در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «این آدم‌های غریب...»

احیای تئاتر در دورۀ تحقیر داستان و تحسین سیرک

یادداشتی بر نمایش «این آدم‌های غریب...» به‌ نویسندگی کهبد تاراج و کارگردانی نوید جعفری، شرکت‌کننده در بخش رقابت صحنه‌ای  بیست‌وششمین جشنوارۀ ملی تئاتر فتح خرمشهر.

مهرداد بهراد: نمایش از همان لحظۀ نخست از استانداردهایی که نسل ده سال گذشتۀ داورانِ دانشگاهی به اقتضای آرایشان بر صحنه مستقر کرده‌اند می‌گریزد؛ شروعی امیدبخش برای نمایشی که عطر زندگی دارد و در دنیای موازی ما تئاتری‌ها رخ نمی‌دهد. خبری از تصویر‌های انتزاعی‌ای که در طول نمایش بناست چندین و چند بار دیگر تکرار شوند و معنای همیشگی و بسیار پیشِ‌پاافتادۀ اثر را نمایندگی کنند نیست. خبری از کارگردان هم نیست و به جای آن کارگردان مصرانه اصرار بر نامرئی بودن دارد تا اصل احضار ارگانیک و فشردۀ واقعیت را به ظرافت با سماجت پیگیری کند.

نمایش برای کشاندن ما به دنیای خودش هرگز درنگ نمی‌کند. به عبارت دقیق‌تر نویسنده و کارگردان در یک همدستی خوشایند، دقیقه و ثانیه‌ای را برای یکی کردن ساحت تماشا و تماشاگر از دست نمی‌دهند. تکلیف روشن کردن زمینۀ نمایش و منطقش که سنگ ‌بنای ارتباط و ادامه دادن فرآیند تماشاست، خیلی صریح و در زمان مناسب رخ می‌دهد. کارگردان و نویسنده مخاطب را نه داور یا گروهی از تماشاگران که به اقتضای شغل ناگزیر به حفظ تمرکز و ادامه دادن فرآیند تماشا هستند بلکه مخاطبی می‌بیند که فرصت کوتاه و بیرحمانه‌ای برای ایجاد ارتباط به نمایش می‌دهند.

زاویۀ دید نویسنده‌ایست که ما را به تماشای داستانی معلق که در ذهنش در حال شکل‌گیری و تکوین است فرا می‌خواند و به همین دلیل است که معلق و گاهی بریده‌بریده بودن آدم‌ها توجیهی منطقی می‌یابد. بازی‌های بسیار روان و نزدیک؛ آن نوع از بازی که هم نوشتنش دشوار است و هم گرداندنش و هم ارائه‌اش و با کمال تاسف و حسرت، هر روز به یُمن تربیت داوارن تکراری جشنواره‌ها کمیاب و کمیاب‌تر می‌شود، در این نمایش تقریباً در اندازه‌ای اعلا و درخشان به ظهور می‌رسد. شوخی‌های به اندازه که از وقاحت در مرزی باریک می‌گریزند، بازیگران با تواضعی هنرمندانه به کمک کارگردان از دزدیدن بازی از دیگران فرار می‌کنند و به همین دلیل همه در کنار یکدیگر به شکلی خیره‌کننده می‌درخشند و همدیگر را درخشان‌تر می‌کنند.

اما فراتر از این دلایل که هر عقل سلیمی به آنها معترف است، به‌زعم بنده این نمایش، تنها نمایش جشنواره بود که واجد چیزی به جز کیفیات تئاتری بود. اندیشه‌ای در باب کشته شدن در رویدادهایی که نه به اختیار ما بلکه به جبر قواعد قدرت روی می‌دهند؛ مثل مورد هدف موشک‌های صدام قرار گرفتن یا فاجعۀ ایرباس و سلسله‌ای از چنین حوادث که به تلنگر و اشارۀ نمایشنامه به خاطر ما هجوم خواهند آورد. البته که چنین رویدادهایی و احضارشان بر صحنه چندان نو و تازه نیستند اما نمایشِ مورد بحث، دریچه‌ای به روز، عاقلانه و کِشنده به رویداد دارد و از همه مهم‌تر سطحی از عواطف و نوعی از آنها را تحریک و جاری می‌کند که با فاصلۀ امروز ما از آن رویدادها برای برانگیخته شدن نیازی به احساساتیگری، تقلای مصنوعی و دریوزگی عاطفی کارگردان ندارند. دریوزگی و گدایی‌ای که معمولا در جشنواره‌های موضوعی موج می‌زند.

نمایش به درستی پایبند و متعهد به این گفتۀ مشهور است که وقتی کشته‌شدگان یک رویداد به عدد تبدیل می‌شوند، از اهمیت می‌افتند و رویداد هم وجه تروماتیک خود را از دست می‌دهد اما پایبندی به رسالتِ تبدیل روایت فاجعه از  اکستریم لانگ‌شات به مدیوم‌شاتی که گاهی به پرتره نزدیک می‌شود، نشان دادن بٌعد انسانی فاجعه را دراماتیزه و ممکن می‌کند. نشان دادن یک بُرش از خانواده‌ای که مثل همۀ ما نقائص، خوبی‌ها و بدی‌هایی دارند، به قدر خود دوست داشته می‌شوند و گاهی هم بابت آنچه که هستند و می‌کنند مورد تخطئه یا تمسخر قرار می‌گیرند. در صحنۀ پیش از پایان سفرۀ شامی که حالا بدون دایی‌ مَمَد است، قابی نزدیک از تجربۀ دهشتناک فقدان است. یک نفری که حالا نیست و زندگی‌ای که هرگز کیفیت پیشین خود را نخواهد یافت. از دست‌رفته‌ای که حالا دیگر عدد نیست و تشخصی یافته که ما را به درک و بازاندیشی و لمس تجربۀ فقدان در افقی همسو با تجربۀ زیسته‌مان نزدیک می‌کند.

شاید اگر بخواهم در این یادداشت کوتاه که می‌بایست مختصر باشد به نکته‌ای نابالغ در اثر هم بپردازم باید به «دام رئالیسم» اشاره‌ای گذرا داشته باشم. اما پیش از آن علاقه‌مندم به این نکته سری بزنم: همانطور که پیش‌تر گفتم به سرانگشت بی‌تدبیر و بوالهوسانۀ داورانِ مرکزنشین نوعی از تئاتر در حال ناپدید شدن است که ناشی از درک ناصواب چهره‌های پایتخت‌نشین از وضعیت تئاتر در هرجایی به جز تهران است. داور مرکزنشین ابدا به این نکته توجه نمی‌کند که غالباً در شهرهای دیگر ایران تفکیک ماهوی میان آثاری که برای اجرای عموم ساخته می‌شوند و آثاری که راهی جشنواره می‌شوند وجود ندارد، بخشی از علت آنجاست که شما معمولاً برای همخوانی دخل و خرج به ورودی و یا احتمالاً جوایز جشنواره نیازمندید و بنابراین همان آثاری که برای جشنواره تولید می‌شوند به خورد مخاطب هم داده می‌شوند؛ واقعیتی که غالباً در پایتخت جاری نیست. به‌همین‌ دلیل گویی داور اسم و رسم‌دار مرکز، متوقع است که  اجرای جشنواره واجد ماجراجویی‌های فرمی در شیوه‌های اجرا و .... باشد حتی اگر اثر به هیچ چیز و مطلقاً هیچ چیز مرتبط نباشد و حاصل ماجراجویی هم کلاژی مستعمل از ترفندهای نخ‌نما از آب در بیاید. داوران متوجه نیستند در حال پرورش نوعی از تئاتر هستند که مخاطبانش هم مانند آثارش از سَبُکی بی‌حد، پیچیده‌سازی روایت‌های ساده و کلیشه‌ای و فضل‌فروشی مُد محور و تعهد به تِرِندهای تئاتری که شبیه به ترِندهای پوشاکی، گذرا، کم‌اهمیت و عقیم‌اند، رنج می‌برند و از آن فراتر در حال پرورش نسلی از مخاطبانِ البته محدود تئاتر هستند که مانند تئاترهای مورد علاقه‌شان رنج بی‌تفسیری از جهان را به عشق ورزیدن به جهانی ناموجود، عبث یا فهمی سطحی و زرد و روشنفکرنمایانه از هنر بَدل می‌کنند. تئاتری که حالا دیگر نه سرگرم‌کننده است و نه قائم به فرم، نه روان و جذاب است نه تامل‌برانگیز و پرسش‌آفرین، نه اندیشه‌هایی دشوار  و سوالاتی بنیادین را به دوش می‌کشد و نه دستِ‌کم سرگرم‌کننده است، تئاتری جعلی که هیچ چیز نیست و هیچ دلالتی جز عطف نگاه داور و جوایز ندارد.

این آدم‌های غریب برای پرهیز از این چاه دهشتناک با آغوشی گشوده و تسلیم به دامِ شیرین رئالیسم می‌افتد. دامی فرخنده و مبارک که نویسندگانی که دغدغۀ تئاتر دارند با اشتیاق در آن گرفتار می‌شوند و چون گرفتار آمدند می‌بایست به قواعد آن تسلیم شوند چرا که همین قواعدند که ارتباط را تسهیل و عقل و عاطفه را در پیوندی میمون فعال می‌کنند. در زمینۀ این قواعد نمایشنامه از نحیف بودن آن بخش مهم از درام که باید طولانی‌ترین بخش آن باشد یعنی میانه، رنج می‌برد. وضعیت دراماتیک در آغاز و مقدمه امتدادی طولانی پیدا می‌کرد و بدون مفصلِ بلند میانه به پایان متصل می‌شد. نمایشنامه برشی‌ست که در پرداختی با میانۀ بلندتر می‌توانست به اثری بی‌نقص در حد و قوارۀ آثار درخشان رادی یا نادری نزدیک شود.

ایمان دارم داوران این کار را به نفع شلوغی‌های لازمان و لامکان و پیچیدگی‌های فرمی عقیم و  تکلف بی‌معنی حرف‌های دمِ دستی نادیده خواهند گرفت تا یاریگر دفن کردن پیکر محتضر تئاتری باشند که خود در رقم خوردن احتضارش به قدر کافی سهیم‌اند.