گفتوگو با «مهتاب گلکار» کارگردان نمایش «خانه برناردا آلبا»
باید به متن لورکا وفادار میماندیم!
ایران تئاتر: «مهتاب گلکار» کارگردان نمایش «خانه برناردا آلبا» در گفتوگویی که همزمان با اجرای این نمایشنامه ارزشمند و بنام در تماشاخانه دا با او ترتیب دادیم، ضمن اعلام اینکه قصد دارد نمایشنامههای سهگانه «فدریکو گارسیا لورکا» را روی صحنه ببرد، تاکید میکند علاقهای به اجرای متنهای رئالیستی ندارد و بیشتر در سبک سوررئال و اکسپرسیونیسم کار میکند اما آثار لورکا این امکان را به او میدهند تا در سبک مورد نظرش به اجرای تئاتر بپردازد. گلکار همچنین با اشاره به اینکه بیش از یک دهه درگیر متنهای لورکا بوده، میگوید: «در بیشتر نمایشهایم دغدغه زنان را دارم، چون خودم زن هستم، ولی از دغدغههای دیگرم این است که بتوانم دانشآموزان دختر و استعدادهای خام شهر خودم را به کار بگیرم، چون هر سال با صدها دانشآموز دختر همکاری دارم که از میان آنها استعدادهای خام و زیادی به تئاتر معرفی میشوند.»
مهتاب گلکار ساکن شهرک اندیشه در شهریار، کار هنری خود را از دوره دبیرستان آغاز کرده و اکنون به عنوان معلم پرورشی مدارس فعالیت دارد. او سالها معلم فنی سرود و تئاتر آموزش و پرورش بوده و در اداره ارشاد نیز سابقه تدریس و بازیگری داشته است. گلکار دارای مدرک کاردانی گرافیک، کارشناسی کارگردانی سینما و در حال حاضر دانشجوی ارشد رشته کارگردانی نمایش است، گرچه خودش رزومه تحصیلی را دلیلی بر موفقیت اجرای نمایششان نمیداند. او معتقد است: «اگر بخواهم چیزی را رزومه خودم بدانم، فقط کار است و کار. بهویژه سروکلهزدن با دانشآموزان دختر برایم افتخار بزرگی است و قسم خوردهام همیشه معلم باشم. از اینکه معلم ساده مدرسه هستم، راضیام و به آن افتخار میکنم.»
کارگردان نمایش «خانه برناردا آلبا» پیش از این در جشنواره اکبر رادی (سال 95) سابقه نقشخوانی داشته و همچنین سال 94 نمایشنامه «خانه برناردا آلبا» را با همراهی و حضور گروهی از دانشآموزان در شهریار اجرا کرده است. از دیگر نمایشهای او میتوان به «ژاندارک» و «پری کوچک تنهایی من» اشاره کرد که هر دو در جشنواره فجر سالهای گذشته شرکت داشتهاند. او در جشنواره مهدویت امسال رتبه دوم کشوری را کسب کرده و کارگردانی نمایش خیابانی «ع ... عطش ... عاشورا» و دراماتورژی کار محیطی «کاروان عشق» را عهدهدار بوده است اما مهتاب گلکار و گروهی از هنرجویانش در مقام بازیگر، این شبها توانستهاند با اجرای صحنهای و حرفهای نمایش «خانه برناردا آلبا» در تماشاخانه «دا» بدرخشند. او برای اجرای نمایشنامه لورکا، از ترجمه زندهیاد «نجف دریابندری» استفاده کرده است. گفتوگوی ایران تئاتر را با مهتاب گلکار در ادامه میخوانید.
به نظر میرسد در نمایشنامههایی که اجرا میکنید، بیشتر دغدغه مسائل زنان را دارید. آیا همیشه آگاهانه و با رویکردهای اجتماعی و سیاسی به جایگاه زن در اجتماع، متن انتخاب میکنید یا اجرای چنین متنهایی کاملاً اتفاقی است؟
خب چون خودم زن هستم، باید دغدغه زنان را داشته باشم اما برای من هیچچیز به صورت اتفاقی شکل نمیگیرد. اینکه بگویم صرفاً سراغ این متن رفتم، چون به مسائل زنان میپردازد، خیلی اشتباه است. وقتی یک کارگردان سراغ آثار یک نویسنده خاص میرود، حتماً پشت آن باید عقبهای وجود داشته باشد، یعنی باید با یک بینش سروقت آن نویسنده رفته باشد، که البته همینطور هم هست. من حدود یک دهه است که درگیر کارهای لورکا هستم. خودِ لورکا، سبک نوشتنش و آنچه را که لورکا به آن میپردازد، خیلی دوست دارم، با آنکه من اصلاً نمیتوانم رئال کار بکنم. سبک کارم رئال نیست. به سوررئال و اکسپرسیونیسم خیلی علاقه دارم. به همین دلیل همیشه دنبال نویسندههایی هستم که جایی در متنشان باشد تا بتوان سبک و قالب دیگری را غیر از آن چیزی که نوشتهاند، برای دراماتورژی و اجرا در متن پیاده کرد. مثلاً خانم نغمه ثمینی و چیستا یثربی را بسیار دوست دارم. بارها برای جشنوارههای مختلف از متنهایشان استفاده کردهام. «پریخوانی عشق و سنگ» و «نقل زنان سنگی» خانم یثربی و «زبان تمشکهای وحشی» و «خانه» اثر خانم ثمینی را در شرف اجرا هستیم. اینکه به عنوان یک کارگردان از چه نوع ژانر و سبک و قلمی استفاده میکنید، در کارتان خیلی تأثیر دارد. چون من معلم هستم، یکی از دغدغههایم این است که بتوانم از دانشآموزان دختر و استعدادهای خام شهر خودم استفاده کنم. من هر سال حدود هزار دانشآموز دختر زیر دستم دارم و از این تعداد شما حتماً استعدادهای خام و زیادی را خواهید دید. مثل همین اجرای «خانه برناردا آلبا» که بازیگر نقش «ماریا» (نازآفرین عالمزاده) فقط 13 سال دارد و اولینبار است که روی صحنه قدم میگذارد.
و چهقدر هم بازی خوبی دارد.
بله، خیلی. خانم عالمزاده دختر بسیار مستعدی است اما خیلی خجالتی! باورتان نمیشود. هنوز بعد از شش شب اجرا، میآید از من میپرسد «خانم خوب بودم؟!» میگویم «بله دخترم، خوب بودی»؛ بنابراین برای من دغدغه است که مسائل زنان را کار کنم، یعنی چیزی که از جنس خودم است و زبانش را بهتر میفهمم، ولی من دنبال نویسندگانی میروم که فقط یک کارش به درد من نخورد. مثلاً اجرای بعدی ما که دیگر در مراحل آخر تمرین و آمادهسازی آن هستیم، نمایشنامه «عروسی خون» است یا بعد «ماریا پیندا»، نوشته دیگر لورکاست. من درصدد هستم که سهگانه زنان لورکا را اجرا ببرم اما از دغدغه زنان که بگذریم، قلم لورکا را هم خیلی دوست دارم. آنچه را در پس پرده ذهن لورکا قرار دارد، به ذهن خودم خیلی نزدیک میدانم و به عنوان یک شاگرد کوچک، احساس میکنم با لورکا خیلی میتوانم ارتباط برقرار کنم. من میتوانم از کلمههایی که او مینویسد، تصویر بسازم و این خیلی برایم خوب است.
نمایشنامه «خانه برناردا آلبا» و دو نمایش دیگرش از این سهگانه، در کشور ما بارها توسط کارگردانان مختلف اجرا شده. البته «عروسی خون» کمتر، ولی بفرمایید بین این سه متن زنانه، چرا «خانه برناردا آلبا» را برای اجرا انتخاب کردید؟ آیا دلیلش اشارههایی در متن لورکاست که به فضای اجتماعی ما نزدیک است؟! حتی در شکل اجرا هم این نمادها را میبینیم.
حتماً اجراهای دیگر و قویتری از متن «خانه برناردا آلبا» را دیدهاید، از جمله اجرای استاد علی رفیعی. با اینکه جناب رفیعی با اجرایشان نقطه پایان برای این متن میگذارند، ولی من جسارت کردم و سعی داشتم از زاویه دیگری به «خانه برناردا آلبا» نگاه کنم. من بهشدت وسواس دارم که تمام و کمال به دیالوگهای یک کار وفادار بمانم. ممکن است جای دیالوگها را تغییر بدهم یا از زبان شخص دیگری یا به شکل دیگری بیانش کنم اما به دیالوگهای اصلی کار خیلی وفادارم، یعنی اینگونه نیست که مهتاب گلکار جسارت داشته باشد و یک واو به متن لورکا اضافه یا از آن کم کند. فقط شاید نوع و چیدمان اجرا در کار ما فرق کرده باشد وگرنه همه چیزهایی که روی صحنه دیدید، در متن اصلی «خانه برناردا آلبا» وجود دارد؛ از طناب دار بگیرید تا المانهایی که گفته میشوند.
اتفاقاً دوست دارم درباره میزان وفاداریتان به متن لورکا بدانم. تا چه اندازه به نمایشنامه اصلی وفادار بودید؟
خیلی زیاد به متن وفادار بودیم. شاید اگر شما متن اصلی را بخوانید، خیلی با آنچه ما اجرا کردیم، متفاوت باشد! یعنی در ریتم کار و چیدمان دیالوگها، ولی میتوانم به همراه شما یک روز متنی را که استاد نجف دریابندری ترجمه کردهاند، بگذاریم مقابلمان و من واو به واو آن چیزی را که در اجرای ما هست، برای شما از متن دربیاورم. فقط جای دیالوگها عوض شده باشد، چون همانطور که میدانید «خانه برناردا آلبا»، یک متن سهپردهای با حداقل دو ساعتونیم زمان است. اجرای چنین متنی در 80 دقیقه و بیان کردن جان کلام، کار را کمی سخت میکند؛ بنابراین مجبوریم پُلهایی را بزنیم یا روتوشهایی انجام بدهیم اما خیلی بر مسئله وفاداری به متن تاکید داشتم. میتوانیم با کلمات بازی کنیم، ولی باید به متن وفادار بمانیم.
در مورد تیم بازیگران باید به شما تبریک گفت، زیرا اغلب بازیگران خیلی متناسب با نقش انتخاب شدهاند و بازیهای خوبی ارائه میدهند، بهخصوص خانم «پریسا محسنی» در نقش «برناردا آلبا» علاوه بر اینکه انتخاب خوبی است، شخصیت مادر را هم کاملاً درست اجرا میکنند.
خانم محسنی دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش هستند و سالهاست با هم کار میکنیم. ایشان پنج سال درگیر این نقش بودند و برای خلق آن تلاش کردند. خانم محسنی از بیحاشیهترین بازیگران اجرا هستند، چون وقت خیلی کمی برای نقش ایشان گذاشتم. باید برای اولینبار اینجا اعتراف بکنم من گروه بزرگی از دانشآموزان در شهریار دارم و تمام افرادی که روی صحنه نمایش «خانه برناردا آلبا» دیدید، جزو دانشآموزان من و پریسا محسنی بودند. البته الان همه فارغالتحصیل شدهاند. خانم «شادی کوثری» بازیگر نقش «ماگدالنا» دکتر هستند یا خانم «فاطمه مرتضوی» در نقش «آنگوستیاس» فوقلیسانس زبان خارجی دارد و معلم است. ما گروهی داریم به نام گروه تئاتر «گُلکو» که غیر از اجرای تئاتر، در واقع با هم زندگی میکنیم و روزهای بسیاری کنار هم هستیم. اخلاق یکدیگر دستمان آمده. وقتی تمرینهای «خانه برناردا آلبا» را شروع کردم، زمان زیادی را برای تحلیل شخصیت گذاشتیم. بچهها با جان و دل زمان گذاشتند برای اینکه آنتاگونیست و پروتاگونیست را پیدا کنند، یعنی ما دراماتورژی این کار را از صفر شروع کردیم؛ تحلیل شخصیتها و لایههای پنهانشان، تضادها و حسشان، اینکه از دیدگاه فروید و یونگ شخصیتها را بررسی کنیم و بگردیم دنبال هدفشان، بعد رویدادهایشان را پیدا کنیم و... درگیری خیلی زیاد داشتیم. چند ماه قبل از اینکه سراغ میزانسن برویم، درگیر این ماجراها بودیم. خدا را شکر که بچهها تا حد زیادی به شخصیتی که میخواستم نزدیک شدند. هیچکدام از بازیگران ما چهره نیستند، همهشان هنرجو و گمنام هستند، ولی به اندازه سهم مهتاب گلکار از تئاتر، میتوانم بگویم روی صحنه خوش میدرخشند. من توقع ندارم بازیگرانم به اندازه انگشت کوچک خانم معتمدآریا بشوند اما در اندازه خودشان، کارشان را به خوبی انجام میدهند و من از آنها راضیام.
خانم گلکار، خودتان در نقش مادربزرگ (ماریا خوسِفا)، بازی خیلی خوبی داشتهاید اما به نظرم بهتر بود این نقش را با ظرافت بیشتری بازی میکردید، چون الان مادربزرگ بیش از آنکه شخصیت باشد، به تیپ تکراری پیرزنهای سالخورده و شیرینعقل تبدیل شده. شاید اگر از بازیگر دیگری استفاده میکردید تا تمرکز بیشتری روی کارگردانی و بازیها داشته باشید، این اتفاق نمیافتاد. موافقید؟
ببینید، برای اینکه نقش مادربزرگ را به تیپ تبدیل کردم، دلیل داشتم. یک استاد خیلی بزرگی دارم به نام استاد «پرویز بَرید» که الان در آلمان درس میدهند. من این افتخار را داشتم که شش سال پیش شاگرد ایشان باشم. زمانی که استاد برید ایران بودند، ما در حال تمرین همین نمایشنامه بودیم و من یک نقش کاملاً سیاه از این پیرزن درآورده بودم که به تراژدی و درام بودن کار افزوده بود. استاد برید یک روز حرف خوبی به من زدند. گفتند «تماشاگر 45 دقیقه که روی صندلی مینشیند، اگر نتوانی به او شوک وارد کنی و از آن فضا خارجش کنی، دیگر نمیتوانی بیشتر از آن جان کلام را به خوردش بدهی.» ببینید، وقتی یک کار رئال، سوررئال یا فرم انجام میدهیم، اینها تماشاگر را خیلی اذیت نمیکنند اما وقتی کاری در ژانر اکسپرسیونیسم اجرا میرود، شما مدام ذهن تماشاگرتان را فشردهاید؛ با موسیقی، با نور، گریم، دیالوگهای خشن، سایههای تیز و... همه اینها فشار عصبی به بیننده وارد میکند. یکی از دلایلی که شخصیت خوسِفا به تیپ نزدیک شد، صرفاً به همین خاطر بود. او یک زنگ تفریح است! من خیلی در خودم کنکاش کردم که این شخصیت را به شکل دیگری اجرا کنم، ولی هیچکدام جواب نداد، یعنی ما هر جور دیگری خوسفا را وارد کار میکردیم، فشار عصبی نمایش بیشتر میشد. در پرده سوم همین کار هم اگر یادتان باشد، خوسفا هم به بار اکسپرسیونیستی کار اضافه میشود، یعنی میشود بخشی از آن کابوس. احساس میکنم الان خوسِفا در اجرای ما، سوپاپ اطمینانی است تا مخاطب بتواند باقی کار را تحمل کند.
با توجه به مدت نمایش شاید به چنین ترفندهایی در اجرایتان نیاز بوده است.
بله، اجرای ما کوتاه نیست. کار حدود 80 دقیقه است. تماشاگر باید یک جایی داشته باشد تا بتواند آن همه اتفاق پشت سر هم را هضم بکند. یک بلایی که من بر سر متن «خانه برناردا آلبا» آوردم، این بود که بیشتر کابوسها و رؤیاهای «آدلا» را در نمایش گنجاندم. من چهار تا آدلای بدل دارم و همچنین کودکی آدلا که در متن نیست و خودم به کار اضافه کردم. آنها وارد کابوسها و رؤیاهای آدلا میشوند در نمایش «خانهی برناردا آلبا»ی من.
به نظرم افزودن کودکیِ «آدلا» کار خلاقانهای بوده و به فرم اجرا کمک ویژهای کرده.
بله، خیلی! حتی به بازیگران من خیلی کمک کرد. اینها نمادها و نشانههایی است که در کار داریم، چون وقتی کودکی یک شخصیت را به نمایش میگذارید، قطعاً دنبال معصومیت و آزاد بودن او هستید. به جرئت میتوانم بگویم اگر هر جور دیگری آدلا را در این سه پرده تصویر میکردم، اینقدر تاثیرگذار نبود که ما آن بچه را تصویر کردیم. استفاده از کودکی آدلا خیلی به من کمک کرد تا بتوانم عمق آن زخم را برای تماشاگر بشکافم.
یک نکته قابل توجه در نمایش اینکه تمام شخصیتها ـ غیر از «برناردا آلبا» و کُلفَتها ـ صورتهای آرایشکرده دارند و ناخنهای دست و پا را لاک قرمز زدهاند! این تناقض ظاهری دخترها و مادربزرگ، گویا نوعی مبارزهطلبی و نافرمانی از مادر و فضای سیاه و غمگین خانه است؛ آیا منظورتان همین بوده؟!
همهچیز برمیگردد به تحلیل شخصیتها. آنتاگونیست مطلق داستان ما، برناردا آلباست؛کسی که با هر نوع تغییری در این خانه، مطلقاً مخالف است، ولی باقی افراد خانه شاید گاهی نقش آنتاگونیست بازی بکنند، ولی خودآگاه نیستند. مثلاً یک جایی سه تا از خواهرها میگویند «زود عادت میکنیم» و صلیب میکشند! انگار یکجورهایی از مادرشان حمایت میکنند اما اگر روی هر کدام از شخصیتها دقیقتر بشوید، میبینید هر کدامشان به نوعی سرکشی خودشان را دارند، ولی در نهایت آدلاست که چاه نفت شده و منفجر میشود. همه این آدمها شاید عمق و لایههایشان کم و زیاد بشود اما در هر صورت بیشترشان پروتاگونیست و خواستار تغییر هستند. این را میتوانید در صحنهای ببینید که مادر میایستد و میگوید «در گلوی هر کدامتان یک بمب شماطهداره که هر لحظه ممکنه منفجر بشه.» بعد دخترها میگویند «چــــشـــم مادر!» و سرهایشان مثل بمب شماطهدار تکان میخورد، یعنی همه مقابل برناردا ایستادهاند؛ پس همهشان به نوعی پروتاگونیستاند، فقط سطحشان با هم فرق دارد. فقط آدلا پروتاگونیست پویا و خودآگاه مطلق داستان است؛ بنابراین باید یک اِلمانی وجود داشته باشد برای نشاندادن این نکته که خواهرها در یک جبهه هستند یا نه، ولی آن نشانه باید خیلی نامحسوس باشد، یعنی تماشاگر اگر دقت کند، متوجه آن بشود، چون داستان نباید از آغاز لو میرفت. ضمن اینکه سبک اکسپرسیونیسم به ما اجازه نمیدهد تنوع رنگی داشته باشیم. میگوید همهچیز در یک طیف سیاه و سفید مطلق به سر میبرد و شما نمیتوانید از طیف خاکستری استفاده کنید. به همین دلیل تنها اِلمان رنگی ما در کل نمایش، فقط رنگ قرمز است؛ لاک دخترها، دستمال خدمتکارها (چون لاک قرمز ندارند)، آرایش صورت و موی آدلا و گُل قرمزی که روی سر اوست. اِلمان رنگی دیگرمان، لباس سبزی است که در خود متن به آن اشاره شده که لورکا مثل همه چیزهای دیگری که به آنها اشاره کرده (از جمله تعداد صدای ناقوسها)، برای لباس سبز هم دلیل داشته است؛ بنابراین دستم باز نبود تا از چیز دیگری استفاده کنم.
گفتوگو: احمدرضا حجارزاده