در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «لارو» نوشته و کار سینا صفوی‌فر

علم، قدرت، خام‌دستی

نگاهی به نمایش «لارو» نوشته و کار سینا صفوی‌فر

علم، قدرت، خام‌دستی

علیرضا نراقی: نمایش «لارو» به نویسندگی و کارگردانی سینا صفوی‌فر که در تماشاخانه نوفل‌لوشاتو اجرا می‌شود، کار گروه بسیار جوانی است که تلاش دارد حرف‌های بزرگی بزند. نمایش درباره یک شرکت است که کارش حذف خاطره‌هاست، ارائه‌دهنده فرایندی است برای فراموشی تا تجربه‌های بد اثرات مانای خود را از دست بدهند. در این راستا ما چند روایت می‌شنویم که شامل قصه‌ای است که فراموشی آن طلب می‌شود. آدم‌هایی از طبقات متوسط و فرودست، از آسیب‌پذیران و کسانی که وجود اجتماعی و حضور آن‌ها در عرصه عمومی با حذفی پیشینی و طردی درونی همراه است. آن‌ها به جای شوریدن علیه جامعه‌ای مبتنی بر تبعیض که عامل مصائب آن‌هاست، مشکل را به درون می‌برند و تلاش می‌کنند روال تجربیات خود و کارکرد ذهن‌شان را تغییر دهند. آن‌ها پیش از آنکه وارد جامعه شوند در دسته شکست‌خوردگان قرار گرفته‌اند. این خاصیت جامعه‌ای است که بیش‌تر از حل مسئله در جست‌وجوی فراموشی است، خاصیت تفکری که انکار را بر چالش و ترس را بر تغییر ترجیح می‌دهد. از بین بردن حافظه و خاطرات هرچند که آزاردهنده و دردناک باشد، از بین بردن بخشی از هویت و تجربه زیسته هر فرد است، از بین بردن آن چیزی است که باید مشاهده و شناخته شود تا تغییر میسر شود؛ اما در پس فراموشی تغییر نیست، تکرار است و تکرار آن درد اصلی و آن مکانیزمی است که سلطه و طرد را دائمی می‌سازد.                                          
علم یکی از ابزارهایی است که در مقاطع مختلف تاریخی با قدرت در راستای سرکوب همدست شده است. از جمله علومی که در گذشته و گاه تا همین امروز -به‌ویژه در کشورهای درحال‌توسعه و استبدادی- همدست مکانیزم سرکوب بوده، روان‌پزشکی است. روان‌پزشکی از همان اولین گام‌های خود در قرن نوزدهم ابزاری شده بود برای ساخت انسانی جدید که رام و مطیع است و به‌طور پیشینی مکانیزم نظم و پیروی از قدرت را در خود دارد. همدستی قدرت و علم امری بوده است که همواره در راستای طرد دگراندیشان، مجانین و طردشدگان بوده است. در کتاب «تاریخ جنون»، میشل فوکو فیلسوف و مورخ فرانسوی توضیح می‌دهد که چگونه در دوگانه خرد و جنون طرد مجانین و حذف آن‌ها از جامعه به طرد همه عاملان اخلال نظم اجتماعی اعم از بی‌خانمان‌ها، فقرا و ناسازگاران با جامعه منتهی می‌شود. همچنین فوکو در ادامه پروژه خود همین مسئله نوع برخورد قدرت در همدستی با علم و پزشکی با دیگری را پی می‌گیرد که چگونه حذف و مرگ جای خود را به تصور ساده‌اندیشانه اما مهلک و خشن تغییر ذهن و ساخت انسانی نوین می‌دهد که با قدرت وارد چالش نمی‌شود.

                                             
نمایش «لارو» در عین روایت طردشدگان این مکانیزم همدستی علم و قدرت و هدایت علم به کام قدرت را نشان می‌دهد. علم در دست دو شبه‌انسان است که هیچ شبیه به دانشمند و پزشک نیستند، بلکه دو موجود درنده‌خو هستند که در راستای گسترش قدرت و استیلا بر اذهان دیگران شکنجه‌ای را اختراع کرده‌اند که انسان را از هویت و خواست آزادی و تغییر تهی می‌سازد.
ایده متنی نمایش ساختن تصویری تیپیکال از آدم‌هایی است که خود را روایت می‌کنند؛ این تمهید در راستای ساختن شمایلی نمونه‌وار برای آن‌هاست تا متوجه باشیم که آن‌ها نه یک شخصیت خاص، بلکه بازیگران یک موقعیت اجتماعی هستند که هر کدام از ما می‌توانیم جای آن‌ها باشیم. ایده اجرایی با نوعی از انتزاع همراه است که در ادامه همان ایده تیپ‌سازی برآمده از متن است. صحنه، ابزار و پوشش شخصیت‌ها، همچنین حرکت و نوع ادای دیالوگ‌ها همه در راستای این انتزاع و ساختن تصویری نمادین روی صحنه است. بر تن همه شخصیت‌ها لباس کارگری است. این ایده در طراحی لباس نمایانگرِ وجود خالی از فردیت آدم‌هاست. در ساختار جامعه‌ای مبتنی بر تبعیض، افراد در بهترین حالت نیرویی هستند برای کار، همچون بدن‌هایی خالی‌شده از اراده و عاملیت که به اعداد تقلیل یافته‌اند و در وضعیتی شبیه به اردوگاه کار اجباری فرسوده می‌شوند و حال تن به ورود همان سیستم استثمارگر داده‌اند تا به ذهن آن‌ها وارد شود، آن هم به روشی پلیسی و خشن، به شکلی که گویی آخرین میخ بر تابوت آن‌ها با این جراحی فراموشی کوبیده می‌شود.

                                           
در صحنه یک مکعب با کارکردی متنوع حضور دارد که یادآور همان تابوت است و درعین‌حال تخت جراحی نیز هست. این اصلی‌ترین ابزار صحنه است اما این مینی‌مالیسم و کارکردگرایی تئاتریکال در استفاده از یک وسیله خود در روندی از تنوع و میزانسنی پویا باعث سیالیت و گردش آزادانه حرکت روی صحنه شده و در نهایت به کلیت اجرا تحرک بخشیده است. در این میان اما طراحی برخی از حرکات، استفاده از عصاهای سرخ و همچنین اغراق‌های گاه‌به‌گاهی به‌ویژه در مورد سه شخصی که شرکت یا این آزمایشگاه شوم را اداره می‌کنند به آن انسجام و پویایی آشکارا ضربه زده و یکدستی روند اجرا را دچار خلل کرده است. به همان اندازه که تیپیکال کردن شخصیت‌ها می-تواند به نمونه‌وار بودن و کارکرد اجتماعی نمایش کمک کند، اغراق در اجرا و دستور زبانی نامنسجم در جنس بازی و معرفی شخصیت‌ها در نمایش، ارتباط با اجرا را دچار نقصان کرده و نوعی خام‌دستی را به روند نمایش تحمیل کرده است.
نمایش در لحظاتی به‌خصوص به لحاظ اجرایی به قطعاتی تبدیل می‌شود که جزیره‌وار و دور و گسسته‌اند و همین امر باز هم پویایی ایده اجرا را با تقطیع‌ها و سکته‌های گاه‌به‌گاهی دچار خدشه کرده است. نکته دیگری که اجرا از آن ضربه خورده نوعی شلختگی در حرکات و تغییر صحنه‌هاست که گاه حس سردرگمی را به مخاطب می‌دهد و این مسئله عنصر مهمی است که نمایش را از کیفیت لازم دور کرده است. کمی طمأنینه می‌تواند حس لحظه را بیشتر کند و فضای ارتباطی بهتری را میان نمایش و مخاطب بسازد اما گویا میل به حرکت و سرعت، میل به اغراق و انباشتگی کلام به‌قدری زیاد بوده است که لحظه، سکوت و فضای ارتباطی عمیق مخاطب و اجرا فراموش شده و نمایش از ایده‌ای مینی‌مالیستی و انتزاعی کارکرد‌محور که جامعه را بازتعریف می‌کند، به‌نوعی انباشتگی و هرج‌ومرج رسیده که در نهایت آن اثرگذاری عمیقی را که پتانسیل متن و اجراست، تخفیف داده است.