در حال بارگذاری ...
...

حاشیه‌ای بر نمایش «این آب آشامیدنی نیست» به کارگردانی طاها محمدی

نمایشی که دود و نابود شد

حاشیه‌ای بر نمایش «این آب آشامیدنی نیست» به کارگردانی طاها محمدی

نمایشی که دود و نابود شد

علیرضا نراقی: انتخاب یک متن علاوه بر اتکا بر علت‌های نمایشی و مجذوب‌کننده، قطعاً برآمده از نوعی کشش موضوعی و خورندها و پسندهای زمانی و جغرافیایی است. یک متن – هر متنی- پیامی است به دنیای بیرون، پس با زمانه و موضوعات جاری در آن ارتباط برقرار می‌کند و این ارتباط و گفت‌وگو باید در اجرا ارتباط و معناداری خود را نشان دهد. اینجاست که فرم سازنده تفاسیر و معنا در ذهن مخاطب می‌شود. یکی از بدترین خطاهای متداول تئاتر ایران تقلیل دادن مضمون و از بین بردن آن در تلاشی مذبوحانه برای خنداندن است، بله به همین سادگی، تلاش برای خنداندن. اینجا اصلاً مهم نیست که اثر به این هدف دست پیدا می‌کند و می‌خنداند یا نه، طناز است و موقعیت‌های کمیکش با کیفیت است یا نه، مسئله اصلی این است که خنداندن با هر کیفیتی از راه دور زدن متن و تهی کردن آن رخ می‌دهد، این غلط است و غلط حتی اگر منفعت آور و خوشمزه باشد- که اغلب نیست- چیزی از غلط بودنش کم نمی‌شود و باید اصلاح شود. خنداندن با کیفیت مناسب، چه در سطح شوخی‌های زبانی و چه موقعیت‌های کمیک، خود در نسبت با جهان بیرون و متبلور ساختن مضمون و موضوع میسر می‌شود، وگرنه تکه‌پرانی و لطیفه‌گویی از هر زنجیرچرخان بازاری باطلی برمی‌آید. چگونه می‌توان راضی شد به انتخاب متنی که کارگردان تلاش کند آن را زیر پا بگذارد و کمدی را به لودگی تقلیل دهد؟ برای همین هم هست که نمایش «این آب آشامیدنی نیست» بر اساس نوشته‌ای از وودی آلن و به کارگردانی طاها محمدی که این روزها در تماشاخانه سپند به صحنه می‌رود بیشتر هیاهویی است برای پنهان کردن، درحالی‌که تئاتر یعنی ظهور، آشکار ساختن، عینی کردن امر مفروض و ذهنی- که همان متن و عناصر آن باشد- روی صحنه.

                                             

تفاوت سلیقه‌ای هم اگر هست- به فرض میان کارگردان و نویسنده- در آداب و شکل این به ظهور رساندن و آشکارگی است. کار هیچ کارگردانی پنهان کردن نیست و متأسفانه طاها محمدی «این آب آشامیدنی نیست» را پنهان کرده است.

برای انسان ایرانی امروز همین‌قدر کافی است که بداند نمایشنامه وودی آلن داستان محاصره سفارتخانه آمریکا در یک کشور کمونیستی است.

نمایشنامه در مایه‌های یک کمدی بزن‌وبکوب، درعین‌حال انتقادی و پر طعنه شکل می‌گیرد. پوچی معناباختگی ایدئولوژی‌های قرن بیستمی را در کنار خرق عادات ماهوی یک کمدی قرار داده و به درون سفارتخانه‌ای رفته که سعی دارد شهروندان گردشگر خود را که از ترس بازداشت شدن به جرم جاسوسی به آنجا پناه برده‌اند، نجات دهد. خب، چه بستر داستانی و درام دیگری می‌توانست تا این اندازه برای جامعه ایران جالب باشد و موجبات کنجکاوی را فراهم آورد؟ چه تبلیغی بهتر از خود این نمایشنامه برای اینکه نوید یک تئاتر مناسب و همگون با زمان و جغرافیای اجرای نمایش را دهد؟ اما این داستان زیر دست و پای دویدن‌ها و پریدن‌ها، در شلوغی صدای فریادها و جیغ‌ها و جویده‌جویده حرف زدن‌ها، دست‌اندازی‌های بی‌وجه به جملات و تبدیل کردن شوخی دیالوگ‌ها به چیزی سراسر ناهمگون و دور از متن اصلی دود و نابود شده است.

نمایش به یک شبه‌نمایش تبدیل شده که در آن استعدادهای زیادی می‌بینی و تلاش و عرق ریختن برخی از بازیگران را شاهد هستی بی‌آنکه بازخوردی داشته باشد و بهترین‌ها در این نمایش آن می‌کنند که یک فوتبالیست در بازی با دیوار می‌کند، نه نتیجه‌ای دارد و نه دیدنی است، تنها کسل‌کننده است و جداافتاده از زمین بازی.

باید گفت که بازی‌های خوب و تیپ‌سازی‌های جالبی هم در نمایش وجود دارد و تلاش‌هایی برای ایجاد میزانسن‌هایی پویا که اگر با بدنه اجرایی مناسب‌تری شکل می‌گرفت و اندازه داشت، دل‌چسب و قانع‌کننده می‌شد؛ اما حتی در این ساحت هم نمایش یکدست نیست و اصلاً این فقدان یکدستی به میزان اسم‌ورسم بازیگران مربوط نیست، بازیگران شناخته‌شده آن‌چنان به نمایش وزن ندادند و در مقابل شاید آن‌ها که کمتر می‌شناختیم دست‌کم به شکل فکر شده تر و مسلط‌تری بر صحنه ظاهر شده‌اند.

«این آب آشامیدنی نیست» نمایشنامه‌ای است مناسب این جغرافیا و یادآور روزهای مهمی در تاریخ معاصر خودمان، نمایشنامه‌ای برای امروز که گویی کارگردان و گروه اجرایی، آن را برای این روزها اجرا نمی‌کند.