نگاهی به شکل و محتوای نمایش «مطرب» کار بهزاد فراهانی
ملودرامی رمانتیک با تیپهای گروتسک
ایران تئاتر- کاظم هژیرآزاد: نمایش استعاری «مطرب» نوشته و کار بهزاد فراهانی را میتوان مسامحتا در شمار آثار نمایشی رمانتیک فعال گذاشت. قصه در یک روستای فرضی اتفاق میافتد. اما روستا استعاره یک جامعه بزرگتر هم هست.
«شکوفه» قهرمان اول این قصه است که چیزی نمیخواهد. هدفی ندارد که برای رسیدن به آن هدف تلاش کند. هدف بر او تحمیل میشود. او به دنبال هدف ناخواسته میرود. ناامید میشود و شکست میخورد. اما اتفاقات ناخواسته دیگری در زندگیاش رقم میخورد که مسیر تازهای را برایش رقم میزند و این قهرمان بیهدف به زندگی تن میدهد که ظاهراً به او تحمیل شده است. شکوفه میرود که یک شخصیت باشد اما دلایل کافی برای شخصیت بودنش ترسیم نشده است. زنی است میانهسال و شوی مرده و یکی از فقیرترین افراد روستاست که از راه خوشهچینی روزگار میگذراند. اما خوش بر و رو، خوشزبان، بذلهگو، اراده گرا و متکیبهخود است. پسرش «یار اسفندیار» از راه مطربی (به معنای اجرای نمایشهای شادیآور در روستا) اشتغال دارد او هم مانند مادرش نکتهسنج باهوش و بذلهگوست. به مادر کمک مالی میکند. شکوفه بیسواد است اما معلوم نیست چرا میتواند گاه مانند یک خطیب متبحر خطابههای پرمعنی ایراد کند! این مادر و پسر، در یکی از روستاهای یک کشور مفروض که نیروهای انقلابی پرتناقضی تازه به قدرت رسیدهاند زندگی میکند. پرتناقض ازاینجهت که نیروی حاکم با نیت خیر اجرای توزیع عادلانه ثروت، میخواهند برای کمک، و امر خیر، تراکتوری را که ابزار مدرن تولید کشاورزی است، به فقیرترین فرد روستا بدهند. اما نمیدانند تراکتوری که خیش نداشته باشد عملاً به درد هیچ کاری نمیخورد. و شکوفه مجبور میشود برای تهیه خیش از مردم روستا تقاضای کمک کند. بیش از نیمی از محتوای نمایش، به درخواست کمک و قرض شکوفه از اشخاص روستا میگذرد. هر یک از اهالی دارای سلوک و خصلتهای رذیلانه و سودجویانهاند و نهتنها حاضر نیستند به او کمک کنند، بلکه درصدد سوءاستفاده از او نیز هستند. شکوفه زمین و زمان را زیرورو میکند اما نمیتواند برای تهیه خیش از کسی در آن روستا کمک و یا قرض بگیرد و درنهایت ناامید شده مجبور میشود تراکتور را پس بدهد.
موضوع اول اینجا خاتمه مییابد و داستان وارد یک واریانت و موضوع جدید میشود و اتفاق پشت اتفاق چیده میشود و حجم وسیعی از قصه را به خود اختصاص میدهد. «علی بیک» مغازهداری که زنش مرده و از او دختری به نام «گلشن» دارد، از قدیم عاشق شکوفه بوده و از او در جوانی جواب رد شنیده اما هنوز دل درگرو عشق شکوفه دارد. اتفاقاً پسر شکوفه «یاراسفندیار» هم عاشق گلشن دختر علیبیک است. شکوفه این بار هم به خواستگاری علی بیک جواب رد میدهد اما عشق پسر مطربش به گلشن و سیر حوادث ازجمله شرط یاراسفندیار به علی بیک که در صورتی اجازه میدهد او با مادرش ازدواج کند که با ازدواج او با گلشن رضایت دهد.
موضوع اصلی قصه با آن آغاز پرتنش که انتظار میرفت در ادامه به یک قصه پیچیده سیاسی اقتصادی برسد، کمرنگ و بیرنگ میشود. تراکتور پس داده میشود و این چهار تن (دو جوان و دو میانسال) باهم ازدواج میکنند و قصه نمایش با شادی اهالی به سر میرسد!. معلوم نمیشود که شکوفه چرا این بار به علی بیک جواب مثبت میدهد. آیا به خاطر استیصال است یا به خاطر فرزندش این کار را میکند و یا اینکه ته دلش علیبیک را میخواسته؟! بههرحال او قهرمانی است که اتفاقات را رقم نمیزند بلکه اتفاقات است که بر او تحمیل میشود.
نمایش «مطرب» دو موضوع دارد. نخست ترسیم پی آمد عدم فهم اقتصاد سیاسی توسط توزیعکنندگان ثروت و ابزار تولید. دوم ماجرای داستانی عاشقانه، (ازدواج چهار تن) به شکل اپرتی مفرح و متشکل از چندین ترانه و ملودی قدیمی و زیبای فولکلوریک که ارتباطی به تِم نخست ندارد و بیشتر جنبه تزیین و حظ چشم و گوش تماشاگر است.
تا جایی که نگارنده به یاد دارد موسیقی یکی از ارکان اصلی نمایشهای این کارگردان حتی قبل از انقلاب نیز بوده است. نمایشهای او همیشه همراه با سازوآواز و رقصهای فولکلوریک نقاط مختلف ایران است. موضوع عاشقانه دوم اتفاقات و تمهیدات و تصویرسازیها و تیپسازیهای گروتسک، برشالوده نمایش سنتی روحوضی با تلفیقی از سرودها و آهنگهای دانش عامه فولکلوریک است که با موضوع اول ممزوج شده، ولی آنقدر در تراکم حجم اندیشهها و مقولات آن زیادهروی شده که اساس موضوع اول در این ترکیب به سایه کشانده شده است.
موضوع نخست از ناکارآمدی و فهم غلط توزیع ثروت و ابزار تولید (تراکتور) در جامعه تازه به قدرت رسیده خبر میدهد. چنانچه در انقلابات خلقی شاهد آن بودهایم که نیروهای حاکم در هنگام توزیع ثروت و ابزار تولید از روی صداقت و پاکی نیت، اما کمتجربگی بدون شناخت نیروهای متخاصم درونی و بیرونی دچار اشتباه میشوند و ارزشها را بهگونهای تقسیم میکنند که صورتی ظاهراً زیبا و عدالتطلبانه دارد، اما کنه و باطنش زیانآور بوده و به ضد ارزش بدل میشود.
طرح اعطای تراکتور ناقص (بی خیش) از سوی نیروی تازه به دوران رسیده پرتناقض به یک زن فقیر خوشهچین و پی آمدهای آن از فرایند نیروهای ناکارآمد سخن به میان میآورد که اگرچه با حسن نیت انجام شده، اما به دلیل ناآگاهی و انتخاب نادرست، عملا بیش از آنکه مفید فاید باشد، مضر و حتی مضحک است. نمایش با اندیشه مهمی آغاز میشود و تا میانه قهرمان داستان برای هدفی که برایش تعیین شده پیش میرود اما سیر حوادث او را به راه دیگری پرتاب میکند.
تِم آموزنده و درستی است اما نویسنده نتوانسته است این تِم را در قالب یک درام انتقادی آموزشی تعمیم دهد. او قصهاش را با بسط و پرو بال دادن اتفاقات عاشقانه، تکراری، عامه پسند به ویژه تصاویری از لایههای و اقشار مختلف اجتماع و هجو آنها (تقسیم آدمها به خوب و بد) ملودرامی رومانتیک با تیپهایی سیاه و سفید و گروتسک ساخته است که بیشتر نوعی احساساتیگری که بیانگر نفرت و انتقام جویی خالق اثراز این قشر های اجتماعی به نمایش میگذارد تا انعکاس واقعیت. این تصاویر کمیک و غلو شده، تمام قاب نمایش را پر کرده و موضوع اول را لوس و به فراموشی سپرده است و چیزی که باقی مانده رقص، آواز و موسیقی فولکلوریک است که اتفاقا به خودی خود، نقطه برجسته این نمایش برای تماشاچی بسیط است.
نقطه قوت این (اپرت – نمایش) موسیقی و بازیگران آن هستند. که در نهایت اخلاص و نظمی مثال زدنی همه اتفاقات این نمایش را به شکلی روایی به نمایش میگذارند و باعث میشوند که مخاطب ضمن حظ بصری از رفتار کمیک و لذت از موسیقی و ملودیهای زیبای قدیمی و روستایی، دل به موضوعات متعدد آن هم بسپارد. گفتنی است که فراهانی اینبار از بازیگران زحمتکش کم کار انجمن بازیگران خانه تئاتردر کنار گروه باسابقه خود استفاده کرده است.
بازیگران شخصیت را به نمایش نمی گذارند زیرا خود نوشته این پیشنهاد را کرده که همه تیپ باشند وبه صورتی روایی بازی کنند و از نقش ها فاصله بگیرند. بنابراین بازیگران هر یک به تناسب ظرفیت نقش هایی که به آنها محول شده، مهارت ها و استعدادهای شخصی خود را با پیشنهاد کارگردانشان به خوبی به ظهور میرسانند. در این میان چند نقش از جلوه و قوت و سایه روشن های خوبی برای بازیگر برخوردارند که بازیگران آن را برحسب استعداد خود ایفا میکنند. به طور مشخص میتوان از «خان جان» با بازی خادم حسینی، «شکوفه» با بازی سانیا سالاری، «خان جمشید» با بازی حمید یعقوبیان و «منشی» ملیکا رضی و «ربابه باجی» با بازی فهیمه رحیمنیا و «کل میری» با بازی مسعود رحیمپور و «یار اسفندیار» با بازی وحید دهشکار یاد کرد.
در شب آخر راقم سطور شاهد بازی سانیا سالاری در نقش (شکوفه) بودم این بازیگر از اندام و صدای گویای صحنهای برخورداراست. اما شاید به دلیل حضور کمتر در صحنه خیلی از جملات و کلمات نقشاش را شبیه هم و یکنواخت بیان میکند که امید است در کارهای بعدی به آن توجه کند. وحید دهشکار جوانی است که نقش اصلی (یار اسفندیار) را با نرمش «سوبلس» بدنی مناسب و آمادهای بازی میکند. پیداست که در انواع رقصهای ایرانی مهارت دارد و این مهارت در این نقش توانسته به کمک او بیاید. مسعود رحیمپور که اساسا ترک زبان است در نقش «کل میری» در این روستا که به نظر میرسد چند نفری کلماتی را نزدیک به لهجه فراهان (روستای خود کارگردان) بیان میکنند، رحیمپور از لهجه یک ترک زبان اصیل آذری که تلاش میکند فارسی صحبت کند مدد میگیرد و همین به بازیاش طراوت مشخص و قابل توجهی بخشیده است. فهیمه ی رحیم نیا در نقش «ربابه باجی» با تجربهتر مینماید و نقش زنی شوهر مرده با جلوهگریهای خاصی برای یافتن شوهررا با مهارت به نمایش میگذارد. ابوالفضل شاه کرم یار دیرین گروه کوچ نیز ایفا گر دو نقش «نظامعلی» و «رئیس» در این نمایش است. حمید صفایی برای ایفای نقش (مامور) نیز از لهجه لری خود کمک میگیرد. علی طاهری در نقش (کل فرامرز) نگین ابدالی در نقش (شانازبانو) زهرا روشن ضمیر در نقش (زن مش نظامعلی) علی بیغم در نقش (علی بیگ) با آن چهره و صدای مهربان و مهارتش در نواختن سه تار توانسته عاشقی دلشکسته را که نزدیک به شخصیت خود اوست بازی کند. مهسا اقبالی در نقش (گلشن) سیاوش خادم حسینی در نقش (خان جان) او و حسن یارلو در نقش (ماساژور) در صحنه مربوط به خودشان از حرکات گروتسک و کمیکی بهره میبرند و مهارتهای تمرین شدهای را به ظهور میرسانند که باعث خنده تماشاگر میشوند. انسی رمضانی در نقش (عمه زرانگیس) حمید یعقوبیان در نقش (خان جمشید) مردی نابینا و ثروتمند با خصلت خودخواه و بوالهوس را که حتی نمیتواند از ولیچر خود پایین بیاید به شکل گویا معرفی و انتقال میدهد. ملیکا رضی در نقش (منشی) محمد آقامحمدی در نقش (ژاندارم) عبدالله احسانی در نقش( صاحب منصب) همگی در ایجاد این فضای شاد و ریتمیک که به هر روی قصهای را بیان میکند حضور پررنگ و تعیین کننده دارند. با این همه اگر یکی دو (و شاید بیشتر) از همشهریها هم از قصه به جهت ایجاز حذف میشد لطمهای به کل کار نمیزد.