در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «چاپلین»

این اصلا چاپلین نیست

نگاهی به نمایش «چاپلین»

این اصلا چاپلین نیست

امید طاهری: همین ابتدا اجازه بدهید پیش از آنکه سایت ایران تئاتر توضیح دهد، خودم بگویم که این نگاه ایران تئاتر نیست و صرفا یادداشتی است از نویسنده‌اش. 

نمایش چاپلین برای سالن اصلی کار شده است؛ اما به درد سالن اصلی نمی‌خورد. چون پیش از آنکه یک نمایش برای سالنی کار شود باید ابتدا نمایشی وجود داشته باشد. چاپلین صرفا یک ایده اولیه جذاب دارد. آن هم نه ایده‌ای ناب که پیش از این ندیده باشید. این ایده اولیه در تبدیل شدن به درام، کاملا ناموفق بوده چرا که بستر اولیه بر پایه اصول و مبانی دراماتیک شکل نگرفته.

مکان جایی است به اسم برزخ. جایی که مخاطب از ماهیت تعریف شده آن بی‌اطلاع نیست. می‌دانیم بر اساس تعالیم دینی، مکان یا زمانی است میان دو مکان یا زمان دیگر. در چنین بستر آونگانی، نمایشنامه تلاش دارد با قواعد کلاسیکِ درام پیش برود! یعنی یک قهرمان و ضد قهرمان ( یا هر دو قطب دیگری با هر تعریفی ) را مقابل هم قرار می‌دهد و میان اینها می‌خواهد کشمکش و در نتیجه کنش به وجود بیاورد. کنش نمایشی در عالم معلق آن هم با قواعد درام کلاسیک!

طبیعی است که چنین رودررویی از اساس باورپذیر نیست چرا که در زمان و مکان درستی اتفاق نمی‌افتد. به اصطلاح پای چنین تقابلی در هواست. از همین جاست که دست نویسنده از اکت و کنش صحنه‌ای خالی می‌شود و سراسر متن را با جملات روزنامه‌ای یا به قولی ویکی‌پدیایی و شعار و شعار و شعار پر می‌کند. چنین متنی هرگز نمی‌تواند یک نمایشنامه باشد. اگر چه کاراکتر داشته باشد، مقابل نام هر کاراکتر دو نقطه قرار داشته باشد و در ادامه کلمات و جمله‌هایی از زبانش نوشته شده باشد. این کلمات و جمله‌ها دیالوگ نیستند. دیالوگ تعریف دیگری دارد. اینها صرفا نوشتاری خنثی یا در حالتی دیگر، شعار و یا در بهترین حالتش، شعر هستند اما دیالوگ نیستند. و این دیالوگ است که درام را می‌سازد نه اطلاعات و شعار و فلسفیدن. و این دیالوگ است که کنش را به وجود می‌آورد و به کنش منطق می‌دهد و منطق، روابط علت و معلولی را استوار می‌کند و از پس همه اینها یک درام استوار شکل می‌گیرد.

نمایش چاپلین جوری است که انگار از ابتدا نویسنده و کارگردانش نشسته و آن را برای سالن اصلی نوشته. یعنی تقدم و تاخر در این تولید با اولویت صحنه بوده و نه آرت. جایی مابین تصمیم به اجرا در سالن اصلی تئاتر شهر و شروع اجرا در این سالن هم با انبوهی از اطلاعات دست چندم ویکی‌پدیایی و گم‌گشتگی عمیق هدف از چنین اجرایی پر شده.

ما می‌توانیم از ابتدا تا انتهای اثر از خودمان بپرسیم چرا؟! بی‌آنکه جز شعار و معنازدگی خالی از امر دراماتیک، چیزی دستگیرمان شود. آیا هدف محاکمه چاپلین بوده؟ خیر؟! آیا نشان دادن تصویر جدیدی از هیتلر بوده؟! پس کو آن تصویر؟! آیا وجه دیگری از شخصیت چاپلین نمایان می‌شود؟! خیر. آیا اندکی از قدرت بازیگری و اعجاب‌انگیزی اعجوبه قرن در این نمایش به چشم می‌آید؟! خیر. نه تنها چنین اتفاقی نمی‌افتد، بلکه بازیگری مثل بهزاد خلج که این سال‌ها در تصویر به خوبی درخشیده، اینجا در فقدان درامی استوار تلاشش بی‌نتیجه می‌ماند و درخششی ندارد و حتی می‌توان گفت بد است.

چاپلین به قدری از قدرت درام خالی است که دچار تکرار جزییات بی‌اثر می‌شود. جزییاتی که شاید برخی از آنها تصاویر مجرد یا میزانسن‌های مجرد خوبی باشند اما فاقد شاکله‌ای هارمونیک و پیوستگی در فرم اثر هستند. این تکرارها در شرایطی که درام پیش نمی‌رود، نه قصه‌ای زاده می‌شود و نه روایتی ایجاد می‌شود و صرفا آدم‌هایی می‌آیند و می‌روند، ریتم نمایش را کند و کشدار کرده و همه عناصر اجرا را از کار انداخته است.

پایه و اساس یک چنین اجراهایی، نمایشنامه است. شما بهترین سالن دنیا را در اختیار داشته باشید، بهترین و باشکوه‌ترین دکور دنیا را بسازید، بهترین بازیگران دنیا را جمع کنید، وقتی درامی ندارید، چیزی شکل نخواهد گرفت. این در شرایطی است که نمایش شما قراردادی که در ابتدا می‌بندد، بر پایه یک درام کلاسیک است و نه اجرایی ساختار شکن و ضد درام.

ما چرا باید چاپلین را از گور بیرون بکشیم؟! چرا استیوجابز را، چرا براندو را، ما چرا اینها را از گور بیرون می کشیم، تصویر کج و معوجی از آنها نشان می‌دهیم، حرف تازه‌ای برای گفتن درباره آنها نداریم و صرفا مجذوب نام‌ها می شویم و نام‌ها را روی صحنه به گلوله می‌بندیم؟ چرا چنین می‌کنیم؟! نسبت این اجرا با زمانه‌اش چیست؟ چه نگرش متفاوتی و چه تحلیل نویی از هستی ما در اکنون ارائه می‌کند؟! جز شعار دادن، اطلاعات تاریخ مصرف گذشته و همگانی شده، و جز نصیحت کردن، کجای وجود ما را به چالش می‌کشد تا در برابر وضعیت فعلی، به تصویر دیگری از خودمان دست یابیم؟

آن نجواها و نواهای گوتیک چه کارکردی در این نمایش دارد؟ قلدری هیتلر چرا در عالم برزخ هم کار می‌کند و همچنان هیتلرش هیتلر مانده است؟! چرا هیچ منطقی نیست و همه چیز به ما آدرس منطق می‌دهد؟ چه امر خلاقه‌ای در این اجرا شکل می‌گیرد؟  

چاپلین در قالب تئاتر پرتره قرار می‌گیرد. اما این نوع تئاتر قرار است با پرتره‌هایش چه کند؟! و مهمتر از پرتره‌هایی که بر می‌گزیند، نسبت آنها با اکنون و با مخاطب اکنون را چگونه قرار است ایجاد کند. پرتره چاپلین از گذشته تا حال، برای مردم دنیا نوعی مقبولیت ذاتی و حتی خارق‌العاده دارد. این مقبولیت، در نمایش پرتره قرار است چه وجوه تازه‌ای پیدا کند و یا از دست بدهد؟!

واقعیت این است که آنچه در سطور بالا نوشتم نمی‌تواند نوعی نقد باشد چرا که از ابتدا این اثر است که دریچه‌های نقد را به روی خود باز می کند. اثر باید بتواند در سطوح چند لایه، امکان شکل‌گیری نقد را مهیا کند. اثری که در سطح نخست توقف کرده، چیزی عمیق‌تر از آن در نقدش شکل نخواهد گرفت. اگر در بررسی این نمایش به سمت تفسیر و محتوا برویم، درست همان راهی را رفته‌ایم که نمایش چاپلین آن را پیموده و در همان راه شکست خورده. بنابراین باید بی‌واسطه و شاید هم کمی تند و تیز، پرسش‌هایی را طرح کنیم تا در شرایطی که مناسبات گیشه، کامنت‌نویسی‌های سایت‌های فروش بلیط را به جای نقد نشانده و حتی گروه‌های نمایشی را دچار واهمه کرده که نکند در امواج کامنت‌های منفی، گیشه را از دست بدهند، مجالی اندک برای تفکر ایجاد شود. در غیر اینصورت همه ما بد جوری قافیه را باخته‌ایم.

همیشه گمان می‌کردم هنر آن نقطه امن و پناهگاهی است که می توان از ابتذال زمانه به آغوش امنش پناه برد. البته که همچنان بر این اعتقاد هستم. اما گمان نمی‌کردم سیل ویرانگر ابتذال، بی‌توجهی و میان‌مایگی، بتواند به گونه‌ای بر این غار تنهایی هجوم بیاورد، که رفته رفته، کلمات متفکر، خطوط اندیشه، سطوح زیبایی و هارمونی و هماهنگی و استتیک، در میان هیاهوی بسیار برای هیچ، کمرنگ شوند.

امروز به یقین می‌توان این هشدار سطح قرمز را صادر کرد، که جامعه در معرض آسیب جدی از طرف مناسبات تولید قرار دارد. البته که در این هجوم، هنر آسیبی نخواهد دید و این جامعه است که آسیب جدی می بیند و در نهایت مثل همیشه تاریخ، اصالت هنر از میان ویرانه‌ها و خاکسترهای جامعه سوخته، سر بر خواهد آورد و به راه خویش ادامه خواهد داد، تا کی و کجا دوباره، عصر تسلط اندیشه و فرم ناب، در هجومی دیگر درهم شکند و باز قصه تکرار شود.

امروز مناسبات بازار دهانش را باز کرده به بلعیدن هر آنچه گمان می‌کند، برایش ارزشی افزوده دارد. مناسبات بازار نقد را به کامنت‌گذاری زیر برگه‌های نمایش‌ها در سایت‌های فروش بلیت تبدیل کرده و آنجا هم تک و توک می‌توانی چند خطی بخوانی که اندیشه‌ای و شناختی پشتش باشد. باقی همه بی‌مایگی است و خاکریزسازی سپاه آماده به خدمت نمایش‌ها و دوستان و دشمنان.

اگر در ساختار تئاتر کشور، نتوان به ایده‌هایی برای برتری دادن به اندیشه و درست اندیشیدن رسید و معیارهایی برای گفتگوی تئوریک و دانشی پیرامون آثار ایجاد کرد، خیلی زود بدنه تئاتر کشور از هجوم تئاتر سخیف، تئاتر بولوار، تئاتر فاقد فرم، تئاتر بسیار بد و بسیار بسیار بد، نابود می‌شود و آن وقت دیگر تئاتر خوب را فقط باید در حاشیه‌ها جستجو کرد. نه روی سن سالن اصلی تئاتر شهر!