دلنوشته وحید لک در فراق زندهیاد علی سلیمانی
کاش خواب باشد...
ایران تئاتر-وحید لک:روزهای عجیبی است ؛نامعلوم، گم، مبهم . کاش های کاشت شده درونت دیگر امیدی برای تولد ندارند . بی خبر سقط می شوند و بی گاه دفن.
شاید یک خواب طولانی است ، وقتی بیدار شویم روزگار با همان رنگ و لعاب اش به ما سلام کند . باز همدیگر را می ببینم ، تمرین و اجرا و جشنواره ها ...
کاش خواب باشد ، کاش زود بیدار شویم ، کاش تو باشی.
تو باشی و من بپرسم ؛ علی چه خبر و تو بگویی وحید دلم برای تئاتر تنگ شده است و من بگویم حمید مشغول نوشتن است تمام شود شروع می کنیم ، و تو مرا بغل کنی و بگویی وحید هیچ چیز تمرین و اجرا نمی شود، و موبایلت زنگ بزند ، کورش باشد ، حوزه ، دعوتمان کند ، برای تو بزرگداشت گرفتند ، تو قبول نکنی ، و من اصرار به رفتن و تو خضوع که من چرا؟
و عصر یکشنبه ، رواق شهدا ، حوزه هنری
و تو ، هنرمند متعهد ، به شور و بزرگی
و ما ایستاده به افتخار به شوق و غرور
به شوق و اشک
به اشک و درد
به اشک فراق
لعنت به این روزها
این خواب نیست
و ما بیداریم
و تو رفتی
و ما اینجاییم ، رواق شهدا.
علی ، علی ، علی
کاش خواب بود و تو بودی هنوز...