درباره نمایش «کابوسهای آنکه نمیمیرد» نوشته امیرحسین طاهری و کار نادر فلاح
عبور از زبان، عبور از سیاست
علیرضا نراقی: نمایش «کابوسهای آنکه نمیمیرد» نوشته امیرحسین طاهری و به کارگردانی نادر فلاح که مدتی است در تالار مولوی به صحنه میرود با مسئله یکپارچگی یک اثر هنری نسبت متناقضی دارد. از یکسو در اجزای نمایش ارتباطی سبکی میتوان یافت و از سوی دیگر میان رویکرد متن و اجرا و نسبت میان مضمون و فرم در اثر نوعی از تضاد را دریافت کرد. البته اینکه نمایشی فرمی متنوع داشته باشد، بیانی متناقض پیدا کند و ساحات مختلفی از ارتباط را بسازد که کلی یکپارچه را تشکیل ندهند، الزاماً به معنای ضعف اثر نیست؛ بهویژه در روزگار ما که فرمها و قالبها اشکال آزادتر و متنوعی پیدا کردهاند و یکپارچگی دستکم در هنر دیگر ارزشی بنیادین و بدیهی محسوب نمیشود. نمایش فلاح را در عین ردیابی یکپارچگی در مضمون، نوع پیشبرد روایت و کارکرد زبان در آن، فرم و قراردادهای صحنهای و جنس بازی، میتوان به دو پاره مجزا از هم تقسیم کرد و هر بخش را بهطور منفصل دید و موردبررسی قرار داد.
روایت زندگی شخصی در بستر کنش سیاسی
نمایش درباره علیاکبر دهخداست. تلاش این است که زندگی شخصی و فرهنگی، همچنین ارتباطات و فعالیت فکری دهخدا در بستر کنشهای سیاسی او دیده و روایت شود. سیاست همچون شبحی نامیرا بر پیکر نمایش سنگینی میکند، همانطور که بر بدن نحیف علیاکبر سنگینی خردکننده و تحملناپذیری دارد. جهانگیر صوراسرافیل سردبیر نشریه «صوراسرافیل» که دهخدا یادداشتهای خود تحت عنوان «چرند و پرند» را در آن منتشر میکرد، کشته راه آزادی است و این مرد خونآلود از همان ابتدا با حضوری انتزاعی و کابوسوار قرارداد اصلی نمایش را میسازد و البته صحنهگردان ذهن مشوش و مالیخولیازده دخو میشود. جهانگیر تلاش میکند علیاکبر را در کابوسهایش برای کنش سیاسی رادیکال تهییج کند. حضور کابوس در روایت نمایش رسوخ کرده و شاید به همین دلیل است که بیش از دیالوگ، زبان نمایش مبتنی بر تکگویی و واگویههای کلی یا درونی و شخصی شکل داده شده است. شخصیتها با هم سخن نمیگویند بلکه از هم سخن میگویند. موقعیتها و اتصال میان کاراکترها در صحنه، عینیتی بصری از تصورات آشفته دهخداست. پس صحنه ذهن دهخداست و آنچه میبینیم آنجا که کنشی واقعی است - مثل حضور دهخدا در نظمیه یا اتاق کارش- آمیخته به کابوس و وهم میشود و کابوسها نیز به واقعیت و مناسبات انضمامی آغشتهاند. همین نوع روایت بینابینی و کارکردی که برای زبانی بدون گفتوشنود و مبتنی بر واگویه ساخته شده است، دست کارگردان را در اجرا باز گذاشته که صحنه را سیال و واقعیت و ناواقعیت را بدون مرز به هم بیامیزد.
امکان دیگر متن برای اجرا با این شکل روایت، زمینهسازی است برای اغراق و زیادهروی در راستای اینکه بازیگران به کاراکترها تیپ بدهند و کارگردان فضاسازی متفاوتی را روی صحنه رقم بزند؛ اما همین اغراقها با وجود چنین بستر آمادهای گاه چنان در افراط فرومیروند -که با وجود بستر آماده هم- بر تن نمایش نمینشینند. مثلاً تبدیل نیروهای سیاسی طرفدار حکومت، نظامیان و مأموران امنیتی به بدنها و کنشهای حیوانی باوجوداینکه صحنهای پرتحرک و پویا به وجود آورده است اما صرف ایدهاش از همان ابتدا فاقد ظرافت است و از نمایش و حال و هوای آن بیرون میزند. این وضعیت نشانی است از اینکه بستر آماده برای اغراق به معنای بیاندازه کردن فرم نمایش و تمهیدات و ایدههای اجرایی نیست؛ اما درنهایت با وجود این اغراقها و افراطکاریها که البته قضاوت درباره آنها اندکی هم نسبی است، بازیگری در نمایش «کابوسهای آنکه نمیمیرد» در شمایلسازی متنوع و موفق است و از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.
مسئله یکپارچگی اثر هنری
به همان انفصال اشارهشده در ابتدای این متن بازگردیم؛ به همان وضعیت متناقض اجرا با مسئله یکپارچگی اثر هنری. آنچه یکپارچگی نمایش را دچار چالش کرده است تضاد فرمگرایی ایدههای اجرایی از متن تا شیوه کارگردانی، با مضمونسازی مداوم و مستقیم نمایشنامه است. متن را واگویههایی تشکیل میدهد که در بسیاری موارد شبیه به مانیفست و سخنرانی میشوند و گاهی هم وجهی کاملاً شخصی و شرححالگونه پیدا میکنند؛ اما فضای اجرا میخواهد از زبان عبور کند و زبان بدن و حرکت را جایگزین کلمات فربه گنجاندهشده در متن کند. اینجاست که با وجود همه زمینهسازیهای متن، راه اجرا از نمایشنامه جدا میشود. این تمهیدی ناگزیر برای کارگردان هم بوده است و چه خوب که اجرا به این سمت رفته است، چراکه متن فاقد عناصر دراماتیک جذاب است و زمینه فراهم آوردن اجرایی کسلکننده و تخت را در خود دارد. همین فرم اجرایی متضاد با متن یا فرمگرایی متضاد با مضمونگرایی نمایشنامه است که میتواند نمایش فلاح را از خطر ملال دور نگه دارد و صد دقیقه اجرا را به تجربهای سرگرمکننده بدل سازد.
اما متن و اجرای «کابوسهای آنکه نمیمیرد» با اینکه مملو از سیاست است، در ایده اصلی فاقد سیاست است. این نمایشی سیاسی نیست چراکه درنهایت ذهن سیطرهشده دهخدا با چهرههای مختلف سیاسی را، از سیاست خالی میکند. اینجا کنارهگیری و حل شدن علیاکبر در کار فرهنگ بهمنزله نوعی رهایی فاضلانه و دور شدن از وضعیتی غیرانسانی و ظالمانه دیده میشود. درنهایت دهخدا و نمایش «کابوسهای آنکه نمیمیرد» از سیاست عبور میکنند و این پایان صحنه تاریک و کابوسزده نمایش است.