در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «تاری»

اندامِ معلق

نگاهی به نمایش «تاری»

اندامِ معلق

علیرضا نراقی: اجرا یک اندام است؛ شاید مقاوم و خوشتراش؛ شاید هم نخراشیده و معوج؛ گاه در سلامت و صلابت و اعتماد؛ گاه در بیماری، تزلزل و تردید. اما اندام، اندام است و البته پسند این اندام به سلامت و سستی آن نیست، چه آنکه گاه اندامی بیمار، رنگ پریده با خطوطی از انحراف و جراحت، زیباتر است و مقصود شده برای دوست داشتن. در این مثال گاه این اندام که همان اجرای تئاتر است، به انسجام و هماهنگی درونی در رویکردی روشن مستقر می‌شود و گاه چنان فرّار است که تنشی درونی را در خود می‌پرورد و بجای استحکام با تزلزل مداوم دست به آزمایش خود و اصل اندام‌وارگی می‌زند. البته هیچ کارگردانی ملزم نیست که در این محدوده دوتایی بماند، اما فراروی از این دو بسیار دشوار است و به طور مطلق رستن از این تقابل دوتایی اغلب محال است با وجود این اجراها بیشتر ترکیبی از آزمایش و تنش و استقرار و سازوارگی هستند.

همچنین لازم به توضیح است که این دسته‌بندی اساساً معنایی تجویزی ندارد و یک دستورالعمل نیست، بلکه توصیفی است از مواجهه با اجرا به مثابه یک فرایند پیش‌بینی‌پذیر یا اجرا به مثابه یک تجربه آزمایشگاهی. اما در هر حال تئاتر یک اندام است و هر اندامی نیازمند جریانی بنیادین است تا حیات خود را تداوم بخشد و از آن جریان تغذیه کند.

نمایش «تاری» نوشته پویا صادقی و عاطفه غیبی و به کارگردانی محمد برهمنی از قضا دقیقاً از آن دسته نمایش‌هایی است که می‌خواهد در میانه این دوگانه بایستد و در هر دو سر طیف نیز افراطی و متهور باشد. نمایش روایت ساده‌ای دارد؛ روایت یکی از وهم‌آفرین‌ترین جایگاه‌هایی که انسان را وضع می‌کند، اما شکلی تخدیرگونه دارد و اغلب برون رفت از چارچوب آن منتهی به تراژدی می‌شود. 

این جایگاه وهم‌آفرین قدرت است. نمایش، دو انسان را در آستانگی قدرت نمایش می‌دهد، نه در آستانگی کسب، بلکه در آستانگی ترک. یک زوج در قصری رو به ویرانی -که اگرچه تصویر نمی‌شود، اما در طول اجرا با اتکا به گفت‌وگوها قابل تصور می‌شود- در انزوا و هراس زندگی می‌کنند. قصر از خدم و حَشم که آداب قصریت را در آن استوار می‌ساختند تخلیه شده و حالا زن و مرد گرفتار بحران قدرتی افول یافته، خود نقش ارباب و بنده را بازی می‌کنند. این بازی چیزی است شبیه به جایگاه‌های تشریفاتی که در آن بازی قدرت بدون قدرت برقرار است و اغلب آنان که دیگر از قدرت کنار می‌روند را آنجا سرگرم نمایش قدرت نگه می‌دارند، تا خدایی ناکرده، آن اعتیاد وهم‌آفرین با ترکیدن حباب‌اش، تمامیت یک انسان را منهدم نکند. اما آنها این بازی را با همه بازی بودن و بزک شدن‌اش به نقوش بازی‌آفرینی، با جدیت بازی می‌کنند؛ خشن و باورپذیر.

 متکی به یکی از مدهای روز تئاتر ایران که متکی است بر آزار و فشردگی بدن. بدن‌هایی شکل‌باخته و رفتارهایی طاقت‌فرسا به حرکات نمایش هویتی مستقل از داستان سرراست آن داده است و حتی موجب شده است که آن داستان سرراست به شکلی کاذب پیچیده نمایان شود. اما در هر حال تکیه به چنین اجرایی این حسن را نیز در بر دارد که نسبت مخاطب با قصه را به‌جای اینکه در یک هماهنگی روان پیش ببرد، با نوعی از اجتناب و اخلال و سبک‌پردازی در جایگاه عمیق‌تری عینیت می‌بخشد و تنش و کشمکش درام برای مخاطب از زوایای تیزتر و مهیب‌تری بازگشایی می‌شود. 

رویکرد نمایش به قدرت هر چه بیشتر در قالب دکور تصویری شده است. یک مثلث بسته و تار که در هر منزل از اجرا زاویه‌ تازه‌ای پیدا می‌کند و در نهایت نیز برای پایان شخصیت‌ها که قابل پیش‌بینی است، چگونه خواهد بود مثلث باز می‌شود. راوی به میان می‌آید و قصه را با اراده خود پایان می‌دهد. مشکل اصلی نمایش «تاری» درست در نقطه پایان به کمال خود را نمایان می‌کند، مشکل اینجاست که آن بنیانی که نمایش را به اندام بدل می‌کند و اجرا را در شکل خود استوار می‌سازد و روند آن را خوراک می‌دهد، در نمایش ناپیداست.

همانطور که نمایش آغاز ندارد، از انجام نیز تهی است. قدرت در تنش زاده می‌شود و در تنش انجام می‌گیرد، اما همواره در هویت و بستری فرهنگی و زمینه‌ای انسان‌شناسانه اشکال خود را قوام می‌بخشد. همین زمینه فرهنگی و انسان‌شناسانه است که روند کسب، رشد و افول قدرت را در هر تبلور آن به قصه‌ای متفاوت تبدیل می‌کند. آدم‌های انتزاع شده‌ی نمایش «تاری» که تازه مدام انسانیت‌زدایی می‌شوند در جایی میان نمود و بود معلق می‌مانند، فاقد برسازی شاکله خاص خود که متکی بر یک بنیان روایی باشد.

حتی کلان روایت اسطوره‌ای از خدایان یونان باستان در ابتدا و میانه نمایش و پخش کردن نشانه‌های آن در روند درام، بیشتر از آنکه بنیان‌ساز و هدایت‌گر باشد، موجبات انحراف و تقلیل را فراهم کرده؛ انحراف ذهن از آنچه بر صحنه رخ می‌دهد و تقلیل روند نمایش به کلان مضمونی اسطوره‌ای. 

به باور نگارنده‌ی این سطور در مقابل این فقدان، کارگردان تلاش کرده است تا یک هویت اجرایی و شاکله و فرمی اثرگذار را اتخاذ کند که از درون اجرا به درام هویت دهد. باز به باور صاحب این مرقومه، در این خواست سر و ته شده و دشوار، کارگردان از قضا ناموفق نیست. در نهایت اجرا با اتکا به کار طاقت‌فرسای بازیگران و اتکا بر نوعی تئاتریکالیته آزار و تنش فیزیکی، موفق شده مهابت و تجربه‌ای یکه و زنده را در مخاطب به عین ایجاد کند، که حجابی باشد بر محدودیت و نواقص جوهره اثر و البته که این اثرگذاری از رهگذر نوعی حجاب است و نه کشف شدن حجاب گوهری حقیقی از درون اجرا.