در تاریکی ذهنهای مهگرفته
حرکت ابهام از بحران تا خاموشی
ایران تئاتر-بهنام حبیبی:"تالار سایه" تئاتر شهر، یک درام روانشناختی با نام "سربسته از تهران" را به روی صحنه دارد.
درام روانشناختی (Psycological Drama) با در بر گیری همهی عناصر و عوامل تئاتر مدرن، جایگاهی نهچندان شناختهشده در دنیای درام دارد. شاید دلیل این امر، سختیهای آفرینش تصویری و کلامی از ژرفنای درون آدمی به روی صحنه باشد. "سربسته از تهران"، خود گویای این مدعاست. صحنهای که در نگاه اول، با سپیدی و نور خیرهکنندهاش نوید درامی روشن و گویا را به مخاطبش میدهد، در طول یک ساعت نمایش خود بر روی صحنه، تنها فهرستی از پرسشهای بیپاسخ را در ذهن مخاطب مینگارد و بیهیچ پاسخ روشنی او را به خانه بدرقه میکند. مرد و زنی که شاید زن و شوهرند، در اتاقی که مانند خود آنها بی شناسنامه و بیتوضیح است، داستانی را ادامه میدهند که آغازش روشن نمیشود و در جایی پایان مییابد که دلیلی برایش نمیتوان یافت. داستان با ادامهی گفتوگوی نه چندان دوستانهی مرد و زن دربارهی نفر سومی آغاز میشود که تا پایان نمایش، نه این نفر سوم، و نه رویداد، و نه دلیل این بحث برای مخاطب بازگو نمیشود. چالش روانی زن در درون خود که با اعترافش با جملهی: "من روانیام، قابل اعتماد نیستم."، تکرار میشود، در کنار نشانههای دیگر روانپریشی او مانند نوشیدن آب و بیان جملهی: "بوی خون می ده!"، و یا بازگویی داستان پوست انداختن ملخها و حملهی دستهجمعی آنها برای غارت مزارع، همگی به نقطهی عطفی اشاره دارد که او با تلخی از غم از دست دادن دخترش یاد میکند، اگرچه با ابهام بیدلیل داستان در روشن کردن درستی و یا نادرستی نظام نشانهای داستان، حتی درستی یا نادرستی این مدعا نیز بر مخاطب اثبات نمیشود. شدت روانپریشی زن در هنگامی که ریختن آب در لیوان توسط مرد را نادرست میپندارد و در جایی حتی خود مرد نیز این کار را به طور نادرست انجام میدهد و لیوان را به صورت نامرئی به دست زن میدهد، همگی بر ابهام بیاندازهی این داستان میافزایند. ارتباط و ترس زن از آدمهایی که او میبیند و مرد نمیبیند و شکست دیوار چهارم تماشاگر که باز هم دلیل ویژهای برای آن بازگو نمیشود، همگی از فهرست پرسشهای بیپاسخ این نمایشاند. نشانههای درگیری ذهنی زن با مقولهی مرگ که پیوسته به آن اشاره میشود حتی با شکست دیوار چهارم و تبادل این موضوع با تماشاگران ادامه مییابد در جایی که زن رو به تماشاگران میگوید: "تو...تو...تو... همه تون می میرین، توی آب دست و پا می زنین، چشات از حدقه زده بیرون، از گلوت خون فواره می زنه، بچهها نه!... اونها مثل شما نمی شن... ببریدشون!". این ابهامهای بیپاسخ در شخصیت و رفتار مرد نیز به چشم میخورد در هنگامی که او چندین بار از بالا کشیدن تا خط سبز و یا از رفتار زن با کارگران افغانی و یا از حضور زن در جایی و تحت تعقیب قرار گرفتن او سخن به زبان میآورد. نقطهی عطف پایانی داستان که با توجه به شخصیت مرد، آن هم حیرتانگیز و بیدلیل جلوه میکند یعنی خفه کردن زن و رهایی یافتن از او و رها ساختن او، و پس از آن قرص خوردن و افتادن و ابهام ایجادشده از مردن یا نمردنش، نقطهی پایان داستانی است که مخاطبش را با این رویدادها، شوک زده میکند.
"سربسته از تهران" اگرچه از دیدگاه متنی، جای بحث و بررسی و توضیح فراوان دارد اما به لحاظ کارگردانی تا حدی بهتر جلوه میکند. اگرچه ریتم و هارمونی به شدت کند و یکنواختش، بر فضای روانشناختی داستان تأکید میورزد ولی شدت بیش از اندازهای این موضوع در کنار میزانسن های تکراری و ساکن، امکان موومان های صحنهای را به حداقل میرساند و تنها بر موومان های درونی خط سیر داستانی تکیه میکند. تابلوهای صحنهای ایجادشده در رویارویی دو پرسوناژ نمایش تا حدی خوب و قابلقبولاند.
اما شاید بتوان تنها و بالاترین نقطهی مثبت "سربسته از تهران" را در تلاش ستایش برانگیز بازیگران این نمایش دانست. دو پرسوناژ روی صحنه، از آغاز تا پایان نمایش را با ایجاد بازی سیستمی حداکثری، فضایی روانشناختی میسازند تا بیهیچ اغراقی، آفرینندگان واقعی این نمایش به شمار بروند. این دو بازیگر و در بیان روشنتر، بازیگر زن نمایش، با هنرنمایی حسی خود، هر آن چه از کاستیهای متن و کارگردانی و طراحی صحنه و دکور و اکسسوار میتوان برشمرد، با توان ستودنیشان نادیده میگیرند.
طراحی صحنه، دکور، و اکسسوار نمایش، اگرچه در راستای ایجاد فضای مدرن ابزرد گام مینهد، اما تأکید بر پوشش یکنواخت همهی عناصر صحنه از سپیدی، و همچنین بهرهگیری از نور یکنواخت و بسیار تند بر کل فضای صحنه، چندان روشن نمینماید. بهره نبردن از دیگر امکانات اکسسوار، افکتهای دیداری و شنیداری، همگی تأکید بر بازیگرمحور بودن عمدی این نمایش دارد که به راستی این امر نیز محقق شده است.
"سربسته از تهران" داستانی از رویدادهای بی گزارش و پرسوناژهای بی شناسنامه و دیالوگهای بیهدف، از دو پرسوناژ روانپریش در فضایی روانشناختی است که جز ابهام و حیرت، پیامی به مخاطبش نمیدهد.