نقد و نظری بر نمایش «چه» نوشته و کار مهران رنجبر
مانیفستهایی از برزخ

احمدرضا حجارزاده: در جهان هنرهای نمایشی، تصویری و ادبی، تاکنون بسیاری از شخصیتهای مطرح و مهم دنیا دستمایه تولید آثاری در مدیومهای مختلف قرار گرفتهاند. در این تولیدات هنری، خالق اثر معمولاً به زندگی یا بررسی اندیشههای سوژه موردنظر بر اساس مستندات موجود میپردازد اما گاهی نویسنده یا کارگردان پا را کمی فراتر از آنچه در اختیار دارد، میگذارد و دست به خلاقیتهای بدیع و شگفتانگیزی میزند، مثل کاری که مهران رنجبر با تولید نمایش «چه» که این روزها در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته، انجام داده است.
رنجبر یکی از پرکارترین چهرههای هنری چند سال گذشته است که از قضا در مسیر درست و موفقیتآمیزی حرکت میکند. او پیشازاین نیز نمایشهایی نظیر «استیو جابز»، «مارلون براندو»، «مارادونا» و «قائممقام فراهانی» را با نگاهی به زندگی شخصیتهای تاریخی، علمی، ورزشی و هنری روی صحنه برده بود که هرکدام در نوع خود، اثری درخشان و قابلتوجه بودند، ولی «چه» نمایشی یکسره متفاوت و جدا از دیگر آثار رنجبر است، چون قرار نیست یک بیوگرافی صرف باشد، بلکه طبق ادعای رنجبر، اینجا مخاطب با مونوگرافی طرف است؛ یعنی تکنگاری یا بررسی همهجانبه امری اجتماعی یا مجموعه اخلاقی محدود از قبیل خانواده، یک گروه، روستا یا کارخانه و هر چیز دیگر.
نمایش «چه»، با وجود ضعفهای کوچکی که دارد، اثری تماشایی و در نوع خود حائز اهمیت است. این نمایش بیش از هر چیز نان ایده اولیه و خلاقانه نویسندهاش را میخورَد؛ یک مصاحبه کاملاً تخیلی بین «لری کینگ» (مجری و خبرنگار مطرح شبکه سیانان) با «ارنستو چهگوارا» (چریک و مبارز عدالتخواه آرژانتینی). این ایده وقتی اهمیت و جذابیت بیشتری پیدا میکند که رنجبر دو چهره بنام عرصه رسانه و آزادیخواهی را در عالم برزخ با هم روبهرو میکند تا اینگونه شاید به حسرت مصاحبه کینگ و چهگوارا در عالم واقع پایان بدهد و از این بهتر، انتخاب رینگِ بوکس بهعنوان محل مصاحبه است.
نویسنده و کارگردان «چه»، درواقع مصاحبه را به یک مسابقه تبدیل میکند. البته نه مسابقه ورزشی، بلکه یک مسابقه چالشی بین دو نام وسوسهبرانگیز برای مجادله و گفتمانی پُر زدوخورد. شاید قیاس معالفارق باشد اما در نخستین مواجهه تماشاگر جدی تئاتر با این نمایش، دو اثر قدیمی به لحاظ فرم و محتوا در ذهن تداعی میشوند. نمایشهای «روال عادی» (دکتر محمدرضا خاکی) و «باغبان مرگ» (آروند دشتآرای)، هر دو فضایی مشابه با «چه» دارند. با این تفاوت که در آنها، دو طرف گفتوگو خیلی آرام در دو سوی میزی دراز نشستهاند و تنها با لحن گفتار و انتخاب جملهها و اطلاعاتی که در چنته دارند، یکدیگر را به چالش میکشند.
با آنکه در «باغبان مرگ» هم «تریسی کندی» را بهعنوان خبرنگاری داریم که با آرنولد کرامبک (قاتل زنجیرهای) مصاحبه میکند و در «روال عادی»، یک کمیسر حکومت دیکتاتوری به گفتوگو با خبرچین همان حکومت میپردازد، ولی حالا وقتی صحبت از مصاحبه یک خبرنگار تلویزیونی با یک چریک انقلابی میشود، شاید چنین فرمی (نشستن بر سر یک میز) اولین و بهترین گزینه موجود باشد. بااینحال خلاقیت مهران رنجبر، استودیو را به استادیوم تبدیل میکند تا طرفین گفتوگو در رینگ بوکس با کلمات به جان هم بیفتند و هرکدام به نحوی پته دیگری را روی آب بریزد و با دانستههایشان بهاصطلاح حریف خود را مغلوب کنند.
از دیگر امتیازهای نمایش «چه» باید به بازیهای خوب بازیگران اشاره کرد. مهران رنجبر در نقش چهگوارا و مهدی یگانه در نقش لری کینگ، علاوه بر تشابه ظاهری فراوان به شخصیتها، در اجرای سخت مبارزه فیزیکیـکلامی هم سنگ تمام گذاشتهاند و تمام توشوتوانشان را روی صحنه خرج کردهاند. از این منظر، «چه» نمونه خوب و موفقی برای مثال بدن و بیان آماده بازیگر است. بهخصوص که هر دو بازیگر موظفاند علاوه بر ادای دیالوگها، همزمان تحرک و فعالیت بدنی و گاهی درگیری فیزیکی داشته باشند که با وجود این شکل از اجرا، هرگز نفس کم نمیآورند و به شکلی خستگیناپذیر روی صحنه به ایفای نقش میپردازند.
کارگردان در طراحی حرکات و میزانسن هم خلاق و کاربلد بوده است. برای مثال نگاه کنید به لحظههایی که چهگوارا و لری کینگ، اطلاعاتشان را درباره زندگی شخصی، ایدئولوژی و اهدافشان در کار و فعالیت بهسوی یکدیگر شلیک میکنند و هر یک از آنها با صدای برخورد کلمات (ضربهها) به طرف مقابل، تکان شدیدی میخورد و صدای درد کشیدنش را به گوش تماشاگر میرساند. چنانکه انگار هر کلمه یا جمله، بسان مشتی محکم در رینگ مسابقه بر صورت یا تن حریف مینشیند.
مشکل نمایش «چه» از جایی شروع میشود که میفهمیم کارگردان غیر از ساختار نمایش و بستر مناسبی که برای اجرای ایدهاش برگزیده، حرف تازهای در رابطه با ارنستو چهگوارا، این انقلابی مارکسیست مشهور، نداشته که عرضه کند؛ بنابراین نمایش در مضمون بیانی خود به مسیری تکراری و نخنما میافتد و دوباره همان حرفهایی را میزند که احتمالاً اغلب تماشاگران درباره چهگوارای محبوب میدانند.
مخاطب، اینجا همان اطلاعاتی را در مورد چهگوارا دریافت میکند که پیش و بیش از این در آثار درخشانی مانند فیلم سینمایی «CHE» (استیون سودربرگ) یا فیلم مستند «خداحافظ ارنستو» (پویان شاهرخی) دیده و شنیده بود. آنچه ما در این رینگ نمایشی در رابطه با چه و کینگ میشنویم، همان چیزهایی است که بهراحتی میتوان امروز در دنیای گوگل و فضای مجازی جستوجو کرد، منتها شاید رنجبر برای اجرا روی صحنه تئاتر کمی آنها را تنظیم و دراماتورژی کرده باشد. در برخورد با نمایش «چه»، انگار بازخوانی یک شخصیت حماسی و انقلابی را به تماشا نشستهایم.
«چه» همان ویژگیهای مثبت و منفی را در رفتار و گفتارش بروز میدهد که در او سراغ داریم. نکاتی که از زندگی و اندیشه این نظریهپرداز نظامی در نمایش بیان میشود، تنها به شناخت خط فکری و مبارزات او برای مخاطبان نهچندان مطلع منجر میشود. این موضوع درباره لری کینگ هم صدق میکند. چهگوارا با اطلاعاتش مدام به نقد جامعه و سیاستهای آمریکا و حتی زندگی خصوصی لری کینگ (ازجمله ازدواجهای متعددش) میپردازد، بیآنکه چنین مسائلی دغدغه تماشاگر باشد. از طرفی بیان همان حرفهای تکراری از زبان «چه»، رنگ و بوی شعار گرفته و نمایش را به اثری شعارزده برای انتشار مانیفستهای «چه» بدل کرده. هرچند انتخاب محل ملاقات دو سوی دعوا (عالم برزخ)، تشبیه جالبی است که انگار آنها در برزخ مانیفستها و ایدئولوژیهای پوسیده خود گرفتار شدهاند.
ضعف دیگر نمایش، استفاده از آواز اپرا در طول اجراست. علیرضا عبدالکریمی در مقام آهنگساز، نوازنده و خواننده اپرا میتوانست بر جذابیتهای شنیداری کار بیفزاید اما آوازهای اپرای او چندان مربوط به آنچه روی صحنه در حال اجراست، نیست و کمتر تماشاگری به آن توجه میکند یا از آن لذت میبَرد. ضمن اینکه گامهای بالای صدای سوپرانوِ عبدالکریمی، گاهی مانع از فهم و شنیدن درست دیالوگها توسط مخاطب میشود. البته موسیقیهای پراکنده و اندکی که حین کار استفاده میشود، بر فضاسازی نمایش تأثیر لازم را گذاشته، ولی آواز اپرا به نمایش لطمه جدی زده است. نکته جالب اینکه گویی قرار بوده خواننده اپرا، یک زن باشد و چون چنین امکانی در شرایط فعلی کشور ممکن نیست، صورت عبدالکریمی با آرایش زنانه گریم شده و بر او لباس زنانه پوشاندهاند تا یک خواننده زن را در فضای برزخی اجرا تداعی کنند. حالا سؤال اینجاست که وقتی ظاهراً آواز خواندنِ زن اشکال دارد، آیا اگر یک مرد در نقش زنپوش و با گریم زنانه ظاهر شود و همان حس را با صدای نازکش ایجاد کند، مشکلی پیش نمیآید؟! آیا این پاک کردن صورتمسئله نیست؟!
در پایان یک پیشنهاد برای نمایش «چه»؛ نخستین دیالوگ در اجرا که بسیار جذاب و خلاقانه نوشته شده، با ورود لری کینگ به رینگ توسط او بیان میشود که شامل خبر درگذشت «ارنستو چهگوارا» با زبان مخصوص اعلام فوت نزد مسلمانان و ایرانیان است: «هوَالباقی! مرحوم مغفور شادروان خُلدآشیان جنّتمکان، اخوی فقرا، ابوی خلق لاتین، مفخر نظام و لشکر، فرزند ذکور صبیه محترمه میرزا دُن خوآنِ رودهفروش، ارنستو گوارا، متولد 14 ژوئن سنه یکهزارونهصدوبیستوهشت میلادی صادره از سانتافه آرژانتین، فرزند گوارا لینچ و سلیا دهلاسرنا از خانوادهای فرادست و نه فرودست که بورژوا و اشرافزاده و نجیبزاده هستند، دار فانی را وداع گفت. فیالمثل طبق صدرالذکر وداعش دادند. ایشان ادعا میکند که برای جماعت پابرهنه و اجتماع فرودست جنگیده است و نه برای قدرت، شوکت، عظمت، عصمت، نصرت، عزت. ایشان جد اندر جد و نسلاندرنسل، ژنرال و شاهزاده بودهاند.»
پس از این شروع غافلگیرکننده و حضور چهگوارا روی صحنه، نبرد میان دو قطب ماجرا ادامه مییابد، درحالیکه همه دیالوگها برای مخاطب ایرانی به زبان فارسی نوشته شدهاند. انگار کن گفتار آن مجری آمریکایی و آن چریک آرژانتینی برای تماشاگر وطنی، ترجمه و دوبله شده اما ناگهان در میانه اجرا، هنگامیکه چهگوارا بر اثر حملههای لری کینگ، نفسبریده بر کف رینگ پهن میشود و لری در هیبت داور ـ مجری مسابقه مشت بر زمین میکوبد و شروع به شمارش اعداد میکند، میبینیم که اعداد را با هیجان یک مسابقه نفسگیر ورزشی به زبان انگلیسی ادا میکند: «وان، توو، تری، فور، فایو...»
در اینکه تمام تماشاگران با اعداد انگلیسی آشنا هستند، شکی نیست، ولی شمردن به زبان انگلیسی در نمایشی که تماماً به زبان فارسی اجرا میشود، بیدلیل و منطق و غیرمنتظره است! چرا ناگهان باید فقط یکبار، آن هم عددهای معروف ورزش بوکس به زبان خارجی بیان بشوند و پسازآن، زبان نمایش باز هم به فارسی رایج و قابلفهم ادامه پیدا کند؟! پیشنهاد میشود اعداد ورزشی هم برای برخاستن چهگوارا به فارسی بیان شوند تا یکدستی زبان نمایش به هم نخورَد.
با تمام این تفاسیر، نمایش «چه» فارغ از ضعفهای کوچک و جزئیاش، اثری قابلاحترام و تحسینبرانگیز است که دستکم یکبار تماشای آن میتواند یاد و خاطره یکی از محبوبترین چریکهای دنیا نزد فرهنگعامه را در دل و ذهن مخاطبان مرور و بیدار کند.