در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «سلفی» نوشته و کار فریدون ولایی

سایه‌ها به‌مثابه ضمیر ناخودآگاه و نفس انسانی

سیدعلی تدین صدوقی: نمایش «سلفی» همان‌طور که از نامش پیداست درواقع اشاره به خود است. شاید بتوان «سلفی» را به خودی معنی کرد یا با خود بودن. نمایش نیز حول این موضوع می‌گردد «آنچه به خود و به درون مربوط می‌شود یا از درون برمی‌آید».

«سلفی» یک پرفورمنس است که با سایه‌بازی تلفیق شده است. فریدون ولایی در مقام نویسنده و کارگردان انگشت روی موضوعی می‌گذارد که مبتلابه بشر و جامعه بشری از ابتدا تاکنون است. او این درون و یا ضمیر ناخودآگاه و یا به‌زعم راقم این سطور «منِ ذهنی» را دست‌مایه کار خویش قرار داده است. این ضمیری که چونان سایه از بدو تولد با ماست. سایه درواقع هماره علامت پرسشی برای انسان بوده و هست از یونان باستان و حتی پیش‌‌تر، در فرهنگ‌های مختلف سایه جایگاه خاصی را داشته و با مراسم مذهبی و خرافات و سنن و آیین ویژه نیز عجین شده است. یونانیان سایه را روح آدمی می‌دانستند، این اعتقاد در فرهنگ‌های دیگر نیز رسوخ پیدا کرد؛ تا جایی که می‌گفتند کسی که سایه‌اش کوتاه می‌شود یعنی آنکه دارد به اواخر عمرش نزدیک می‌شود.

 بسیاری هم سایه را به اشباحی در شب تعبیر کرده‌اند. اشباحی که به‌یک‌باره هنگام نیمه‌شب در گوشه اتاق‌مان ظاهر می‌شوند و به ما خیره می‌نگرند؛ و یا مانند بختک روی‌مان می‌افتند. بعضی‌ها نیز سایه‌ها را حافظ انسان‌ها دانسته‌اند؛ اما بیشتر همان اشباحی هستند که در نیمه‌های شب آدم‌ها را به هراس می‌اندازند و یا بالای سرشان می‌ایستند و به آن‌ها خیره می‌نگرند و یا چون بختک روی‌شان می‌افتند و ... خیلی از افرادی که سایه را دیده‌اند شب‌ها نمی‌توانند بخوابند. آن‌ها می‌گویند از ترس خشک‌مان می‌زند و نفس‌مان بند می‌آید. این اشباح کاملاً از سایه هستند و همان‌طور که به‌یک‌باره ظاهر می‌شوند، به همان سرعت هم غیب می‌شوند، حتی بعضی‌ها به سایه درون آینه‌ها اعتقاد دارند و می‌گویند این سایه‌ها هنگام شب از درون آینه به ما می‌نگرند. شاید به همین دلیل باشد که مادربزرگ‌های ما در قدیم می‌گفتند که شب‌ها در آینه نگاه نکنید، خوب نیست و شگون ندارد.

مرد دیگر چون بازیچه‌ای در دستان سایه است؛ او خود با دست خویش سایه‌اش را فربه کرده، راه را برایش باز کرده و حالا دیگر حریف او نمی‌شود

اما «کارل گوستاو یونگ» در روان‌شناسی پیشرفته بخش مهمی از تحقیقات و تئوری‌های خود را بر اساس سایه استوار می‌کند. او سایه را کلاً ضمیر ناخودآگاه انسان می‌داند و معتقد است که تا انسان از سایه‌اش یعنی از ناخودآگاهش به خودآگاه نیاید در ظلمات و تاریکی می‌ماند و این ضمیر ناخودآگاه و یا همان سایه است که عنان او را به دست می‌گیرد و هر طور که دلش بخواهد فرد را به این‌سو و آن‌سو می‌برد و خواسته‌های خود را به او تحمیل می‌کند؛ درواقع فرد آلت دست سایه می‌شود و هرگز به دانایی و آگاهی و روشنایی نمی‌رسد و این همان موضوع مهمی است که فریدون ولایی به شکلی امروزی و در قالب نمایشی بی‌کلام و پرفورمنس و سرشار از حرکت بیان کرده و آن را در مقابل‌مان به صحنه می‌کشد؛ هرچند که در ابراز این مفاهیم روان‌شناسانه و انسان‌شناختی در جاهایی الکن می‌ماند و در سطح پیش می‌رود؛ زیرا این مفهوم و لایه‌های زیرین متن و بن اندیشه است که در پرفورمنس امروزی می‌باید تبدیل به حرکت شود.

                                                                                                                                                             

تئوری سایه‌ها در حال حاضر یکی از مسائلی است که ذهن بسیاری از اهل‌فن را درگیر خویش کرده است. سایه را می‌توان به «نفس» نیز تشبیه کرد؛ نفسی که با خواسته‌هایش می‌تواند انسان را به قهقرا و به سقوط فکری و اخلاقی و ... بکشاند.

«منِ ذهنی» درواقع همان سایه‌های درون ما هستند، همان ضمیر ناخودآگاهی که «یونگ» از آن یاد کرده است. ناخودآگاهی که تا آن را نشناسی و به خودآگاه تبدیلش نکنی در سیاهی و ظلمت و نادانی خواهی ماند و بازیچه دست نفسی که چونان سایه تو را از درون و بیرون احاطه کرده، می‌گردی.

ولایی سعی دارد این معنا را با فردی که صبح از خواب برمی‌خیزد و سایه خویش را مقابل خود می‌بیند، نشان‌مان دهد؛ فرد ابتدا در مواجهه با سایه می‌ترسد، سپس آرام‌آرام به سایه خود خو می‌گیرد، سایه از او صبحانه‌اش را طلب می‌کند، در ادامه مرد ابتدا با ترس و سپس با نوعی شعف از سر کشف چیزی تازه غذایش را با او شریک می‌شود اما سایه بیشتر و بیشتر می‌خواهد و هر بار فربه و فربه‌تر می‌شود تا آن‌که مرد را چون برده‌ای، اسیر خواسته‌های خود می‌کند. مرد دیگر چون بازیچه‌ای در دستان سایه است؛ او خود با دست خویش سایه‌اش را فربه کرده، راه را برایش باز کرده و حالا دیگر حریف او نمی‌شود. این نفس و این منِ ذ‌هنی چنان بزرگ شده است که همه وجود فرد را در برمی‌گیرد و خواسته‌هایش از چپ و راست بر سر مرد آوار می‌شود و او چاره‌ای جز برآوردن خواسته‌های سایه یا نفس و اطاعت بی‌چون‌وچرا از او را ندارد. مرد دیگر برده‌ای از برده‌های سایه شده است و از چنگال او رهایی نمی‌یابد.

 و اینجاست که به اهمیت جمله مولا علی (ع) پی می‌بریم؛ جمله‌ای که توگویی برای هر لحظه و هر زمان گفته شده و کاربرد دارد؛ «من عرفه نفسه، فقد عرفه ربه» هرکس که نفس خویش را شناخت، رب خویش را شناخته است؛ و رب همان مربی و تربیت‌کننده است که باید او را شناخت. مربی درواقع می‌تواند وجه الهی انسان باشد که می‌باید با توجه به تعالیم دینی و اعتقادی و اخلاقی و انسانی و عرفانی نفس خویش را تربیت کند. آیا این به تعبیری دیگر همان جمله یونگ نیست که گفت: باید ضمیر ناخودآگاه خود را بشناسی و آن را به خودآگاه تبدیل کنی وگرنه در سیاهی یا ظلمت خواهی ماند و به روشنایی و دانایی نمی‌رسی، به دیگر سخن این همان تربیت ضمیر ناخودآگاه است.

شناخت سایه یا سایه‌های درون‌مان همان شناخت نفس و شناخت خویشتنِ خویش است.

 نمایش به لحاظ اجرایی اما می‌توانست بهتر عمل کند؛ حرکات بازیگر اصلی در جاهایی در سطح مانده است، یعنی تنها با حرکاتی که گاه به‌سوی تکرار نیز می‌رود سعی دارد چیزی را نشان‌مان دهد اما لازم بود که در مورد چهره، میمیک، حس، کنش و واکنش، تحول حسی و... می‌باید بیشتر کار می‌شد. این شاید به‌نوعی مبتلابه دیگر بازیگران نیز هست. از سویی بعضی از موارد زیاده از حد تکرار می‌شود و این در حالی است که مخاطب متوجه قضایا می‌شود. درواقع تکرار بیش‌ازحد در راستای تفهیم یک موضوع شاید تأثیر معکوس بگذارد. از سویی این تکرار ریتم نمایش را مخدوش کرده و زمان آن را نیز بی‌جهت طولانی می‌کند‌؛ هرچند که بخشی از این‌ موارد مربوط به بازیگر است.

شناخت سایه یا سایه‌های درون‌مان همان شناخت نفس و شناخت خویشتنِ خویش است

از این‌ها که بگذریم حرکات و طراحی حرکت نیز می‌توانست با ظرافت و دقت بیشتری صورت پذیرد. باید گفت متن و مفهوم متن و آنچه ولایی در پی گفتن آن است بر کل کار ارجحیت پیدا کرده است؛ درواقع کارگردان بیشتر ذهنش معطوف مفاهیم متن و زیرمتن نمایش بوده است که البته مفاهیمی انسانی فلسفی روان‌شناختی و ژرف است و ولایی از پس این مهم برآمده است. در بخش سایه‌بازی اما او موفق عمل کرده و خلاقیت‌های خاص خود را داشته است.

می‌توان گفت نمایش «سلفی» کاری درخور، امروزی، مدرن و قابل ستایش است که زبانی جهان‌شمول دارد و در هر مکان و هر زمانی و برای هر مخاطبی قابل‌ ارائه است.

هر چند که نمایش در سال‌های قبل در جشنواره‌های خارجی شرکت کرده و جوایزی نیز برده است اما می‌باید مورد حمایت مسئولان ذی‌ربط قرار بگیرد و مخاطب بیشتری این کار را ببینند چراکه کاری است که بدون شعارزدگی و در سطحی مطلوب موضوعی کاملاً علمی و روان‌شناختی و فلسفی و انسانی و اعتقادی را مطرح می‌کند. اندیشه «فریدون ولایی» به‌عنوان نویسنده و کارگردان در جای‌جای نمایش مشهود است و چنانچه مورد حمایت قرار بگیرد می‌تواند خلاقیت‌های خاص خود را که به دلیل مسائل و مشکلات مادی از آن صرف‌نظر کرده است به منصه ظهور برساند و در این راستا دست به تولید کارهایی استانداردتر و تفکر‌برانگیز در زمینه‌های مختلف انسانی، اجتماعی، اعتقادی و... بزند.




مطالب مرتبط

نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

سید علی تدین صدوقی: نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» همان‌گونه که از نامش پیداست، در مورد زنان شاهنامه است تا مردان آن، زیرا حسین تفنگدار در جایگاه نویسنده و کارگردان با این نام‌گذاری درواقع ...

|

نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن
نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن

علیرضا نراقی: با تحولات تئاتر معاصر مفهوم میزانسن به‌مثابه امری بنیادین در هنر نمایش، دچار دگرگونی ماهوی شد. این بدان معنا نیست که میزانسن جایگاه و اهمیت خود را در ظهور یک اجرا از دست داد، بلکه تئاتر ...

|

دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی
دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی

دومین جلسه نقد و بررسی آثار بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره 42 تئاتر فجر، روز سه‌شنبه سوم بهمن با حضور رضا آشفته، محمدحسن خدایی و عرفان پهلوانی در سالن مشاهیر تئاتر شهر برگزار شد و سه نمایش «ایلخون»، «بدریه» و «کابوس‌نامه اهل هوا» مورد تحلیل قرار گرفتند.

|

نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام
نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام

احمدرضا حجارزاده: سال‌هاست خاورمیانه و انبوه حوادث بی‌پایانش به عنوان محور جذابی برای تولید آثار ادبی و تصویری، مورد توجه نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران و جهان قرار گرفته است. گرچه چندان ...

|

نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست
نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست

رضا آشفته: نمایش «فردریک» نوشته امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی که آذر و دی در سالن اصلی تئاتر شهر میزبان مخاطبان است، درباره تئاتر و به شیوه پسامدرن است که در آن زندگی یک بازیگر قرن نوزدهم فرانسه ...

|

نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است
نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است

علیرضا نراقی: نمایشنامه «سلام، خداحافظ» نوشته مشهور و بارها اجراشده‌ آثول فوگارد، نویسنده اهل آفریقای جنوبی، مدتی است که به کارگردان شهاب‌الدین حسین‌پور در تالار حافظ به صحنه می‌رود. این ...

|

نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش
نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش

احمدرضا حجارزاده: شاهنامه فردوسی یکی از غنی‌ترین منابع اقتباس داستان‌های ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بی‌پایان داستان‌های حماسی، اسطوره و پهلوانی، ...

|

نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود
نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود

علیرضا نراقی: رئالیسم به‌مثابه یک سبک در تاریخ هنر و ادبیات داستانی و دراماتیک در زمینه‌ای از جبر و موجبیت محقق می‌شود، از این نظر رئالیسم به منطق تراژدی‌ها نزدیک است. این اتکا به جبر برآمده از ...

|

نظرات کاربران