یادی از «پچپچههای پشت خط نبرد» نوشته و کار علیرضا نادری
همهچیز درباره جنگ

احمدرضا حجارزاده: در میان متون ادبیات نمایشی که تاکنون با موضوع جنگ نوشته شدهاند، بیشک و تردید نمایشنامه «پچپچههای پشت خط نبرد» پیشگام آنهاست؛ نمایشنامه درخشانی که علیرضا نادری سال 74 نوشت و تا امروز بارها توسط خودش و کارگردانان دیگر اجراشده. این نمایشنامه در فضایی رئالیستی به زندگی و خاطرات چند سرباز جنگ تحمیلی پرداخته که میان آنها، افرادی با اندیشههای مذهبی و سیاسی متفاوت نیز دیده میشوند اما این آدمها بهرغم اختلافات عقیدتی باهدف مشترکِ دفاع از آبوخاک کنار یکدیگر جمع شدهاند.گرچه نادری در بستر این موضوع، تنها به جنگ نمیپردازد و اشارههای دقیق و درستی هم به زندگی اجتماعی و تأثیر فضای سیاسی و ایدئولوژیک آن سالها دارد.
علیرضا نادری،که از حرفهایترین درامنویسان امروز ایران است، در نمایشنامه «پچپچهها...» موفق شده فضایی کاملاً باورپذیر و حتی مستند از روزهای ملتهب جنگ ایران و عراق ترسیم بکند. بخشی از این واقعگرایی را باید ناشی از تجربه دو سال حضور او در اوایل دهه 60 در جبهههای جنگ دانست که منجر به زخمیشدنش هم شد.
ماجرای این نمایشنامه در ماه رمضان سال 61 و دوران آتشبس موقت اتفاق میافتد. مخاطب نمایشنامه، بحثها، شوخیها و مجادلههای رزمندههایی را در شبهای طولانی و تابستانی خوزستان دنبال میکند که نادری میانشان زندگی کرده و شناخت کافی از آنها دارد. هر کدام از آدمهای این نمایشنامه، نماینده یکی از اقشار گوناگون جامعهاند و حالا جنگ رنگ حقیقی آنها را به نمایش گذاشته است. در این متن هیچ کس مطلقاً سفید یا سیاه نیست. حتی شخصیت علیرضا کاملاً خاکستری است و هر لحظه جنبههای متنوعی از روحیاتش را به همرزمان خود و البته تماشاگران نمایش میدهد. همه آدمهای قصه با وجود تناقضهای رفتاری و گفتاریشان، باهدف مشترکی به نام دفاع مقدس در این منطقه گردآمدهاند.
نمایشنامه «پچپچهها...»، سال 80 در جشنواره فجر و سال 81 در سالن قشقایی تئاترشهر به کارگردانی نویسندهاش روی صحنه رفت و یک دهه بعد در سال 91 بار دیگر به کارگردانی اشکان خیلنژاد در تالار مولوی اجرا شد. البته خیلنژاد که در اجرای این نمایشنامه از فرمگرایی بهره برده بود، دوباره در سال 96 همین متن را در بستری واقعگراتر روی صحنه آورد.
هر کدام از شخصیتهای این نمایشنامه دارای قومیت و ویژگیهای خاص خود هستند که نادری در متن خود آنها را اینگونه معرفی کرده:
علیرضا: تربیتشده در جنوب تهران با همه بدیها و خوبیها.
باقر: مهم نیست کجایی باشد.
دوستعلی: دوست دارم شمالی باشد بسیار زبردست در آرایشگری.
یوسف/ ژوزف: یهودیست، اهل کتاب و معرفت.
شهریار: بهتر است یزدی باشد.
پرویز: تهرانیست اما نه جنوب تهران.
سرگروهبان فرخنده: با لهجه مشهدی.
سروان: مثل شبحی میآید و میرود و اهمیتی ندارد کجاییست.
باقر: رزمندهای دگراندیش که هنوز تهمانده بحثهای روزهای انقلاب را نشخوار میکند. او بهتر از دیگران دغلبازیهای پرویز و علیرضا را میشناسد.
در پایان نمایش، علیرضا جوکی تعریف میکند با این مضمون که پنج شخصیت در مسافرخانهای میخواهند شمعی را خاموش کنند و هر کدام به دلیلی نمیتوانند. این جوک، تمثیلیست از خاموشکردنِ آتش جنگ که نادری با طنزی تلخ در نمایشنامه ماندگار خود گنجانده است.