در حال بارگذاری ...
...

عرفان خلاقی در گفت‌وگو با ایران تئاتر اعلام کرد:

استفاده از ویدئوپروژکشن باید دلالت‌های متن را افزایش دهد

عرفان خلاقی اعلام کرد که بازی در نمایش «اُموفاجیا» بسیار دشوار است چون هر اشتباهی اجرا را به خطر می‌اندازد و هر لحظه ممکن ایت مخاطب به نمایش ورود کند

به گزارش ایران تئاتر، این روزها نمایش تک پرسوناژ «اُموفاجیا» اثر عرفان خلاقی و با بازی سون مهدوی در خانه نمایش دا روی صحنه است. این نمایش که در نخستین جشنواره مونولوگ «موندا» حضور داشت، موفق شد رتبه نخست کارگردان را از آن خود کند. البته سمن مهدوی نیز به‌عنوان بهترین بازیگر کاندید شده بود. به همین بهانه با عرفان خلاقی؛ نویسنده و کارگردان این نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم.

 

طبق اعلام شما، قرار است سه‌گانه‌ای را تحت عنوان «تن» شاهد باشیم. کمی در این باره توضیح دهید

«تن» یک سه‌گانه است که گانه نخست آن؛ «بی‌چگونگی» بود که سال گذشته اجرا شد، از آنجا که موقعیت مناسبی برای اجرای گانه سوم، «اُموفاجیا» پیش آمد؛ این نمایش را اجرا کردیم و اگر شرایط فراهم شود، تا پایان سال، گانه دوم «آسیفال» یا «بی‌سری» را روی صحنه می‌بریم. این سه‌گانه بودن به معنای ارتباط داستانی و یا پلات مرتبط با یکدیگر نیست بلکه این ارتباط در بخش بن و مایه و عقبه پژوهشی آن‌هاست که سه‌گانه را تشکیل داده‌اند. تمام این سه قسمت حول مفهوم «تن» یا «بدن» می‌گذرد و هر کدام از این گانه‌ها حول و هوش یک سویه از این مفهوم می‌گذرند و کار خود را پیش می‌برند. در «بی‌چگونگی» سعی کرده‌ایم در متن و اجرا کمی بیشتر سویه‌های فلسفی این مفهوم بپردازیم اما جهت‌گیری ما در «اُموفاجیا» بیشتر روان‌کاوانه بود. در گانه دوم؛ «آسیفال» یا «بی‌سری» بیشتر سویه‌های سیاسی را مد نظر قرار داده‌ایم. این نمایش تا حدودی با وقایع سیاسی روز مرتبط است. درواقع نخ تسبیح این سه‌گانه، مفهوم تن و البته حضور نوشته‌ها، آرا و اندیشه‌های یک فیلسوف و روان‌شناس فرانسوی قرن بیستم به‌نام ژورژ باتای است و هر کدام از قسمت‌ها با نگاهی به بخشی از متون این فیلسوف نوشته شده است.

 

ما در بحث نمایش معمایی و صحنه‌هایی که به مخاطب ضربه بزند، کمی مشکل داریم اما «اُموفاجیا» به‌خوبی از پس این کار برآمده است. چطور نگارش نمایشنامه را پیش بردید که گره‌افکنی و گره‌گشایی‌های پی در پی به‌درستی اتفاق بیفتد؟

المان‌های ژانر معمایی در نمایش حضور دارد. اساسا در زمینه نگارش، یک اعتقاد کلی دارم؛ اتفاقی که روی صحنه می‌افتد؛ خلق‌الساعه نیست و باید با هدف نوشته و اجرا شود. این نمایش باید یک ساختار پی رنگی یا طرح توطئه‌ای به‌معنای چینش درست اتفاق‌ها که بتواند هر لحظه مخاطب خود را تازه نگاه دارد و او را به فکر فرو ببرد؛ داشته باشد. برای من بسیار مهم است در طول پروسه اجرا، معنی جدیدی به نوشته افزوده شود. یعنی جمله یا دیالوگی که در نمایش وجود دارد، در عین این‌که باید در لحظه ادای آن جذابیت داشته باشد، باید به‌گونه‌ای باشد که مخاطب بتواند در ادامه نمایش و با انتقال داده‌ها و اطلاعات جدید یا کنش بازیگر روی صحنه، مفهوم جدیدی را به آن‌چه پیش‌تر دیده است، سوار کند. این اتفاق در حوزه مهندسی نوشتن رخ می‌دهد، باید حوادث دال و مدلولی را به‌شکلی بچینیم که مخاطب در حین خواندن نمایشنامه یا دیدن نمایش، بتواند لایه‌های مختلفی را بر متن و اجرا سوار کند. اگر این اتفاق بیفتد به‌صورت اتوماتیک اجرا برای مخاطب جدید، جذاب و تکان‌دهنده شود. سعی کردم در گانه یکم این کار را انجام دهم. در «اُموفاجیا» نیز مخاطب هر لحظه انتظار دارد نمایش تمام شود اما با پیشرفت نمایش، لایه و دلالت جدیدی بر گذشته و پیش‌برد حوادث آینده اتفاق می‌افتد. چینش دقیق و مهندسی شده داده‌ها، کنش‌ها باید در کنار بازی صحیح بازیگر روی صحنه اتفاق بیفتد تا هیچ‌چیز لو دهنده در نمایش به‌وجود نیاید؛ به نظرم این اتفاق باید در هر متنی بیفتد.

 

این اتفاق در «اُموفاجیا» افتاد. البته نمی‌شود این مسئله را کتمان کرد که بر روی سمن مهدوی؛ تک بازیگر نمایش فشار بسیار زیادی می‌آید چون تمام این مسائل توسط این بازیگر و ویدئو پوژکشن به مخاطب انتقال داده می‌شود. کمی درباره پروسه تولید نمایش توضیح دهید

نمایشنامه «اُموفاجیا» را دی‌ماه سال گذشته نوشتم و چندین و چند بار آن را بازنویسی کردم. تمرین نمایش از اواسط بهمن‌ماه 94 آغاز شد و تا عید درگیر پروسه تمرینات بودیم. یک هفته پس از تعطیلات عید نمایش را در همین سالن و در قالب جشنواره مونولوگ موندا اجرا کردیم. بعد از اجرا تمریناتمان را آغاز کردیم تا شهریورماه که «اُموفاجیا» به اجرا رسید. این متن برای یک بازیگر جوان و تازه‌کار آن هم به‌صورت تک بازیگر به‌واسطه فشار روانی‌ای که روی بازیگر است و طراحی دقیقی که متن برای حرکت بازیگر در هر قسمت می‌طلبید، بسیار دشوار است. تا کنون سمن مهدوی بسیار خوب از عهده نقش برآمده است و در طول اجراها بهتر و بهتر می‌شود. من این بازی را به دومینو تشبیه می‌کنم؛ اگر بازیگر بر روی صحنه یک پارتنر داشته باشد، اگر اشتباهی شکل گیرد یا نمایش از ریتم بیفتد می‌تواند روی کمک پارتنر حساب کند اما وقتی در چنین متنی تک بازیگر صحنه باشید، شرایط مثل دومینو می‌شود و اگر حرکت اشتباهی روی صحنه انجام شود، تا پایان اجرا هیچ‌جیز بر سر جای خودش قرار نمی‌گیرد و مثل دومینو همه خراب می‌شود. پروسه تمرین برای بازیگر بسیار طاقت‌فرسا بود. بازیگر باید با دقت فراوان و حاضر به یراق برای هر اتفاقی روی صحنه بیاید چون نمایش «اُموفاجیا» این پتانسیل را دارد که آن‌گونه که فکر می‌کنیم اجرا نشود.

 

به همین نکته می‌خواستم اشاره کنم؛ آیا این خطر وجود ندارد که مخاطب ناخودآگاه در نمایش ورود کند؟

این اتفاق در بازبینی نمایش افتاد. هیات بازبینی که به سالن آمده بودند، در یکی از صحنه‌ها، یکی از بازبین‌ها به صحنه آمد و آکسسوآر را از دست بازیگر گرفت، ان را نگاه کرد و پس از آن‌که خیالش راحت شد، آن را به بازیگر پس داد. بسیار مهم است که بازیگر علاوه‌بر تمام تمرین‌هایی که کرده‌ایم و برنامه‌ریزی‌هایی که انجام داده‌ایم، انتظار و آمادگی هر نوع برخوردی را از سوی مخاطبان داشته باشد چون در برخی از صحنه‌ها فضای نمایش بسیار سنگین می‌شود و مخاطب این حق را دارد که ری‌اکشن نشان دهد و بازیگر باید این بخش را مدیریت کند.

 

ویدئو پروژکشن نیز به‌نوعی کارکرد متفاوتی دارد. ویدئو پروژکشن در این اثر، دارای نوعی استقلال است و نمی‌خواهد به کمک بایگر بشتابد بلکه المان‌های کوچکی را به ما نشان می‌داد که می‌توانست به تنهایی داستان خود را برای مخاطب تعریف کند. کمی درباره حضور ویدئو پروژکشن و هدف آن صحبت کنید.

اساسا چندان با استفاده از ویدئو پروژکشن در تئاتر به آن شکلی که عموما استفاده می‌شود موافق نیستم. معمولا برای پر کردن زمان میان صحنه‌ها یا  که کارگردان نمی‌تواند از طریق نشانه‌شناسی تئاتری صحنه‌آرایی مد نظر خود را روی صحنه بیاورد و آن را به ویدئو پروژکشن احاله می‌دهد؛ کار راحتی است که هر چه را نمی‌توانید روی صحنه نشان بدهید از طریق ویدئو پروژکشن پخش کنید. در این کار به واسطه ارجاع‌هایی که خود متن دارد، این‌که متن درباره فیلم گرفتن از برخی از صحنه‌ها است و شخصیت اصلی درباره فیلم گرفتن از صحنه‌هایی صحبت می‌کند و از همه این‌ها مهم‌تر نظام مونتاژی‌ای که متن دارد و اساسا متن بر اساس یک مونتاژ پیش می‌رود و فلش فوروارد و فلش بک‌های مختلفی دارد، از این تکنیک بهره گرفته‌ام. همیشه قصد داشته‌ام بینابین حرکت کنم یعنی در عین این‌که تصاویری پخش می‌شوند نقاط اتصال مشخصی با متن و اجرا دارد و دلالت‌های ما را پررنگ‌تر می‌کند و معنای جدیدی را به نمایش می‌بخشد، پخش فیلم ساده نباشد. به همین دلیل من از پرده استفاده نکردم چون تمایل داشتم همان بافت معماری خاص تماشاخانه دا روی فیلم بیفتد. چندان  بر روی وضوح فیلم تاکید نکردیم که حتما اتفاق‌ها واضح و مشخص باشند. درواقع از ویدئو پروژکشن مانند هر المان تئاتری دیگری استفاده کردیم که قرار است لایه‌ای به لایه اجرای ما اضافه کند. حدود یک سال پیش سخنرانی‌ای از میرهولد؛ کارگردان معروف «تئاتر بیومکانیک» روس ترجمه کرده بودم که در آن بسیار روشن درمورد استفاده از امکانات سینمایی در تئاتر صحبت کرده بود. میرهولد نوشته بود که می‌توانیم از این امکانات استفاده کنیم اما نباید این استفاده به‌صورت ساده‌انگارانه و به شکل پخش فیلم در جریان اجرای نمایش باشد. این حرف را میرهولد در عنفوان شکل‌گیری تئاتر سینما زده است. سعی کردم به این قضیه وفادار باشم و به شیوه‌ای از ویدئو استفاده کنم که بن‌مایه و ساختار تئاتریکال داشته باشد.

 

علاوه‌بر این‌که نویسنده وکارگردان «اُموفاجیا» هستید، طراحی صحنه و نور را نیز بر عهده گرفته‌اید. این طراحی بسیار مینیمال و کاربردی است؛ همه‌چیز در راستای متن پیش می‌رود و اساسا هیچ چیز اضافه‌ای در روی صحنه وجود ندارد. چگونه به این طراحی رسیدید که هم مینیمال و کاربردی باشد و هم با وجود تک پرسوناژ بودن نمایش، مخاطب را خسته نکند.

با خواندن اولیه «اُموفاجیا»به‌عنوان کارگردان؛ فارغ از این‌که نویسنده نمایشنامه هستم یا نه، اولین تصاویری که به ذهنم رسید این بود که اثر به‌شدت ناتورالیستی است؛ یعنی یک آشپزخانه با کابینت و تمام وسایل آشپزی در ذهن من شکل گرفت. می‌توانست به این شکل نمایش اجرا شود و در این صورت هیچ اتفاق غیر تئاتریکالی هم در نمایش نمی‌افتاد و منافاتی نیز با متن نداشت اما طراحی صحنه را به سمتی بردیم که تا آن‌جا که امکان دارد حذف کنیم و برای آن جانشینی پیدا کنیم؛ وسایل آشپزی را تا آن‌جا که امکان داشت حذف کردیم، بسیاری از توصیفات را در حد توصیف نگاه داشتیم و مابه‌ازای اشیا را در صحنه نداریم. البته در طراحی صحنه، معماری تماشاخانه دا را نیز در نظر گرفتیم؛ طول صحنه‌ای که در اختیار داریم، بسیار زیاد است اما عرض سالن کم است. درنتیجه فکر کردن طراحی صحنه هم باید مینیمال و کاربردی باشد باید انعطاف‌پذیر هم باشد تا بتوانیم وسایل صحنه را در سالن حرکت دهیم و بتوانیم الاکلنگ بصری را در طول صحنه به توازن برسانیم. از ابتدا، انتها و وسط صحنه استفاده کنیم. طراحی نور نیز همین شرایط را داشت؛ نور به ما کمک می‌کرد که اجرا را در قالب مونولوگ پیش ببریم. در نمایش نور به کمک ما آمده بود و سایه‌ای از فرد دومی که در نمایش حضور دارد را به مخاطبان نشان می‌دهد، درواقع در نمایش نفر دومی هم حضور دارد اما نیست! در باقی صحنه‌ها نیز نور ارجاعات دلالتی خود را دارد. همه چیز در راستای استراتژی کلی ما در زمینه اجرا و متن بود؛ اگر از نور استفاده می‌کنیم، این نور تنها برای دیدن و روشنایی نباشد بلکه برای ما رویکرد معناشناختی نیز داشته باشد. طراحی صحنه هم باید خلوت اما کاربردی باشد

سوتیتر 1: جمله یا دیالوگی که در نمایش وجود دارد، در عین این‌که باید در لحظه ادای آن جذابیت داشته باشد، باید به‌گونه‌ای باشد که مخاطب بتواند در ادامه نمایش و با انتقال داده‌ها و اطلاعات جدید یا کنش بازیگر روی صحنه، مفهوم جدیدی را به آن‌چه پیش‌تر دیده است، سوار کند.

 

گفت و گو از مینا صفار