یادداشتی بر نمایش «کافه مک اَدم»؛
مرثیهای برای فقدان وفا و مأوا

نمایش «کافه مک اَدم» این روزها در مجموعه تئاترشهر روی صحنه است، آنچه میخوانید نقدی بر همین نمایش نوشته محمود استادمحمد و به کارگردانی آرمان شهبازی است.
علیرضا نراقی: « کافه مکادم» از نوشتههای واپسین محمود استادمحمد است. برآمده از تجربهای تلخ برای خودش، بسیاری از رفقایش تا بسیارانی از هموطناناش. تجربه جاکن شدن، نه فقط از مکان و وطن که از هویت، فردیت و خود، در فراموشی و غربت. گزارشی که البته فراتر از گزارش است، سفری است به درون یک تجربه سوگناکِ جمعی. نمایشنامه زبانی پالوده و پر پیچ و خم دارد که نشان خاص استادمحمد است، او اینجا هم درام را در زبان پیچیده میکند و معما را در گفتار میپیچد و کشف را نقطه پایان اثر قرار میدهد؛ کشفی درونی. فقط باید فرصت داد تا ریتم و آهنگ زبان- که به اندازه معنا و جسمِ کلمات اهمیت دارد- درک و آشنا شود و آنگاه مشخص میشود که آن عنصر انفسی و عارفانه که نمایشنامهنویس به عنوان معما در اثر گنجانده است، امری کهن و پاسخی قدیم است به تمام تنشهای آفاقی و زمانمند. لایههای متعدد تنشهای دراماتیک که کشمکش میان شخصیتها با یکدیگر و البته با محیط اطراف و زمانه را پدید آورده است. در همین پرسش درونی از خود و جستجوی خودِ از یادرفته است که آرام میگیرد. به این معنا مسافر معماگونِ یخ زده که وجودی تمثیلی دارد، برای یادآوری خودی گم شده که هم فردی، هم تاریخی و هم فرهنگی و اساطیری است، خود را قربانی میکند. آدمها در این اثر هم واقعیت محض یک تاریخ و جغرافیای مشخص اند و هم نماد یک تاریخ و جغرافیای مثالین به اندازه تمامیت تاریخ و عالم.
«کافه مک ادم» نمایشنامه سادهای است. گاهی مغشوش به نظر میرسد، اما در نهایت تا حدودی ساختمان پیوستهای پیدا میکند که همه چیز در آن شفاف میشود. نمایشنامه پر از کنایه است، گاهی تمثیلی است و گاه چنان مستقیمگو که گویی مانیفستی خوانده میشود. تنشی در خود ساختار نمایشنامه و تناقضی در ساختمان حاصل از ساختار عیان است که از نام شخصیتها، تا زبان و دیالوگ و تا روند داستان و ایده درام را در بر گرفته است. نمایشنامه هم غامض است، هم ساده. هر شخصیت را در فشردهترین حالت میسازد که ذهنی بیدار برای ارتباط میطلبد،اما در عین حال به اندازه صراحتِ آوارگی و سرگشتگی ساده و سرراست است و آنچه مرادش از نقادیاش است، خواستی ساده است؛ مأوا داشتن و خود ماندن. بهترین نمایشنامه محمود استادمحمد نیست اما از بدترینها هم نیست و مواجههای جدی دارد با زمانه خود، وضعیتی انضمامی را بازنمایی میکند و هنوز گوهر متن و مسائل مطرح شده در آن بحرانی و برای مخاطب و زمانه امروز ملموس است. استادمحمد خود در سال 1389 این نمایش را اجرا کرد و حالا این نمایش دوباره با کارگردانی آرمان شهبازی و بازیگرانی متفاوت در تئاتر شهر به صحنه رفته است. نمایشنامه را شهبازی تغییر داده است، مهمترین تغییر، دگرگون کردن مهمترین صحنه هر نمایشنامهای یعنی صحنه پایانی آن است و باید گفت حاصل این تغییر خوب نیست. بستار شعاری متن اصلی حالا شعاریتر هم شده، طولانی و البته بیوجه. یعنی ضعف نمایشنامه، در نمایش افزون شده است. آشفتگی در برخی از شخصیت ها و روابط مضاعف شده، اما هنوز هم از خون گرم و پاکی که استادمحمد در کلمات و جهان متن ریخته، اجرا مینوشد و سرریزش حرارتی است که از میان حجاب بیدقتیهای اجرا و اشتباهات و تغییرات غلط متن، تن مخاطب را نیز لمس میکند و جان او را متوجه اصالت متن و مسئلهای میکند که روی صحنه به آن نشانی داده میشود.
آری، ارزش چنین اجرایی که متنی اصیل را برگزیده در آن نشانی دادن است، نه بر سازی اجراییاش. یعنی ارزش اثر به متنی است که از آن مایه گرفته نه ساختن اجرایی نو و فارغ شده از آن متن. تنها این اجرا به این سبب ارزش دارد که انتخاب درست در مکان و زمان درست است و میتواند مخاطبش را به تفکر به امر درست از جای درست هدایت کند و این کار کوچک و کمی نیست. هر چند که روندی است که با رسیدن به متن تکمیل میشود، و نه در خود اجرا. یعنی بهترین اثری که اجرا میگذارد ارجاع به متن و ایجاد اشتیاق خواندن آن است و بهترین نتیجهای که مخاطب از اجرا میتواند بگیرد پیگیری نشانی متن است که اجرا اشارهای نه چندان کامل و پخته به آن است.
البته که اجرای شهبازی دارای چند بازی خوب است و چند ایده خوب، و مقداری سلیقه. اما صحنه انباشته و شلوغ، پر از میزانسنهای جویده و گاه اتفاقیِ آشفته است. بازیگران در اجرای نقش دچار اشتباه میشوند هم اشتباهات اجرایی-گفتاری قابل اغماض و هم اشتباهات تحلیلی رهزن که قابل گذشت نیستند. ولی در نهایت ذهن مخاطب را هوشیار با خود نگه میدارند، با خود و در زبان و روایت استادمحمد، در مسئلهای که اینک مسئله همه ماست و در غربتی که اینک غربت همه ماست و وطنی که هر تکه از آن جایی از جغرافیای جهان را اشغال کرده است. شاید سالم اجرا کردن، وفاداری به متن -که متأسفانه تبدیل به امری قبیح در تئاتر ایران شده است- و تواضع دربرابر ساختار و بینش اثر استادمحمد، کافی بود برای اینکه اجرای کافه «مک ادم» اندازه، قاعدهمند و متین شود، تا بیش از این و جدیتر از این و در نتیجه ماندگارتر از این که هست، اثرگذار باشد.