در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «جک نارن»؛

علیه جان‌فشانی بی‌وقت یک پتروس نه چندان فداکار

محمدحسن خدایی: نمایش عروسکی «جک نارن» در ادامه کار حرفه‌ای قیس یساقی و گروه اجرایی‌اش، می‌تواند حرکتی روبه‌جلو محسوب شود. اعتبار‌زدایی از‌ فیگور «پتروس فداکار» که به‌واسطه چپاندن انگشت اشاره‌اش‌ در سوراخ یک سد به‌عنوان ناجی کشور هلند معرفی‌شده و سر از کتاب‌های تاریخ درآورده همان کاری است که اجرای «جک نارن» در نظر دارد آن را باخباثتی دل‌نشین به انجام رسانده و پایانی باشد به انبوه روایت‌هایی که متوهمانه از فداکاری و شجاعت کودکی نوشتند که گویی اصلا وجود خارجی نداشت. 

این‌که یک داستان خیالی از شجاعت پتروس فداکار، این‌چنین به‌مثابه یک واقعیت تاریخی سر از کتاب‌های درسی دوران دبستان ما ایرانیان درآورد و مرجعی باشد برای قیاس و سنجش میزان وظیفه‌شناسی دانش‌آموزان شوربخت ایرانی، نشانه‌ای است از برساختن هویت اجتماعی کودکان از منظر نگاه خیره غربی. پس جای تعجب نیست که نمایش «جک نارن» به این گفتار غالب در رابطه با پتروس فداکار حمله کند و کل ماجرای وظیفه‌شناسی و شجاعت او را به سخره گیرد. 

به‌هرحال قیس یساقی خود روزگاری دانش‌‌آموز بوده و از خواندن این قصه اغراق‌آمیز دچار ملال و اضطراب دوران کودکی شده است. پس چه جایی بهتر از صحنه تئاتر که به این شمایل فرهنگی که کودک ایرانی را تحقیر می‌کند حمله شود و انتقام چند نسل از دانش‌آموزان بینوای ایرانی از این فیگور شجاعت و فداکاری به نحو احسنت ستانده شود. 

رویکرد بازیگوشانه «جک نارن» از روایت مسلط تا حدودی اقتدارزدایی می‌کند و تاریخی نو می‌نویسد که در آن به‌واسطه کار پتروس فداکار، شهرهای هلند به تصرف قوای فرانسوی درآمده و فاجعه رخ‌داده است.

اجرا به قسمتی از زندگی فرمانده سابق ارتش هلند که «برینکر» نام دارد می‌پردازد و او را به همراه سرجوخه «بروان» در صف اول مقاومت در مقابل هجوم بی‌امان ارتش فرانسوی معرفی می‌کند. بدین منظور روایت خطی کنار گذاشته می‌شود و تسلسل رویدادها برمدار کابوس، رویاپردازی‌ و واقعیت‌ تلخ زندگی ژنرال برینکر در کشاکش جنگ فرانسه و هلند می‌چرخد. 

ژنرال رؤیاپرداز که در مقام فرمانده نظامی ارتش هلند از پذیرش شکست تا حد امکان طفره می‌رود و در رابطه با وضعیت نظامی کشورش بی‌وقفه نظریه‌پردازی‌های بی‌سروته می‌کند. طنز ماجرا آنجاست که ژنرال برینکر، علت اصلی تمامی ناکامی‌های ارتش هلند را فرماندهان ژاپنی‌ می‌داند. گویا بعد از شکست ارتش هلند از ژاپن و تبعید ژنرال برینکر به مرز هلند و فرانسه و تنزل مقام، ژاپنی‌ها بر طبق افسانه‌ای مشهور این امکان را یافته‌اند که با در اختیار گرفتن چند قطره خون، یا تکه‌ای از لباس، عروسکی از برینکر بسازند و زندگی‌اش را تحت کنترل درآورده و سرنوشت او را به دلخواه خویش تغییر دهند. به‌هرحال ژنرال قبل از مبارزه با فرانسویان در یک نبرد سرنوشت‌ساز با ارتش ژاپن شرکت کرده و به قول خودش پیروزی‌هایی کسب کرده که چندان موردتوجه مقامات لشکری و کشوری قرار نگرفته است. 

در مقابل آرمان‌گرایی و خودفریبی ژنرال برینکر، این فاش‌گویی و واقع‌گرایی سرجوخه بروان است که به شکل مداوم حقایق تلخ موجود را عیان می‌کند تا مقهور باورهای غیرواقعی مافوقش نشود. دو نوع تلقی از واقعیت و انتخاب مسیر پیشِ رو، سرگذشت این زوج نظامی را به رمان دون‌کیشوت شبیه کرده است. سرجوخه بروان پا در زمین سخت واقعیت دارد و تلاش می‌کند بافهم منطق موقعیت، زندگی خود و فرمانده‌اش را نجات دهد اما ژنرال بی‌توجه به‌واقعیت همچنان در پی برپایی جهانی یوتوپیایی است. رویدادهایی که این دو نفر به هنگام استنطاق در زندان فرانسویان از سر می‌گذرانند، از دقایق درخشان اجرا است. بی‌خیالی و اظهار فضل‌های بی‌امان ژنرال برینکر و هراس سرجوخه براون از قدرت دشمن، می‌تواند استعاره‌ای است از وضعیت عمومی جهانی باشد که عقلانیت و بلاهتش تمایز ناپذیر شده.

ایده مرکزی نمایش را می‌توان تصمیم‌گیری اخلاقی انسان مدرن در زمانه‌های سرگشتگی دانست. ژنرال و سرجوخه مدام در وضعیت‌هایی مخاطره‌آمیز قرارگرفته و می‌بایست انتخاب کنند که کدام مسیر بهتر است. دوگانه‌ای که مابین حفظ جان و قبول شرایط دشمن یا امتناع از پذیرش این شرایط و به استقبال مرگ رفتن شکل می‌گیرد آشکارکننده این لحظات دوگانه است. اجرا با ساختن فضای فانتزی و روایتی پارودی کار مواجهه زندانی و زندانبان، دشواری تصمیم و انتخاب در میانه جنگ را گوشزد می‌کند. مباحثی چون عشق به میهن، سیاست بقا و ناگزیری همکاری با دشمن، همچنین اتخاذ استراتژی‌های نظامی که فی‌المثل با از بین بردن زیرساخت‌های حیاتی کشور مانع از سقوط همه‌جانبه‌اش ‎‌شویم، از نکاتی است که با زبانی طنازانه و سورئالیستی بیان‌شده و دوگانه‌های تصمیم خوب و بد را عیان می‌کند. نمایش «جک نارن» مسئله‌محور است و پیچیده‌ترین وضعیت‌های تاریخی را با زبانی ساده و تماشایی به نمایش می‌گذارد تا تخیل مخاطبان حاضر در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر به راه افتد و اهمیت تصمیم اخلاقی در موقعیت‌های پیچیده سیاسی بار دیگر مطرح شود. اگر بپذیریم که انسان دشواری وظیفه است و می‌بایست بر سر قرارش با تاریخ حاضر شود، سرنوشت ژنرال برینکر و سرجوخه بروان نشان از همین لحظات دشوار «آری و نه» گفتن‌های فیصله‌بخش است. وقتی در جنگ با ژاپن شکست می‌خوری و تنزل مقام می‌یابی و می‌بایست در مقابل تحرکات پیچیده دشمن فرانسوی، کاری کنی کارستان، می‌توان سرگشتگی و استیصال ژنرال برینکر را مجسم کرد که در طوفان حوادث زندگی، به‌واقع نمی‌داند چه کند و چگونه از این مهلکه طاقت‌فرسا به‌سلامت بیرون آید. 

  به لحاظ اجرایی ترجیح داده‌شده از عروسک‌های متعدد در اندازه‌های مختلف استفاده شود. این سیاست اجرایی به ریتم کار یاری رسانده و در خدمت فضاسازی مبتنی بر کابوس و واقعیت صحنه‌هاست. عروسک‌گردان‌ها بر صندلی‌های کوچک چرخ‌دار نشسته و به‌راحتی حرکت می‌کنند و صحنه‌ها را بامهارت به مرحله اجرا درمی‌آورند. گاهی البته تغییر صحنه‌ها و درهم‌تنیدگی کابوس و واقعیت، چندان‌که باید منطقی به نظر نمی‌آید و درک مخاطبان را از پیوستگی روایت مخدوش می‌کند. این نکته‌ای است که بهتر است گروه اجرایی به آن توجه نشان دهد و فهم مناسبات صحنه را به مخاطبان واگذار نکند. اما در کل، می‌توان با تساهل و تسامح، روند امور را بسنده فرض کرد و این نکته را متذکر شد که عروسک‌های ریزودرشتی که قرار است هرکدام کابوس یا واقعیت معطوف به ذهن ژنرال برینکر را اجرا پذیر کنند کمابیش موفق عمل کرده و بر صحنه حضوری مؤثر و تماشایی دارند. اینکه عروسک‌ها به فراخور صحنه، شکل و شمایل عوض می‌کنند و به‌طور مثال در صحنه‌ای که مربوط به کنش پتروس فداکار است چیزی شبیه انگشتان دست او می‌شوند جالب‌توجه است و خلاقانه. همچنان‌که جمع‌شدن عروسک‌گردان‌هایی که یکسره لباس سفید ژاپنی بر تن دارند و تک‌گویی‌های نظرورزانه جناب برینکر را به اجرا می‌گذارند، تماشایی است و متناسب با تغییر حال و هوای صحنه و مقدمه رویدادهای آتی. 

  محمد لقمانیان، فرشاد قاسمی، محمدجواد مهدویان و قیس یساقی بازی‌دهندگان عروسک‌های نمایش «جک نارن» در کنار هم، فضایی سورئال و گاه گروتسک از امیدها و هراس‌های ژنرال و سرجوخه‌ای ساخته‌اند که بیش از آن‌که از دل تاریخ آمده باشند محصول ذهنیت خلاق و شوخ‌طبع جناب کارگردان و گروه اجرایی‌ است که نشان داده می‌تواند با همه‌چیز و همه‌کس شوخی کند و به دام ابتذال نیفتد. با آن‌که جمله کلیشه‌ای «تاریخ را فاتحان نوشته‌اند» را این روزها بیش از گذشته می‌شنویم اما چه کسی جرئت دارد مقابل عروسک‌هایی بایستد که از این تاریخ رسمی، اعتبار زدایی کرده و بازیگوشانه تاریخ را از نو روایت می‌کنند. با بدن‌هایی که گاه از فرط کوچکی به‌راحتی دیده نمی‌شوند.