در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

سید علی تدین صدوقی: نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» همان‌گونه که از نامش پیداست، در مورد زنان شاهنامه است تا مردان آن، زیرا حسین تفنگدار در جایگاه نویسنده و کارگردان با این نام‌گذاری درواقع سویه زنان و تأثیر آن‌ها را در شاهنامه نشان‌مان می‌دهد. البته آن‌گونه که خود از ماجرای رستم سهراب که «قصه‌ای پر آبِ چشم است» برداشت کرده؛ سهراب به معنی کسی که چهره پرآب‌ورنگ داشته باشد یا کسی که چهره‌ای روشن دارد. «سهر» به معنی سرخ است و «آب» به معنی روشنایی و نیز آب و رنگ داشتن است؛ پس سرخ به اضافه آب می‌شود «دارنده چهره سرخ‌گونه» یا دارنده چهره گلگون که لاجرم سهراب یعنی کسی که چهره‌ای روشن و خوش‌آب‌و‌رنگ دارد.

با همه این‌ها در نوع خواندن عنوان نمایش می‌باید که آکسان و یا لحن و حالت بیانی درست را گفت تا معنا و مفهوم اصلی آن، خود را نشان دهد. در خواندن باید تأکید بر تهمینه باشد. به‌گونه‌ای که در لحن و بیان، معنای آن هویدا شود؛ زیرا این تهمینه بوده است که نام سهراب را برای او انتخاب کرده و به‌زعم فردوسی به او آب و رنگ و روشنایی بخشیده و با نقد جان، سهراب را ازهرجهت بالنده و شایسته کرده است و این اولاً انتخاب ظریف و درست فردوسی است که نام سهراب را برای پورِ رستم در نظر گرفته است و اگر چنین نبود می‌توانست هر نام دیگری بر او بنهد؛ چرا سهراب؟

در این رهگذر باید فردوسی را نیز پاس داشت و احترامش را به‌جای آورد چون او درواقع از خلق رستم و ماجراهای او، منظور و مقصودی بس والا و «فراحماسی» داشته است

اما حسین تفنگدار با این عنوان برای نمایشنامه‌اش یعنی «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» با تأکید بر نام تهمینه می‌خواسته تأثیر زنان در شاهنامه را نشان دهد. زنانی که شاید کمتر بدان‌ها پرداخته شده چون اگر تهمینه‌ای نبود به‌طریق‌اولی، سهرابی هم وجود خارجی نداشت. این تهمینه بود که نام سهراب را برای او برگزید و او را بالنده کرد و هنر رزم و بزم را بدو آموخت تا شایسته نام پدری همچو رستم و سرزمینی همچو ایران شود.

ازاین‌رو سه نگاه از پنج زاویه دید نویسنده به ماجرای سهراب از منظر زنان است یعنی گردآفرید، ندیمه گردآفرید و تهمینه؛ دو دیگر، منظر رستم است و پس آنگاه سهراب. نویسنده یک ماجرا را از پنج منظر و زاویه نگاه کرده است که با هم تفاوت‌هایی دارد؛ اما اینکه می‌شود یک ماجرای اسطوره‌ای را از چند زاویه نگاه کرد و درنهایت ماجرای اصلی را هم به‌گونه‌ای قلب و انکار کرد، خود مبحثی درازدامن را می‌طلبد که در گنجایش این نوشتار نیست.

اینکه از چندین زاویه نگاه، به یک اسطوره بنگریم و یا آن را بیان کنیم، نیکوست؛ اما اینکه درنهایت به چه نتیجه‌ای می‌خواهیم برسیم و چه چیزی را که فردوسی نگفته و در ماجرای اصلی نیامده، می‌خواهیم بازگوییم یا به چه کشفی در آن ماجرای به‌خصوص رسیده‌ایم که می‌باید آن را بیان کنیم، حرف دیگری است. آیا انکار و ابهام جای ایجاد پرسش و شوق کشف تازه در ذهن مخاطب را می‌گیرد و یا همان کارکرد خواهد داشت نیز چیزی است که باید بدان اندیشید. درنهایت با طرح این زوایای نگاه چه چیزی را می‌خواهیم بگوییم که فردوسی نگفته است و چه چیزی بیش از آن در لایه‌های پنهان این ماجرا را کشف کرده‌ایم که با ظاهر آن متفاوت است و می‌باید گفته شود؟ در قرائت نویسنده، سهراب نیز چون پدر نطفه‌ای را در زهدان گردآفرید می‌نشاند و خود می‌رود؛ درواقع به‌زعم نویسنده این چرخه باز تکرار می‌شود.

تفنگدار به‌واقع به بهانه اسطوره و تراژدی رستم و سهراب، ماجرای تراژیک زنان ایران‌زمین را در طول تاریخ تا اکنون نشان می‌دهد. اینکه چه اندازه به آنان ظلم شده و می‌شود و هماره نادیده گرفته شده‌اند و در آخر، این آنان بوده‌اند که زخم خورده‌اند و نشتر عشق را با تمام بلاهایش پذیرفته‌اند و «زنانه» تا انتهای آن ایستاده‌اند و باز پهلوان و مردی را در دامان پرمهر خویش پرورده‌اند که در اسارت‌شان گیرد، در پستو پنهان‌شان کند، آزادی‌های‌شان را سلب کند و جایگاه آنان را در مناسبات فردی و اجتماعی در نظر نگیرد و درنهایت قاتل جان‌شان شود، زیرا رستم نیز مادری داشته است چونان تهمینه، آنجایی که ندیمه گردآفرید به رستم می‌گوید «آیا همه پیل‌تنان این سرزمین، زنان را می‌کشند؟» این جمله درواقع نشانگر تمام ظلم و ستمی است که مردان در طول تاریخ این سرزمین بر زنان روا داشته‌اند.

تفنگدار با این عنوان برای نمایشنامه‌اش یعنی «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» با تأکید بر نام تهمینه می‌خواسته تأثیر زنان در شاهنامه را نشان دهد

این تهمینه بوده که زخم و درد عشق و دوری از همسر و شکنجه و تبعید و طرد شدن از سوی پدر و مردمش را تاب آورده و نیز یاوه‌ها و زخم‌زبان‌های‌شان و به‌سختی به دنیا آوردن نوزاد در تنهایی و تربیت فرزند و بزرگ کردن او با سختی و در آخر به داغ و سوگ او نشستن را دیده و دم برنیاورده و نیک می‌دانیم این‌همه از تحمل انسان و به‌ویژه مردان خارج است حال هر که می‌خواهد باشد. با همه این‌ها ما در شاهنامه می‌خوانیم داستان رستم و سهراب و نه تهمینه و سهراب! حال‌آنکه رستم فقط و فقط شبی را با تهمینه به صبح رسانده و رفته و هیچ سراغی نیز از او و فرزند احتمالی‌اش نگرفته و شاید اصلاً فراموش کرده است.

درواقع هیچ درد و رنج و زحمتی را متحمل نشده و در آخر این اوست که حاصل عمر و جایگاه عشق و زندگی و جوانی تهمینه را بر یک چشم برهم‌زدنی نابود می‌کند و بر زمین می‌کوبد و به دیار عدم می‌فرستد و شاید در اینجا به نویسنده اثر باید حق بدهیم که این‌گونه به ماجرا از چندین زاویه مختلف نگاه کند تا مگر گره از این ناجوانمردی مردانه که در طول تاریخ دامن‌گیر زنان این سرزمین شده است، بگشاید.

اما در این رهگذر باید فردوسی را نیز پاس داشت و احترامش را به‌جای آورد چون او درواقع از خلق رستم که یلی بود در سیستان و ماجراهای او تا رویارویی‌اش با سهراب و... منظور و مقصودی بس والا و «فراحماسی» داشته است. چون درواقع رستم مدام در حال شدن است؛ از حالی به حالی و از نشئه‌ای به عالمی، رستم در راه انسان کامل شدن است. در این مسیر، رستم هفت‌خوان وجود را طی می‌کند، هفت منزل و هفت وادی تا به دیو سپید برسد.

او اژدهای درون خویش می‌کشد؛ همان اژدهایی که حضرت مولانا درباره آن می‌فرماید «نفس اژدرهاست او کی مرده است» فردوسی رستم را منزل‌به‌منزل و وادی‌به‌وادی و خان‌به‌خان وامی‌دارد که با خود و درونش و نفسش روبه‌رو شود و درنهایت او را پیروز میدان می‌کند تا برسد به دیو سپید، حال چرا سپید و سیاه نه؟ شاید می‌خواهد بگوید نفس و اهریمن تو را می‌فریبند و در لباس سپید خود را می‌پوشانند و آن هم نه به لون سیاه و زشت زیرا باید تو را جذب و فریفته خویش کنند همان‌گونه که اهریمن ضحاک را با چهره‌ای آراسته و زیبا و قابل‌اعتماد می‌فریبد و آشپز مخصوص او می‌شود تا دو مار را از دو کتفش برویاند و بر سر سفره خوردن مغز جوانان برومند ایران‌زمین یله کند.

اگر بخواهیم اصولاً نگاهی دیگرگونه به اسطوره داشته باشیم شاید بهترین شیوه «پارودی» باشد تا شیوه‌ای حماسی و تراژیک و کلاسیک با زبانی آرکائیک

حالا کسی که با دیو نفس خویش روبه‌رو شده و او را شکست داده، قابل هدایت شدن است و رسیدن به نفس مطمئنه و به مرز انسان کامل شدن و در چنین شرایط و مقامی است که امتحان می‌شود و می‌باید مهم‌ترین و عزیزترین چیز خود را فدا کند و چه چیزی از فرزند مهم‌تر. از اشعار فردوسی می‌توان بدین معنا رسید که رستم او را شناخته است و سهراب نیز شک کرده که نکند او رستم باشد، هردو نشانه‌های یکدیگر نیک می‌دانند و شک کرده‌اند که نکند آن دیگری، همانی باشد که در ذهن دارند. پس فردوسی رستم را وامی‌دارد که این آخرین آزمون را نیز با موفقیت پشت سر بگذارد، به همین خاطر در ابتدای داستان می‌گوید «یکی داستان است پر آبِ چشم؛ دل نازک از رستم آید به خشم» او خواننده را آماده می‌کند چراکه دلِ نازک به کار و به راهی چنین پرخطر نمی‌آید. همان‌گونه که در سفر هدهد با مرغان از خیل آن مرغان خوش‌الحان و نازک‌دل فقط سی مرغ در پایان راه ماندند و این‌گونه است که فردوسی رستم را «ابراهیم‌وار» وامی‌دارد که پسر به مسلخ ببرد و او یعنی رستم دستان، تهمتن دوران این می‌کند و پسر به مسلخ می‌برد تا ایرانشهر و مردمانش را، تا ایران‌زمین را که درواقع سرزمین یزدان است و بهشت روی زمین از هجوم و یورش دشمنان و اهریمن‌صفتان زشت‌خو برهاند و در امان بدارد. رستم نه سهراب- اگر نیک بنگریم- خویش به مسلخ می‌برد که در راه عشق، این کارِ مردان واقعی است؛ «در مسلخ عشق جز نکو را نکشند، روبه‌صفتان زشت‌خو را نکشند» و چه کسی نیکوتر و خوش‌آب‌ورنگ‌تر و چهره گلگون‌تر از سهراب.

حال اگر بخواهیم اصولاً نگاهی دیگرگونه به اسطوره داشته باشیم شاید بهترین شیوه «پارودی» باشد تا شیوه‌ای حماسی و تراژیک و کلاسیک با زبانی آرکائیک؛ زیرا در پارودی دست‌مان باز است و کسی هم از ما ایراد چندانی نخواهد گرفت. مضاف بر آنکه می‌توان تلفیقی از این دو را در ارائه مطلب و مفهوم موردنظر و نگاه دیگرگونه‌ای که داریم به‌کارگیریم و حالا داستان و زاویه نگاه خودمان را بازگوییم که هیچ اشکالی هم ندارد و بدیع‌تر و خلاقانه‌تر و هنری‌تر نیز خواهد بود.

اما چنانچه نگاهی ویژه و خاص داشته باشیم، بهتر است زیرلایه‌های شاهنامه فردوسی را که هنوز کشف نشده‌اند یا در انتظار فهمیدن هستند-البته با توجه به نشانه‌گذاری‌هایی که فردوسی کرده- رمزگشایی کنیم و تا برای همگان و علاقه‌مندان قابل‌درک شود، چراکه به‌زعم راقم، شاهنامه هنوز جای کار بسیار دارد و متأسفانه دیرپایی است که بر جای‌ مانده است و کسی همتی بلند نمی‌کند تا هر بار بخش‌هایی از آن با نگاهی ویژه و خاص و البته درست بر اساس آنچه باید باشد شکافته و واکاوی و دراماتورژی شده بر صحنه جلوه کند و مورد دید و قضاوت و درک و فهم همگان و علاقه‌مندان قرار گیرد؛ این مهم نیاز جامعه و نسل جدید است و بر عهده تئاتری‌های فرهیخته و با دانش و هنر و فرهنگ.

فردوسی هم‌چنان فردوسی است و رستم، رستم و شاهنامه قبل از آنکه کتابی حماسی باشد، اثری عرفانی است برای زندگی و تعالی انسان

اما در حیطه اجرا، نمایش به لحاظ کارگردانی و بازی‌ها در سطح مطلوبی قرار دارد، طراحی صحنه ساده اما کاربردی و بازی‌ها بی‌پیرایه و بی‌تکلف است. هدایت کارگردان نیز به لحاظ میزان و حرکات به‌خوبی صورت پذیرفته هرچند که می‌شد از حرکات مبتنی بر سنت سنتی-آیینی در جای‌جای نمایش بیشتر نیز استفاده شود. چهره‌پردازی برابر با خواست متن و کارگردان صورت پذیرفته است و گریم‌هایی غلوشده و تند و چندوجهی که حیله‌گری و فریب و تزویر کاراکتر چندگانه شخصیت‌ها را نشان‌مان می‌دهد، خوب و کارا درآمده‌اند. موسیقی و هم‌آوایی زنده نیز تأثیر خود را گذاشته است، انتخاب نواهای نواحی و دستگاه شوشتری و دیلمان برای شخصیت‌ها و صحنه‌های مختلف به‌درستی اتفاق افتاده است. هرچند که ریتم‌های درونی و بیرونی کار به‌واسطه روایت‌های مختلف و بهتر شدن ارتباط و توالی دراماتیک صحنه‌ها با یکدیگر می‌باید کمی تندتر شود.

در حال کاری اسطوره‌ای از شاهنامه را شاهد بودیم که سعی دارد چندین پرسش ایجاد کند اما یادمان باشد که در طرح پرسش به‌ویژه در بخش اسطوره و بالأخص شاهنامه و شخصیت‌هایش به انکار نرسیم، چراکه انکار ایجاد ابهام می‌کند. کاشتن سؤال در ذهن مخاطب کار تئاتر است و بسیار پسندیده که تفنگدار این مهم را به انجام رسانده است؛ اما این کار ظریف می‌باید به‌درستی و با حوصله و دقت و در جای خودش و در وقت خود انجام شود وگرنه جواب عکس می‌دهد.

به حسین تفنگدار و گروهش بابت طرح پرسش‌های گوناگون و مهم و کاشتن آن در ذهن مخاطب که درنهایت او را به جست‌وجو و واکاوی وامی‌دارد و همچنین اجرایی درخور و شایسته با بازی‌هایی روان خسته نباشید می‌گویم و دیدن این نمایش خاص را به همگان توصیه می‌کنم.

همچنین باید گفت که فردوسی هم‌چنان فردوسی است و رستم، رستم؛ زیرا ادبیات حماسی که فردوسی با سرودن شاهنامه آن را به ‌غایت خود رسانده، درواقع عرفان خاص خود را دارد و شاهنامه قبل از آنکه کتابی حماسی باشد، اثری عرفانی است برای زندگی و تعالی انسان.




مطالب مرتبط

نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش
نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش

احمدرضا حجارزاده: شاهنامه فردوسی یکی از غنی‌ترین منابع اقتباس داستان‌های ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بی‌پایان داستان‌های حماسی، اسطوره و پهلوانی، ...

|

نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست
نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست

رضا آشفته: نمایش «فردریک» نوشته امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی که آذر و دی در سالن اصلی تئاتر شهر میزبان مخاطبان است، درباره تئاتر و به شیوه پسامدرن است که در آن زندگی یک بازیگر قرن نوزدهم فرانسه ...

|

سهیلا نجم پس از تماشای «ورا نام تهمینه سهراب کرد» مطرح کرد

نمایشی از جنس جسارت زنان شاهنامه
سهیلا نجم پس از تماشای «ورا نام تهمینه سهراب کرد» مطرح کرد

نمایشی از جنس جسارت زنان شاهنامه

سهیلا نجم نویسنده، پژوهشگر و مدرس دانشگاه پس از تماشای نمایش «ورا نام تهمینه سهراب کرد» گفت نمایشی از جنس جسارت زنان شاهنامه دیدیم و به گروه اجرایی نمایش تبریک می‌گویم که به سراغ این نوع نمایش رفته‌اند.

|

شوق تماشای اساطیر و تاریخ کهن ایران‌زمین

«وِرا نام تهمینه سهراب کرد»؛ نو روایتی از داستان زنان شاهنامه
شوق تماشای اساطیر و تاریخ کهن ایران‌زمین

«وِرا نام تهمینه سهراب کرد»؛ نو روایتی از داستان زنان شاهنامه

حسین تفنگدار*: «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» داستان زنی ا‌ست که از دخمه‌ تاریخ برمی‌خیزد و آهنگِ افشاگری می‌کند. او مدعی می‌شود آنچه از داستان رستم و سهراب شنیده‌ایم، دروغی بیش نیست و راست ...

|

نگاهی به نمایش «مجلس توبه‌نامه‌نویسی اسماعیل بزاز» نوشته حسین کیانی و کار کارن کیانی

حکایت همچنان باقی ا‌ست...
نگاهی به نمایش «مجلس توبه‌نامه‌نویسی اسماعیل بزاز» نوشته حسین کیانی و کار کارن کیانی

حکایت همچنان باقی ا‌ست...

احمدرضا حجارزاده: اجرای نمایش‌های سنتی و ایرانی با شیوه‌های خاص خود، نیازمند کوله‌باری از دانش و تجربه است تا کارگردان و دیگر عوامل گروه بتوانند در خلق آن موفق و سربلند باشند. نمایش ...

|

نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن
نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن

علیرضا نراقی: با تحولات تئاتر معاصر مفهوم میزانسن به‌مثابه امری بنیادین در هنر نمایش، دچار دگرگونی ماهوی شد. این بدان معنا نیست که میزانسن جایگاه و اهمیت خود را در ظهور یک اجرا از دست داد، بلکه تئاتر ...

|

دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی
دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی

دومین جلسه نقد و بررسی آثار بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره 42 تئاتر فجر، روز سه‌شنبه سوم بهمن با حضور رضا آشفته، محمدحسن خدایی و عرفان پهلوانی در سالن مشاهیر تئاتر شهر برگزار شد و سه نمایش «ایلخون»، «بدریه» و «کابوس‌نامه اهل هوا» مورد تحلیل قرار گرفتند.

|

نظرات کاربران