نقد و نظری بر نمایش «لئوناردو داوودنژاد» به کارگردانی «حسین کشفیاصل»
کلکسیون بدشانسی
احمدرضا حجارزاده: شاید اغراق نباشد اگر بگوییم کمدی، پرطرفدارترین گونه نمایشی میان مخاطبان تئاتر در جهان است. مردم بیشتر مایلاند بخندند تا اندوهگین باشند یا به دردها و رنجهای زندگی و جامعه فکر کنند. گرچه همیشه میتوان بسیاری از غمهای بشری را به زبان طنز بیان کرد و انسان را به فکر کردن و اصلاح مسئله واداشت اما هدف و رسالت نمایشهای کمدی، الزاماً همدردی با ناکامیها و تلخیهای زندگی تماشاگران نیست. گاهی آثار کمدی ساخته میشوند تا فقط ساعتی بیننده را از غمها و فکر کردن به آنها دور کند؛ نوعی مسکّن موقت! در این میان اگر پند و پیامی هم چاشنی اجرا بود، چهبهتر. این همان کاری است که نمایش «لئوناردو داوودنژاد» با تماشاگرش میکند.
نمایشنامه «لئوناردو داوودنژاد» را «محسن میرزاخانی» بر اساس متن «هنر» اثر «یاسمینا رضا» نوشته و «حسین کشفیاصل» کارگردانیاش کرده، ولی در مواجهه با نمایش، بیش از هر چیز، خط کلی نمایشنامه «هنر» دیده میشود؛ همان بگومگو و اختلافنظری که سه دوست دیرینه بر سر یک اثر هنری دارند. غیر از این خط داستانی، سایر جزییات در اجرا بهکلی تغییر کرده و ایرانیزه شده تا مخاطب عام و خاص بهراحتی با آن ارتباط بگیرد و از موقعیتهای طنز و مضحک ماجرا به خنده بیفتد. کارگردان البته در شیوه اجرایی و برخی عناصر روایی، گوشهچشمی هم به سینمای «کوئنتین تارانتینو» داشته است. مثل تکرار صحنه آغاز و پایان نمایش که یادآور فیلم مشهور این کارگردان آمریکایی ـ داستان عامهپسند ـ است. همچنین بلاهت رفتاری و گفتاری کاراکترها، دو شخصیت «وینسنت» و «جولز» را در همان فیلم تداعی میکنند اما شاید همه تماشاگران این تشابه و اَدای دین کارگردان «لئوناردو...» به سینمای تارانتینو را متوجه نشوند؛ ازاینرو نویسنده و کارگردان اثر، نمایش خود را تا حدودی به فضای کمدیهای اسلپاستیک (بزنبکوب/ Slapstick) کشانده و با ایجاد لحظههای بیوقفه طنز، تماشاگر را در برخورد با رویدادهای اتحادیه ابلهان شریک میکند.
شخصیتها از ابتدا با کُدهای سرراستی معرفی میشوند. بهزاد (میلاد کرباسی)، جوانی آسوپاس و تنهاست که در خانهای مجردی زندگی میکند و ذرهای ذوق هنری ندارد. بااینحال حضور اتفاقیاش در یک پارتی هنری یا به قول خودش «کُلِکسپارتی» و خرید تابلویی به قیمت 280 میلیون تومان، او را دچار توهم هنرمند بودن کرده است. اشکان (فرید رحمتی) در زندگی مشترک با همسرش طیبه (که اصرار دارد رکسانا صدایش بزنند) دچار مشکل است و گاهی به خانه بهزاد پناه میبرد و نفر سوم، گارمون (محسن رضوینیا)، صاحب یک دکان عطاری است و با فروش عرقیات طب سنتی روزگار میگذراند. ماجرا از جایی شروع میشود که بهزاد خرید هنریاش را برای دوستان رونمایی میکند، ولی تابلو، چیزی جز یک سطح بزرگ سفیدرنگ نیست و همین مسئله است که دوستان او را به خشم میآورد. چرا 280 میلیون تومان بابت خرید یک تابلو سفید که هیچ تصویری در آن نیست، پرداخت کرده و اصلاً پول خرید چنین چیزی را از کجا آورده؟! بهزاد برخلاف نظر دوستانش که معتقدند او را فریب دادهاند، عمل خود را با عنوان سرمایهگذاری هنری توجیه میکند و شک ندارد با فروش آن تابلو سود کلانی به جیب خواهد زد.
در میان بحثوجدل این سه دوست قدیمی و صمیمی، گرههای مشکلات زندگی هر کدام رو میشود. همچنین مخاطب به پاسخِ پرسشهایی میرسد که نویسنده از شروع نمایش در ذهن او ایجاد کرده است، از جمله اینکه واقعاً بهزاد که اجاره خانهاش را بهسختی تهیه میکند، پول خرید آن تابلوی گرانقیمت را از کجا آورده؟! گرچه هر کدام از شخصیتها با گرفتاریهایی که دارند چاشنی طنز خوشمزهای به نمایش افزودهاند اما اشکان است که با بدبیاریهای پیدرپی موجب خندههای انفجاری تماشاگر میشود. او کلکسیونر بدشانسی است! با وجودی که اشکان مدام تلاش میکند اوضاع زندگیاش را سروسامان بدهد، ولی هر بار حادثه پیشبینینشدهای که معمولاً از سوی دوستانش رقم میخورد، او را به خاک سیاه مینشاند. از اولین صحنه نمایش که اشکان در اوج خشم و با اسلحه دیده میشود، میتوان پی برد او بیاعصابترین فرد این جمع است اما صبر او بالاخره تمام میشود و دست به اسلحه خرسکُشِ پدربزرگ بهزاد میبرد!
نمایش «لئوناردو داوودنژاد»، اثری شریف و دوستداشتنی است که کارگردانی شُستهرفته و قابل قبولی دارد. حسین کشفیاصل که در اردیبهشتماه سال جاری، نمایش تلخ و تراژیک «تجربههای اخیر» را در تئاتر شهر اجرا کرده بود، با نمایش «لئوناردو...» ثابت کرد او هنرمندی کاربلد است که از عهده کارگردانی متون مختلف در ژانرهای متفاوت بهخوبی برمیآید. دکور ساده و باسلیقه، گریم طبیعی و بازیهای باورپذیر بازیگران به ایجاد فضای رئالیستی کار، کمک فراوانی کردهاند. مخاطب حین اجرای نمایش، هرگز خود را تماشاگر یک تئاتر حس نمیکند، بلکه انگار به تماشای زندگی حقیقی و ازدسترفته سه دوست نشسته است. باوجوداین، گرچه مدتزمان نمایش کوتاه است و ریتم اجرا خستهکننده نیست، ولی شاید بهتر بود کارگردان از سکوتهای میان شخصیتها کم میکرد و زدوخوردهای بیشتر و تندتری به موقعیتهای نمایش میافزود. در صحنههای آغازین نمایش، وقفههایی که گاهی در گفتوگو بین اشکان و بهزاد پیش میآید، کمی موجب افت ریتم میشود اما پیش از آنکه بخواهد تماشاگر را کلافه کند، دوباره جان میگیرد و برخوردهای کمیک کاراکترها با یکدیگر به اوج میرسد.
بازیهای خوب بازیگران را باید از نقاط قوت نمایش «لئوناردو...» دانست. هر سه بازیگر، تجربههای متعدد و درخشانی در عرصه تئاتر دارند، ولی هر سه نیز برای نخستینبار با حسین کشفیاصل همکاری میکنند و بازیهای راحت و روان آنها نشان میدهد کارگردان و بازیگران به زبان مشترکی در جنس بازیها رسیدهاند و میدانند چگونه باید تماشاگر را همزمان به شنیدن قصه و تماشای زندگی شخصیتها دعوت کنند تا از هر دو لذت ببرد.
پایان غیرمنتظره و دور از انتظار نمایش با موسیقی مهیج فیلم «داستان عامهپسند»، برگ برنده دیگری است که نویسنده و کارگردان در واپسین دقایق رو میکنند تا مخاطب با شگفتزدگی سالن را ترک کند و تا مدتها به بخت بدِ شخصیتها بخندد.