در حال بارگذاری ...
به بهانه اجرای نمایش عروسکی «ملاقات با گودو»

ساموئل بکت: من نمی‌دانم گودو کیست

اجرای نمایش عروسکی «ملاقات با گودو در کافه پایتخت با ۱۵ درصد تخفیف» نوشته و کارگردانی غزل اسکندرنژاد در شانزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر عروسکی تهران مبارک بهانه ای شد تا یک بار دیگر در میان نوشته های ساموئل بکت نظری بیاندازیم که در این مرور نامه این نویسنده شهیر تئاتر به میشل پولاک درباره نمایشنامه "در انتظار گودو" بی ارتباط با اجرای این نمایش و شخصیت گودو نبود. پس از موفقیت «در انتظار گودو» که نقطه عطفی تعیین کننده در زندگی ساموئل بکت، نویسنده‌‌ ایرلندی، به‌شمار می‌آید، نامه‌های او از متونی پیچیده به نوشته‌هایی مستقیم و آگاهی دهنده تغییر ماهیت می‌دهند.

نویسنده مصمم است برای «مخلوقات‌اش» ـ آن‌چنان که گاهی می‌نامدشان ـ امکان زندگی کردن و یافتن راه‌شان در زندگی را فراهم کند. محصول  این منش، تعداد قابل توجهی نامه خواهند بود که خطاب به ناشران، دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران، مدیران تئاترها، و تهیه کنندگان برنامه‌های رادیویی به تحریر در می‌‌آیند. بکت در این نامه‌ها اما هم‌چنان رویکرد دوگانه خویش را نسبت به حرفه‌ی ادبی‌اش حفظ می‌کند: پس در آن‌ها می‌توان تعهد او به کارش و هم‌زمان بی‌تفاوتی‌اش نسبت به سرنوشت این کار، نیازش به توضیح دادن و یا (تمایل‌اش به) توضیح ندادن آن‌ها را به وضوح مشاهده کرد. نامه به میشل پولاک (Michel Polac) ـ روزنامه‌نگار، تهیه کننده، منتقد ادبی و سینماگر فرانسوی ـ که ترجمه‌ی فارسی آن در پی می‌آید، نمونه‌ای تمام عیار از این رویکرد را به دست می‌دهد. پاسخ‌های بکت که در جواب درخواست پولاک مبنی بر ارائه‌ی  توضیحاتی در مورد شخصیت گودو در نمایشنامه «در انتظار گودو» به نگارش درآمده‌اند، عملا پس از این نامه و تا زمان مرگ نویسنده، در نامه‌هایی که او پیرامون  این موضوع می‌نویسد تکرار خواهند شد: بکت هرگونه شناختی از اثر خود، نیات‌اش، و یا افکار شخصیت‌هایش، فراتر از آن‌چه در نمایشنامه نشان داده است را انکار می‌کند.

 

 

نامه به میشل پولاک، از کتاب « سال‌های گودو»، پاریس، گالیمار، ٢٠١٥.

 

شما از ایده‌هایم در مورد « در انتظار گودو» پرسیده‌اید که به من افتخار ارائه دادن بخش‌هایی از آن را در «انجمن آزمون» می‌دهید، و در عین حال ایده‌های مرا در مورد تئاتر جویا هستید.

من در مورد تئاتر هیچ ایده‌ای ندارم. از آن چیزی نمی‌شناسم. به تئاتر نمی‌روم. این امری پذیرفتنی است.

آن‌چه کمتر پذیرفتنی است، نخست، نوشتن نمایشنامه در چنین شرایطی است، و بعد، پس از انجامش، نداشتن ایده‌ای در مورد آن است.

متاسفانه، این (امر) در مورد من صدق می‌کند.

به همه قدرت گذرِ در یک چشم به زدن از جهانی  که زیر صفحه سود و زیان‌های کار روزمره گشوده می‌شود و بازگشت تزلزل ناپذیر به جهان روزمره داده نشده است.*

من هم‌ در مورد این نمایشنامه هم در مورد کسی که موفق می‌شود به دقت آن را مطالعه کند چیزی نمی‌دانم.

نمی‌دانم در چه حالت روحی‌ایی آن را نوشتم.

چیز بیشتری در مورد شخصیت‌ها، آن‌چه می‌گویند، آن‌چه انجام می‌دهند و آن‌چه بر سرشان می‌آید، نمی‌دانم. از ظاهرشان آن‌ اندکی را نشان داده‌ام که توانستم به‌طور مبهم ببینم. کلاه‌های ملون، به‌عنوان مثال.

من نمی‌دانم گودو کیست. حتی نمی‌دانم آیا وجود دارد. و نمی‌دانم که آیا دو نفری که منتظر او هستند، باورش دارند.

دو نفری که در پایان هر یک از دو پرده می‌گذرند، می‌باید برای شکستن یکنواختی من بوده باشد.

من همه‌‌‌ی آن‌چه قادر به دانستن آن بوده‌ام، نشان داده‌ام. این زیاد نیست. اما برای من کافی است، کاملا. من حتی میتوانم
بگویم که به کمتر از این راضی می‌شدم.

اما در مورد تمایل به پیدا کردن مفهومی گسترده‌تر و بالاتر برای تمام این‌ها، برای با خود بردن پس از نمایش، من قادر نیستم برایش اهمیتی ببینم. اما می‌باید امکان پذیر باشد.

من دیگر در آن (اشاره به نمایشنامه و تئاتر) نیستم، و هرگز هم (دوباره) در آن نخواهم بود.** استراگون، ولادیمیر، پوتزو، لاکی، زمان و فضای‌شان را توانستم (تنها) اندکی، که بسیار دور از نیاز به درک است‌، بشناسم‌. آن‌ها شاید به شما باید حساب پس بدهند. باید که خودشان گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. بدون من. ما، آن‌ها و من، با هم بی‌حسابیم.

* بکت در اینجا به دشواری‌اش برای گذر از جهانی به جهان دیگر (ازجهان تئاتر به جهان روزمره، از جهان کار به جهان فراغت) اشاره می‌کند. او در واقع از ناتوانی خویش در تغییر راحت وضعیت‌اش سخن می‌گوید: این که او نمایشنامه می‌نویسد، ولی نمی‌تواند آن را تفسیر کند.

** یک بار دیگر بکت اشاره می‌کند که به هنگامی که از سالن تئاتر خارج می‌شویم دیگر در همان "واقعیت" به سر نمی‌بریم. پس از خروج از سالن در پایان اجرا، بکت خود را از نمایشنامه جدا می‌کند. این لحظه‌ای است که دیگر به او تعلق ندارد، نمایشنامه برای او بیگانه می‌شود (او تصمیم ندارد دوباره به سالن نمایش بازگردد تا مجددا شاهد اجرای نمایشنامه‌اش باشد، چرا که از خروج از تئاتر بیزار است.)

 

ترجمه فهیمه نجمی

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران