در حال بارگذاری ...
نگاهی به «وقتی خروس غلط می‌خواند» به کارگردانی علی شمس

کابوس تکرارشونده‌ تاریخ

ایران تئاتر- مجید گیاه‌چی: نمایش «وقتی خروس غلط می‌خواند» به کارگردانی علی شمس در تماشاخانه آغازی شوک‌کننده، شگفتی‌آور و خلاقانه دارد و فضایی سوررئالیستی و مناسب از خواب و کابوس و وهم و رویا می‌آفریند.

تمامی ایده‌های صحنه‌های نخستین «وقتی خروس غلط می‌خواند» که به شکل کولاژهایی کوتاه‌ طراحی شده، خلاقانه و به‌شدت تاثیرگذار است و تمامی اجزای میزانسن و فضاهای دیداری و شنیداری، به‌خوبی و جسورانه و بدیع، طراحی و اجرا شده‌اند، از بازیگری قدرت‌مند و قابل‌توجه و ژست‌ها و میمیک‌ها، تا کمپوزیسون‌ها و طراحی‌های صحنه و نور و لباس و گریم و افکت‌ها و موسیقی‌ها و حتی کاربرد خلاقانه‌ی تصاویر ویدئویی، یا استفاده از اشیا که در فضایی که مشابه‌ی ایده‌های فنگ‌شویی، خلوت و عاری از آرایه‌های اضافی است، با نور کافی و ایجاد فاصله‌ای مناسب از تماشاگران (با امکان رویت پانورامیک و کلیت صحنه)، هر شی و جز، چون ایجازِ تبدیل نثر به شعر، یا زندگی به تئاتر، اهمیت و اعتباری مضاعف می‌یابد.

تمام تجربه‌های پیشین علی شمس، که به‌عنوان فصلی مشترک در آثار گذشته‌اش، با توجه و تمرکز بر اسطوره‌ها و تاریخ، در جست‌وجوی شگفتی‌آفرینی، در عین حال از طریق انواع ایده‌های تردستانه و شعبده‌بازانه بود، در این نمایش به‌ بار می‌نشیند و فضای وهم و کابوس ابتدایی، فرصتی مغتنم برای استفاده‌ی مناسب و تاثیرگذار از این تجربیات فراهم می‌آورد (که واقعاً تاسف‌بار خواهد بود اگر اجرا تمام شود و فرصت مواجهه با این جادو برای کسانی که نمایش را ندیده‌اند، از دست برود).

صحنه‌ی طولانی و حراف انتهای نمایش اما، به‌خصوص در تقابل با صحنه‌های به‌شدت تصویری، فرم‌گرا، گزیده‌گوی و در گریز از قصه‌گویی ابتدایی، اندکی نا امیدکننده است و علاوه بر آن‌که کم‌ترین سنخیت و تناسبی با شروع و میانه‌ی نمایش و توقعات هر لحظه افزایش‌یافته‌ی تماشاگران ندارد، مانع از انجام تجربه‌ای کامل و تما‌م‌عیار و یک‌دست می‌شود و تا حدودی موجب نارضایتی تماشاگران را فراهم می‌آورد، در حالی‌که می‌شد اطلاعات ارائه‌شده در این صحنه را در قالب صحنه‌هایی مشابه‌ صحنه‌های آغازین سامان داد.

هر چند در اجرایی که من دیدم دو بازیگر از سه بازیگر این صحنه، در نسبت با اجراهای اولیه، تغییر یافته بودند و به‌نظر نمی‌رسید که زمان و تمرینات کافی برای اجرای مناسب‌تر این صحنه در اختیار بوده باشد، اما جدا از آن، به‌نظرم اشکالی اصولی‌تر و پایه‌ای‌تر در خود متن و ایده وجود دارد و نویسنده و کارگردان موفق نشده‌ و فرصت نیافته‌اند آن آغاز و میانه‌ی درخشان و خلاقانه را استمرار و ادامه داده و فرآیند پایانی نمایش را با این الگو که به‌خوبی و درخشانی پاسخ هم داده، منطبق کنند.

علاوه بر اجرا و تصاویر، ایده و مضمون نمایش‌نامه هم تکان‌دهنده و جالب‌توجه است، نمایش علاوه بر طرح پرسش در مورد نقش افراد در تاریخ و امکان تغییر آن با حذف یا شکل‌گیری هر شخصیت تاریخی، که همواره بسیار بسیار محتمل و حتی مضحک و ابزورد به‌نظر می‌رسد (و هم‌چنان خواهد رسید)، با ایجازی قدرت‌مند و مینی‌مالیست، تاریخ بشر را موردتوجه قرار می‌دهد و از شهوت و زیاده‌خواهی و سیری‌ناپذیری انسان سخن می‌گوید، شهوتِ پایان‌ناپذیر و بی‌فرجامِ کسب قدرت، ثروت، مالکیت و شهرت که علاوه بر آن‌که در وضعیتی پاردوکسیکال با بیم و وحشتی مداوم و بی‌وقفه توام است، چون سمی مهلک تمام تاریخ بشر را مسموم کرده، تحت‌شعاع قرار داده، بی‌شمار جان ستانده و می‌ستاند و با ایجاد انواع خشونتِ افسارگسیخته و دهشتناکِ مداوماً گسترش‌یابنده و غیرقابل‌تصور و شنیع، وقاحت هراس‌آوری را نمایش می‌دهد که تمام مضامین خوشایند و موجه و مقبول بشریت را زیاده‌خواهانه، فاسد و تخریب‌گر نموده است، در حالی‌که بی این زیاده‌خواهی‌های قابل‌کنترل، شاید امکان فراهم آوردن زندگی سعادت‌مندانه و توام با آرامش، برای تمامی ابنای بشر و حتی دیگر موجودات و خلایق، وجود داشته باشد.

شاید در این نمایش، شمس را بتوان تا حدودی تحت‌تاثیر افکار سیاسی ژاک لاکان دید، آن‌جا که حرکت‌های انقلابی و براندازانه را در تقابل با آن‌چه پایه‌های شکل‌گیری اولیه و ظاهری‌اش وانمود می‌کند، نه جست‌وجویی تنها و بی‌خدشه برای عدالت، که هم‌زمان تلاشی هر چند شاید در ابتدا مکتوم‌مانده و پنهان (حتی برای خود انقلابیون)، برای کسب قدرت می‌داند و با نمایش روش‌ها، اصول و وجوهی مشترک مابین حاکمان ظالم و انقلابیان (تا آن‌جا که هر دو را در وجود یک جسم واحد به‌نمایش در می‌آورد)، چرخه‌ی قدرتِ حاکم، مبارزه‌ی انقلابی با آن و جایگزین شدن و تبدیل و تبدلِ قدرتِ انقلابی، به قدرت حاکمِ تازه، با تکرارِ تمام الگوهای موردانتقاد اولیه و جنایات و خشونت‌ها و ظلم‌ها و در عین حال نگرانی‌های همیشگی و رو به تزاید برای حفظ و گسترش و بقای سیستم مستقر و تکرار این چرخه‌ی به‌نظر ابسورد و بی‌فرجام را، قصه‌ی ناخوشایند و مکرر و شنیع تاریخ معرفی می‌کند و از این نظر تمایلات آنارشیستی‌اش را بروز می‌دهد و مخاطب را با این پرسش روبه‌رو می‌کند که چطور می‌توان به این چرخه‌ی مکرر و غیرقابل تحمل و دل‌آزار چندین‌ هزارساله پایان داد؟




نظرات کاربران