در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش خواب زمستانی به نویسندگی و کارگردانی لیلی عاج

از خواب زمستانی تا استراحت ابدی

نگاهی به نمایش خواب زمستانی به نویسندگی و کارگردانی لیلی عاج

از خواب زمستانی تا استراحت ابدی

ایران تئاتر - بهنام حبیبی:جا به جایی از واقعیت خیابان و مترو تا گذر از زندان اعدامی ها و رسیدن به مرده شورخانه، حرکتی است که نه تنها روی صحنه نمایش، بلکه در فضای ذهنی مخاطب نیز روی می دهد.

     "خواب زمستانی" یا همان آرزویی که بازیگر نقش "معصومه" در اپیزود اول نمایش در سر می پروراند، شاید همانی باشد که "زینت" در اپیزود آخر، آن جا که آدم ها را با در نظر گرفتن نظرات شخصی اش می شوید و کفن پیچ می کند، به آدم ها پیشکش می کند.  خوابی که در اپیزود اول بعضی ها آرزویش را دارند، خود جرمی است که "فرشته" را در اپیزود دوم به خاطر ارتکاب به آن، به چوبه دار می سپارد. در این میان هستند کسانی هم مثل پدر،‌ که اگرچه بیدارند و زنده، ولی خود را به خواب می زنند و شاید در انتظار رسیدن به آن "خواب زمستانی" لحظه شماری می کنند.

     رویدادهای اپیزود اول که بر محور یک بزه اجتماعی " معصومه" می چرخند و البته بی پایان و بی پاسخ رها می شوند، با تعامل سه خواهر با سه جایگاه گوناگون، کنشی اجتماعی را در مقیاس رکن تشکیل دهنده ی اجتماع یعنی خانواده، زیر ذره بین نقدش می برد و در این کار تا آن جا پیش می رود که حتی دین را نیز تابعی می داند از برآیند بردارهای حاکم بر جامعه، آن جا که دین، خود اهرمی می شود برای امرار معاش در جامعه ای که شهروند بدسرپرست و نابسامانش را از پشت پرده های کلفت پنجره نمی بیند و نمی شناسد. شخصیت و شغل " معصومه" در نقش فروشنده لباس های زیر زنانه در مترو به خوبی، تلنگر "شرمفروشی" را به ذهن مخاطب می نوازد. دختری که با پذیرش بی آبرویی دستفروشی در مترو پیش چشم دوست و همکلاسی و آشنا به درجه ای رسیده است که این رسوایی اش را با فروش لباس زیر زنانه تکمیل کند، شاید به درجات دیگری از نابسامانی اجتماعی و اخلاقی نیز پا نهد،‌ که البته نمایش، پاسخ روشنی در این باره نمی دهد و گذرا از آن عبور می کند. "یاسمن" که با مشکل ناتوانی فکری اش دست و پنجه نرم می کند، خود معضلی است که هم بر دوش جامعه سنگینی می کند و هم در چینش خانواده کوچک سه نفره، سرباری است بی خاصیت، و تنها رویاهای دخترانه اش در سفر به خارج از کشور و معاشرت با ستارگان سینما و موسیقی را دمنوشی می داند برای تسکین بی خوابی های شبانه اش. "محبوبه" تنها عضو خانواده که با شخصیت دین محورش چون ناخدایی، سکان این کشتی طوفانزده را در دست دارد و بر پاکی اصرار می ورزد،‌ خود از بیرون، در کشاکش کسب روزی از لابلای احکام دین است، و در درون،‌ در تلاطم امواج علاقه زنانه اش به یک مرد دست و پا می زند که این خود، دینداری و ادای دین دیگران در قبال پول را زیر سوال می برد. "محبوبه" نیز همچون دو خواهرش، در رویای داشتن یک زندگی شیرین و آرام است، ولی چه سود که جامعه ناتوان و سردرگم،‌ این سه انسان بحران‌زده را از پشت پرده های کلفت پنجره نمی بیند.

     زنی که در سلول انفرادی انتظار طناب دار را می کشد و اپیزود دوم را می سازد، مادری است که با کشتن فرزندانش و همسری است که با کشتن همسرش و مادر همسرش از سر مالیخولیای بدخیمش که او را تا جایگاه کشتن انسان های همخونش پایین آورده است،‌ در آخرین لحظات زندگی اش همچنان در عذاب است. او فرد دیگری است از همان جامعه که اپیزود اول، ما را با آن آشنا کرد. "فرشته" نمادی از جامعه بیماری است که خود، توان شناخت و درمان بیماران خود را ندارد و تنها راه نجات خانواده و جامعه از وجود این افراد را حذف آنان از جامعه می داند و البته حذف فیزیکی. به نظر، نویسنده نمایش، بیشتر بار شناخت پرسناژ "فرشته" را به بازیگر این نقش محول می کند و در شناساندن زوایا و کنج های پنهان شخصیتش میل چندانی نشان نمی دهد. اما از بازی حسی و پرانرژی نقش "فرشته" که به راستی، بازی اش را تا حد ایجاد فضای ناتورالیستی پیش می برد، نمی توان بی ستایش بازیگرش گذشت. پاکیزه کردن کف صحنه که لحظه لحظه به سمت فرد اعدامی در حرکت است و نمادی می شود از پاک کردن جامعه از وجود "فرشته" یا همان ناپاکی، میزانسنی در خور توجه و ستایش به این صحنه طولانی و کم تحرک می نشاند.

     اما بالاخره "فرشته" به خواب زمستانی فرو رفت و گذر پوستش به دباغ‌خانه "زینت" افتاد که همانند خود او پریشان احوال ولی البته از نوع خوش خیمش، انتظارش را می کشد و او هم بیماری است که جامعه، کوچکی وجود او را در بزرگی خود می بلعد و او را به هیچ می انگارد. زنی که او نیز همانند دیگر زنان این نمایش، البته با شناسنامه ای نه چندان روشن، اگرچه هر روز به نقش فرشته مرگ، "فرشته انصاری"های زیادی را راهی سرزمین مرگ می کند، ولی خود همچنان در تکاپوی لقمه نانی است که از سر گرسنگی و بی خانمانی،‌ در قبرهای ششصد و پنجاه هزار تومانی چند طبقه، تن به موجودات ذره بینی خاک نسپارد. او که هر روز در یک قدمی مرگ، با مردگان معاشرت دارد، باز از فرصت های احتمالی برای کسب درآمد، اگرچه از راه تجارت قبر باشد روی برنمی تابد و به شایستگی و رضایت از این مدخل نیز برای خود دخلی پر می کند. "زینت" با نام بردن تمسخرآمیزش از افراد سرشناس مختلفی که خود، آنها را شسته و روانه سرای مرگ کرده، نماد نقطه پایان است، نقطه پایان انسان،‌ قدرت، شهرت، ثروت، جامعه و حتی بیماری. "زینت" با حس قدرت تمسخرآمیزش، و با یادآوری نقشش در فرشته مرگ، نماد قدرتی است بالاتر از زندگی،‌ و بالاتر از انسان با همه قدرت و توانایی اش. "زینت" یادآور مرگ است که با حضورش در زندگی، می تواند نقطه تکیه گاهی باشد زیر الاکلنگ نابرابری های جامعه، که با قدرتش‌ این الاکلنگ پرکشیده در هوا را از اوج قدرت به توازن محبت، از بالای ثروت به توازن عدالت،‌و از سرخوشی سلامت به توازن شفقت سرازیر کند، و انسان سرخوش سر در هوا را به خاک زیر پایش رهنمون سازد که روزی در آن جای خواهد گرفت.

     متن "خواب زمستانی" اگرچه رئالیستی و شخصیت محور است و با اجزای اپیزودیک پی در پی اش، بر تسلسل منطقی رویدادها تأکید می گذارد، گویی معرفی شخصیت پرسناژهای خود را چندان جدی نمی گیرد و قدری در معرفی شخصیت پرسناژهای خود، سست می نماید. شاید بیشترین بار شناساندن پرسناژهایش را در اپیزود اول عرضه می کند. شاید اگر تأکید متن بر عوامل وراثتی و محیطی پرسناژها پررنگتر و مشروحتر می شد،‌ تسلسل رویدادی نمایش از گشایش رویداد تا نقطه پایانش با مرگ، برای آفرینش اثری ناتورالیستی، موجه تر و ساختارگرایانه تر می نمود. "خواب زمستانی" از میزانسن های خوبی بهره می گیرد، طراحی صحنه اش به نهایت ساده و کاربردی است،‌ اگر بازیگران اپیزودهای دوم و سوم در ارتباط مستقیم با تماشاگر پدیدار می شوند،‌ بهتر می بود که اپیزود اول نیز به همین روال به صحنه می آمد. تغییر ناگهانی شخصیت های اپیزود اول از جدی به طنز، در اوج نگرانی و ترس، کمی غیر معمول به نظر می رسد. اشاره سریع "معصومه" به یارانه ها و انتخابات ریاست جمهوری، انحرافی کوچک از مسیر رویداد، در ذهن مخاطب می سازد که کمک شایانی به پیشبرد داستان نمی کند.

     "خواب زمستانی" تلاشی ناتورالیستی در روزگار خشن انسان فراموش شده در جامعه امروز ماست.