باشیم.
روزگاری فکر می کردم بهترین شکل اجرا برای در انتظار گودو، این است که با تعدادی از همین انسانهای رنجور و گرفتار در خیابانها، روی صحنه ببرم! ای کاش می توانسم این کار را انجام دهم. آنوقت بود که جمله های به ظاهر بی معنا، معنا می شد. آنوقت بود که سکوتها شکل می گرفت، که بیهودگی تصویر می شد، که لحن از جای درستش بیرون می آمد، که عضلات خسته و تحلیل رفته، حرکات و میزانسن را شکل می داد، که شوخی ها، تلخی اش را به صورت مخاطب می زد، و مهمتر از همه، که امیدی یاس آلود، امیدی همچون جنین مرده پرنده ای در پوست تخمی بدبو، خودش را به تمامی نشان می داد.
«در انتظار گودو»، محصول زیست آدمهایی است که تمام روزها و سالهای عمر خودشان را در جنگیدن برای بقا سپری کرده اند و آنچه از آنها باقی مانده و روی صفحه کاغذ بکت رسیده، چیزی نیست که بتواند این جهان بی رحم و ستم سالار را جدی بگیرد. آدمهایی که ملال لحظه ها را صبح و ظهر و شب و دوباره صبح و ظهر و شب و چندین باره صبح و ظهر و شب به دوش می کشند و چنان از خودشان خالی شده اند که اسباب بازی هر روزه ی شیطنتهای یک کودک می شوند!
آدمهای پر انرژی، آدمهای سرخوش، آدمهای خوشحال، آدمهایی که گذر زمان را متوجه نمی شوند و وقتشان با ده ها برنامه و تفریح و ملاقات و ... پر است، اگر فاقد آن تنهایی ملال آور و اندیشه زا باشند، مشکل بتوانند در مواجهه با اجرایی درست از این متن، به جای تفسیر و تحلیل و قضاوت، به درک لحظه های سنگین گذر زمان دست یابند.
«در انتظار گودو» را نمی توان صرفا با قواعد و مبانی و درس یافته های آکادمیک و غیره روی صحنه برد. عدم درک و دریافت ملال زندگیِ اندکِ نهفته در این متن و صرفا اتکا به تحلیل ها و تعریفها و تحریف ها، نمی تواند آنچه زیر پوسته ی زُمخت و زخیم این نمایشنامه است را بیرونی کند.
به همین خاطر است که اغلب، اجراهای خوبی از این نمایشنامه را شاهد نیستیم. ما اغلب حتی تحمل ملالِ سکون و سکوت، و از کار افتادن عقربه های زمان در نمایشنامه ی بکت را نداریم و به بهانه های مختلف و با توجیهاتی چون: « نگاهی به ...»، « برداشتی از ...»، « با اقتباسی از... »، در حال فرار از آن سکون ویرانگر، مُچ مان را میگیرند و از دنیای بکت، بیرونمان می کنند.
ما اغلب در اجراهایی که از این نمایشنامه دیده ایم، برای انتظار گودو، انتظاری نکشیدیم! شاید اساسا آدم انتظار کشیدن نیستیم. بکت انسان معاصر را در این نمایشنامه به تصویر می کشد. اما او خوب می داند که انسان شتاب زده ی معاصر، هرگز به وضعیت خود، آگاه نیست. آگاهی انسان معاصر به ملال روزگارش تنها زمانی ایجاد می شود که دستش از تمام آن چیزهایی که او را در شتاب چرخ های هستی، به سوی نیستی قرار می دهد کوتاه شود. انسانِ بی چیز شده. انسانِ دستِ خالی، انسانِ شکم خالی، انسانِ گرسنه، انسانِ مریضِ یک ساعت خواب آرام، انسانِ بند به گردن یافته، انسانِ تنها، خسته، درمانده.
انسانی که در نمایشنامه ی بکت می بینیم ابژه ای است که باید ملزومات ابژه بودن را دارا باشد. در غیر اینصورت چیزی از این تماشا عایدمان نخواهد شد. این ابژه باید بتواند به تمامی آنچه را در نگاه فلسفی نویسنده به جهان پیراموش است نمایان کند. ابژه ای که دیگر تابی برای سوژه بودن ندارد و نوعی شئ وارگی، هستی او را بی جان و راکد و ساکن کرده است.
در اجرای امیرحسین جوانی از نمایشنامه بکت، همان اتفاقی رخ می دهد که در اغلب اجراهای این متن در ایران دیده ام. عدم شکل گیری وضعیتی که مطلوب نمایشنامه است.
علاوه بر این، ریختن دلقک ها در گودوها !! نه تنها زاینده نیست، بلکه باعث قشری شدن معنا و محدود شدن متن در دیوارهای این اجرا شده است.
سرعت دهی به پرده دوم، اگر محصول تحلیل بی حوصلگی مخاطب امروز تئاتر نیست، پس چیست؟! مخاطب بی حوصله، یا گروه بی حوصله و شتاب زده، بر سر گور بکت چه می خواهد؟! اینجا جای ماندن و نرفتن و نرفتن و نرفتن است.
به جز عزالدین توفیق، تا حدودی شاهو رستمی، و البته مسیحا ذبیحی، سایر بازیگران اگر چه بازیگران خوبی هستند اما برای این نمایشنامه مناسب نیستند. لحن های لوس و شهری زده، رفتارهای خالی از درد و رنج، هیچ نسبتی با نمایشنامه بکت ندارد.
در نهایت گویا همواره مسیری که ما در اجرا طی می کنیم، با مسیری که متون بزرگی چون در انتظار گودو در شکل گیری طی کرده اند، منطبق نمی شود و در این بی نسبتی رازی نهفته است که باید ساعتها درباره آن اندیشید.
*نمایشنامه نویس و منتقد تئاتر و عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران