در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر نمایش «مکبث نهیلیسم» اثر نیما گودرزی؛

کمیت‌زدگی و معاصر نبودن

علیرضا نراقی: نگرش کمی به تمهید یا ایده‌های به ظهور رساننده‌ خلاقیت هنری، حاصل تهی شدن آن تمهیدِ خلاقه از محتوا و اصالت است.

گاه این کمی‌سازیِ امر کیفیِ خلاقیت، برآمده از یک نگرش آگاه نیست، بلکه حاصل فقدان جدیت و شفافیت و تمامیت در ایده مرکزی است که در نهایت امر کیفی را به امر کمی تقلیل می‌دهد، اما در هر دو حالت چه کمیت حاصل نگرش باشد چه فرع بر فقدان نگرش اصیل به خلاقیت، حاصل یک چیز است و آن ضایع شدن خلاقیت در تفنن است.

وقتی ایده بجای کیفیت گسترش‌پذیر، همچون شئ یا ابژه‌ای است که تنها بخشی از صحنه یا زمان نمایش را پر می‌کند، آنگاه فی‌نفسه و خودانگیخته امکان گسترش نمی‌یابد و در خود متوقف می‌ماند. در این شرایط است که تنوع ایده‌ها تبدیل به انباشتگی و غنی بودن اثر از ایده، تبدیل به نوعی اشباع‌شدگی کمیت‌زده می‌شود و حاصل این وضعیت به شکلی ناگزیر آشفتگی محصول است.

نمایش «مکبث نهیلیسم» به کارگردانی نیما گودرزی نمونه مشخص و درس‌آموزی است از تهی ساختن ایده از محتوا و تبدیل عنصر کیفی خلاقیت هنری به یک امر کمیِ پیش‌پاافتاده. ایده‌های تلفیقی و پست‌مدرنیستی در زبان، مکان، نشانه‌های بصری و صوتی، ارجاعات بینامتنی و حتی گسست و شکست در نوع سامان تماشا در قالب شکستن دیوار چهارم یا نشاندن نمایشگر در جایگاه تماشاگر و... همه بیش از آنکه نمایش را در گستره خرده روایت‌های معناساز، به اثری با ابعادی متکثر تبدیل کند، تبدیل به واحدهای از هم گریزانی شده که نه در خود معنی می‌شوند و در پیوند با یکدیگر تجلی معناداری می‌یابند؛ اگر هم معنا یا احساسی را بر آمده از تجربه‌ی اجرا به وجود آورند پایه و مایه اصلی خود را آشکار نمی‌کنند، در حقیقت ایده‌ی ابژه شده از توجیه حضور خود روی صحنه عاجز است و انباشتگی تنها این بی‌پشتوانه بودن ایده‌ها را به گسستی مهلک منتهی ساخته است؛ گسست از خود، با خود و با ناظر-تماشاگر.

نمایش در آن دامی گیرافتاده که از قضا چنین اجرایی در پی گریز از آن است. نمایشی که بنا به قاعده باید ایده‌های خود را پررنگ می‌کرد، تا از متن مبدأ آشنای خود، آشنایی‌زدایی کند و فراتر از قضاوت خوب و بد درباره تجربه خود به یک جهان منحصر به فرد بدل شود، درست در همین تلاش برای غرابت، بجای جذبی فراتر از عادت، انقطاعی ناموجه میان صحنه و تماشاگر ایجاد کرده است. انقطاعی که به هیچ وجه حاصل پیچیدگی و ابهام نیست، بلکه حاصل خنثی شدن ایده‌ها توسط یکدیگر و خفه‌شدن صداهای متفاوت نمایش در یکدیگر است که در نهایت نمایش را در عین قضاوت‌ناپذیری، خالی از ایده و صدا کرده است. و این نه حرکتی به فرا و پیش، بلکه به فرو و پس است و قضاوت‌ناپذیری به این سبب چیزی جز شکست نیست.

غرابت همواره عاملی است برای ایجاد جاذبه، برای برآوری نوعی ارتباطِ فراتر از عادت؛ تئاتر معاصر بسیار مسحور چنین ایده‌ای بوده است. چرا که در تلاش بوده است تا ارتباط عادی شده تماشاگر و نمایشگر را دگرگون و حتی نابود کند و آن را از نو به شکلی تازه برسازی نماید، اما این غرابت اولاً تنها از راه انسجام‌گریزی حاصل نمی‌شود – و باید توجه داشت که خود انسجام‌ستیزی دیگر در تئاتر به یک گفتار تکراری و عادی تبدیل شده است و البته هیچ‌گاه هدف هم نبوده است- بلکه انسجام‌گریزی تنها وسیله‌ای بوده برای آشنایی‌زدایی و بازتعریف، پس فرع یک ایده تازه است نه اصل و اساس ایده.

غرابت در فکر و ذهن مؤلف آغاز می‌شود، در تمرین و همکاری تئاتری تکامل می‌یابد و با تماشاگر غایت خود را به ظهور می‌رساند. اما نمایش «مکبث نهیلیسم» گویی عدم انسجام را به مثابه مقصود دیده است و غرابت را تنها از این طریق می‌تواند در اجرا به وجود آورد و در این فرایند، نه آشنایی‌زدایی می‌کند و نه بازتعریف. از سوی دیگر نمایش در لباس معاصر یا بهتر است بگوییم در آشفتگی معاصرزدگی، کهنه است، تکراری است.

بارها ساخته شده است، نه در لباس و بیان و تجسم، بلکه در ذهن، ایده و رویکرد به تئاتر. وقتِ این نگاه به هنر نمایش تمام شده است و حالا دیگر نمی‌توان به صرف پست‌مدرن ماندن، معاصر بود، بلکه به سادگی می‌توان پست‌مدرن بود اما بسیار کهنه ماند.

همین پشتوانه نظری سست، رویکرد نامتحقق و ایده‌های کمی شده، باعث شده است گفتار سیاسی متن و نقدش به اصل سیاست به واسطه ایده تراژدی «مکبث» در سطح باقی بماند، چیزی در اندازه و سطح همان گریز ناموزونی که به صدای آشنای بزرگان ادب در شبکه‌های اجتماعی زده شده است. باز همان پایه‌های معلقِ متعدد و مغشوش باعث شده است تا از اجرای بازیگران نمایش نیز با همه فریادها و عرق ریختن‌ها و تلاش‌های معصومانه، چیزی به نام جان و حال و اثر، به بیرون تراوش نکند.